جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
متن ساده شده توسط
ریتا کویتک
برگردان
میم حجری
فصل یازدهم
کنراد چگونه
روزگار خوشی پیدا می کند؟
· خانم رستوراندار در «اوکسن» همیشه نسبت به کنراد لطف داشته است.
· تا زمانی که او در ده بود، کنراد سیر دل گوشت و سیب زمینی و حتی سالاد می خورد.
· به لحاظ شراب هم خانم رستوراندار خسیس نبوده است.
· کنراد هم در عوض بعضی چیزها را تعمیر می کرد.
· لوله ظرفشوئی را هم تمیز می کرد.
· روزی که کنراد لوله ظرفشوئی را تمیز کرد، خانم رستوراندار لطف خیلی بزرگی در حقش کرده بود.
· به همین دلیل بود که حادثه اتفاق می افتد.
· کنراد جام شراب سرخ را سر می کشد، بعد جامی دیگر و بلافاصله جامی دیگر.
· خانم رستوراندار «اوکسن» جامش را باز پر می کند و کنراد باز هم سر می کشد.
· بدین طریق، کنراد بیش از حد معمول می نوشد.
· کنراد فقط مضحک و خنده دار نمی شود، بلکه علاوه بر این، احساس سبکساری می کند.
· سبکساری بی سابقه ای به او دست می دهد.
· او از رستوران بیرون می زند، از پله ها پائین می رود و شب را بو می کند.
· تابستان است، عطر علف و بوی خاک گرم و مرطوب فضا را پر کرده است و عطر شورانگیز گل های سرخ از جائی به مشام می رسد.
· اینها همه زیبا و دلگشا ست.
· اما بعد چشم کنراد به دوچرخه می افتد.
· چیز بخصوصی در آن نمی بیند.
· دوچرخه معمولی ئی است و به خانم رستوراندار تعلق دارد.
· کنراد آن را از دیر زمانی می شناسد.
· دوچرخه به دیوار خانه تکیه داده شده است.
· دوچرخه مثل خود کنراد، اندکی کج ایستاده است.
· اما امشب، کنراد دوچرخه را به چشم دیگری می بیند.
· «دوچرخه سواری در این چنین شبی، صفائی دارد»، کنراد می اندیشد.
· «سوار دوچرخه شدن و از دریای عطر علف گذشتن و در طول خیابان عطرآمیز به سوی ماه راندن!»
· اندیشه می تواند جامه واقعیت بپوشد، این را همه می دانیم.
· اندیشه کنراد هم چنان نیرومند است که بلافاصله جامه واقعیت می پوشد.
· کنراد فرمان دوچرخه را در دستانش حس می کند.
· او پدال دوچرخه را زیر پاهایش حس می کند، زین را زیر نشیمن خود نیز.
· و راه می افتد.
· به طور زیگزاگ از ده بیرون می راند و مستقیما به پیش می تازد.
· کنراد به چه می اندیشد؟
· او به هیچ چیز نمی اندیشد.
· او به آواز خواندن آغاز می کند.
· او آوازی را می خواند که فراموشش کرده بود و امشب ناگهان به ذهنش رسیده است.
· شاید هم اصلا آواز نیست.
· چیزی است که کنراد اختراعش می کند.
· آوازی بدون واژه.
· بوی بیشه و قارچ به مشام می رسد.
· بوی علف خیس و بار دیگر بوی کاه.
· کنراد اما به ماه نمی رسد، هر قدر هم که می راند، نمی تواند به ماه نزدیک شود.
· «چطور است که یک ربع ساعت چرتی بزنم»، کنراد می اندیشد.
· «تا دوباره شاداب شوم و سرحال آیم.»
· دوچرخه را با احتیاط به درختی تکیه می دهد و روی خزه دراز می کشد.
· او ضمنا جیرجیرکی را از خواب بیدار می کند.
· جیرجیرک به خواندن آغاز می کند.
· «بگیر بخواب!»، کنراد می گوید.
· «بگیر بخواب!»
· و خود به خواب می رود.
· کنراد می خوابد، ژرف و بی رؤیا، مثل کسانی که عذاب وجدان ندارند.
· اما وضع فرق می کند، وقتی که او بیدار می شود.
· کنراد خیلی زود از خواب بیدار می شود.
· او سعی می کند که شب را به یاد بیاورد.
· دیشب چه رخ داده است؟
· وقتی چشمش به دوچرخه می افتد، وحشتش می گیرد.
· حالا ممکن است او را به دوچرخه دزدی متهم کنند!
· کنراد به فکر فرو می رود.
· بی اعتنا به قار و قور معده، می پرد روