۱۴۰۰ خرداد ۹, یکشنبه

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۴۹۷)

ناگفته‌هایی از زندگی فروغ فرخزاد منتشر شد 

میم حجری



۶۴۹۲

سنگ سخنگو

سایه ام را به خورشید مدیونم.
پرویز شاپور


سگ سخن جو

 

این خیال باطلی بیش نیست.
سایه هر چیز و هر کس
بسان عکس آن و او ست.
هر چیز و هر کس
عکس خویش را مدیون اصل خویش است.
ما با دیالک تیک اصل و عکس سروکار داریم
و
در این دیالک تیک نقش تعیین کننده از آن اصل است.
خورشید و دوربین و آب و آیینه
اسباب انعکاس (عکس اندازی، عکس برداری) اند.
به قول لنین
انعکاس
خاصیت ماده است.
یعنی هر چیز
آیینه چیزهای دیگر است

۶۴۹۳

سنگ سخنگو

امروزه در همه جوامع امپریالیستی گروه های نئوفاشیستی همین توطئه ـ تئوری های شیری را جار می زنند. 

حزب پوتین هم متحد این گروهک ها ست.

۶۴۹۴

سنگ سخنگو

قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دل بی‌رحم تو تقصیر نبود
من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم
هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود
یا رب این آینه حسن چه جوهر دارد
که در او آه مرا قوت تأثیر نبود
سر ز حسرت به در میکده‌ها برکردم
چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود
نازنین‌تر ز قدت در چمن ناز نرست
خوش‌تر از نقش تو در عالم تصویر نبود
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش به جز ناله شبگیر نبود
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع
جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
آیتی بود عذاب انده حافظ بی تو
که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود


۶۴۹۵

سنگ سخنگو

تناقض در ساختار جمهوری اسلامی است.

سگ سخن جو

 

 تناقض
در اندیشه
معنی و مصرف دارد
و
نه
در جامعه.
در جامعه از تضاد استفاده می شود.
ساختار
در جمکران مد شده و کسی نمی داند که به چه معنی است.
برای درک و توضیح مفهوم ساختار
باید
دیالک تیک سه عضوی عنصر ـ ساختار - سیستم را در نظر داشت:
مثال:
طشت و داس و شمشیر
به عنوان سه سیستم متفاوت
همه از اتم های آهن تشکیل یافته اند.
تفاوت اینها
در
نحوه و نوع پیوند اتم های آهن با همدیگر است.
ساختار = نحوه و نوع پیوند عناصر هر سیستم
اگر
طشت و داس و شمشیر
را
ذوب کنند
ساختار هر سه فرو می پاشد
و
تلی از آهن باقی میماند

۶۴۹۶

سنگ سخنگو

برژیت باردو
در اواخر عمرش با همه قطع رابطه کرده بود و خودش را در قصرش زندانی کرده بود.
به اش
زنگ زدیم
و
گفتیم:
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست.
تا توانی سیرتی زیبا بیار


۶۴۹۷

سنگ سخنگو

شیئیت یابی 

(چیز واره گشتن)
فرمی از مادیت یابی است.
مفهوم فلسفی تجسم
هم
از همین قبیله است که به معنی جسمیت یابی است.
اندیشه 

(به مثابه فرمی از روح و یا شعور)
در اثر کار انسانی مادیت کسب می کند.
مثلا
از مدل فکری خانه (روح، شعور، اندیشه ی مجرد و سوبژکتیو)
خانه مادی (واقعی و عینی و مشخص)
تشکیل می یابد.
وسایل اساسی کار
مثلا
ماشین آلات
هم
کار شیئیت یافته (روح مادیت یافته، اندیشه و مدل فکری چیز واره گشته) است
که درتنش با مدرنیزاسیون وسایل اساسی کار قرار دارند.
چون مدرنیزاسیون وسایل اساسی کار = نفی دیالک تیکی آنها = حفظ جنبه های مثبت و مفید شان و حذف جنبه های منفی و مضر شان.

۶۴۹۸

سنگ سخنگو

خویی
در زمان شاه با چریک های فدایی خلق مثلا با پویان (آخوند عاصی) همرأیی و شاید هم همکاری داشته است.
شعر و مطلب هم پس از پیروزی مجدد فئودالیسم و روی کار آمدن آخوندها
خطاب به پویان جان
سروده و نوشته است.
طرفداری اش از کاپیتالیسم علنی بوده
او
شب و روز
به پخش اعلامیه ها وبیانیه هایی در تبلیغ آن می پرداخت
جایزه هم دریافت می کرد.

۶۴۹۹

سنگ سخنگو

خویی
تسلط چشمگیری بر زبان فارسی داشت.
ما شاید ۱۰۰ تحلیل از افکار و اشعار خویی منتشر کرده باشیم.
بهترین شاعران ایران و حتی جهان
شعرای حزب توده بوده اند.
مثلا
محمد زهری،
سیاوش کسرایی،

هوشنگ ابتهاج

(سایه)،
احسان طبری
و
شاعرفیلسوف توده:
فروغ فرخزاد


۶۵۰۰

سنگ سخنگو

نصرت رحمانی

وقتی میان بازوان تو ام ،
از عشق رویینه می شوم
اسفندیار عاشقان جهانم !

پایان


سگ سخن جو

 آره.
فقط برای همین چند لحظه رویینه می شوی
تازه
اگر
به مدد مخدرات
رویینه بشوی.

جین فوندا
فیلم هایی بازی کرده که در آغوش حریفی بوده
ولی
مرتب
به ساعت مچی اش
مخفیانه
نگاه می کرده که
مبادا
برای رفتن به نزد حریف دیگر
دیر شود.

۶۵۰۱

سنگ سخنگو

آره. 

آنارشیسم از مکاتب محبوب امپریالیسم است و در امریکا جزو موضوعات درسی دانشگاهی است.

۶۵۰۲

سنگ سخنگو

ناجی
حالت مفعولی دارد و نه حالت فاعلی.
ناجی
یعنی نجات داده شونده. نجات داده شده.

نجات دهنده می شود
منجی.

دلیل این خطا
حتی در فرهنگ واژه ها
شباهت صوری و ظاهری ناجی  به حامی
(راضی، قاضی و ...) است که به معنی حمایت کننده است. (حالت فاعلی دارد.)

ترفند کشف تفاوت فی مابین
توجه به ریشه این واژه ها ست:
ریشه حامی
حمایت است
ریشه راضی
رضایت
ریشه قاضی
قضاوت.
در حالیکه
ریشه ناجی
نجات است.


۶۵۰۳

سنگ سخنگو

خواهش آدمیان عبارت است از گرفتن دستی
 

سگ سخن جو

آنچه که واضح و روشن می نماید،
مبهم و بغرنج است.

چون
گرفتن دستی
هم
از
فرط نیاز می تواند باشد
و
هم
از
نهایت بی نیازی.

سیاوش کسرایی
دیالک تیک همیاری را تئوریزه کرده است:
یاری طلب
ضمنا
یاری رسان
است.
اینجا نیز ما
با
دیالک تیک دستگیری
سر و کار داریم:
گرفتن دست افتاده ای (سعدی)
و
نیاز به دستگیری در نهایت افتادگی
ره نیکمردان آزاده گیر
چو استاده‌ای دست افتاده گیر


۶۵۰۴

سنگ سخنگو


شاهکار لیلی در دار المجانین

 وقتی رئیس دست رد به زانوم زد.
لیلی گلستان در گفتگو با ایسنا گفته: برای ممیزی یک کتابم برای عبارت «دست رد بر سینه‌اش زد...» اصلاحیه آمد که این را بردارید و به جای «سینه» چیز دیگری بگذارید.
بر این اساس، متن اصلاح شده یک مجموعه داستان ایرانی را که بعد از اصلاح و ممیزی در صف انتشار است، در ادامه می‌خوانید:
نکته: نویسنده برای پیشگیری از هرگونه شائبه به جای کلمه «سینه» از «زانو» استفاده کرده است.
وقتی رئیس دست رد به زانوم زد و با وام موافقت نکرد راهی خونه شدم. غم سنگینی توی زانوم حس می‌کردم و احساس می‌کردم دنیا به آخر رسیده. تا غروب توی کوچه‌ها گشت زدم و دست آخر، شب با بچه‌ها رفتیم هیئت زانو زنی. یه کم خالی شدم.
صبح وقتی از خواب بیدار شدم کمی خس خس زانو داشتم؛ فکر کنم «زانو پهلو» کردم! یه پرنده لب پنجره نشسته بود. زانو کفتری بود و زل زده بود به من... انگار داشت می‌گفت: دوباره برو پیش رئیست و زانوتو سپر کن و بگو این وام حق منه
بعد پر زد و رفت زانوکش آفتاب... قلبم به تپش افتاده بود و حس می‌کردم امید توی قفسه زانوم جریان پیدا کرده... راه افتادم. با خودم گفتم اولین جمله‌ای که به رئیس می‌گم باید این باشه: آقای رئیس! برادر عزیز! ما خودمون زانو سوخته‌ایم، چرا ما رو تحویل نمی‌گیری؟
برای اینکه دچار استرس نشم، سر راه یه شربت زانو خریدم و با آب معدنی خوردم و راه افتادم. به اداره رسیدم. رفتم دفتر رئیس. زانویی صاف کردم و گفتم: چند دقیقه با رئیس کار دارم. می‌خوام با ایشون زانو به زانو حرف بزنم، مرد و مردونه.
داخل شدم. رئیس زانوی دیوار وایستاده بود و داشت خیابون رو نگاه می کرد. هنوز سلام نداده بودم که گفت: اگه می‌خوای سنگ این جماعت تازه به دوران رسیده رو به زانو بزنی، بهتره برگردی پشت میزت
زانویی صاف کردم و گفتم: نخیر قربان بنده برای عرض دیروزی دوباره مزاحم شدم.
احساس کردم رئیس زیاد حالش خوب نیست و کمی شنگوله! ته مانده شربت زانو رو درآوردم و دادم بهش و گفتم: مرهم زانو درده از هر نوعش
خوشش اومد. لبخندی زد و گفت: تو هم کارمند خوبی هستی‌ها.
گفتم: ما زانو چاک شمائیم. بعد هم دستم رو گذاشتم روی زانوم به نشانه احترام.
گفت: خب حالا چی می‌خوای؟
رئیس که شربت زانو رو خورده بود و درد زانوش بهتر شده بود، گفت: زانو مالامال درد است ای دریغا مرهمی...
(لیلی گلستان مترجم و نگارخانه‌دار ایرانی، عضو کانون نویسندگان ایران و دختر ابراهیم گلستان )


ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر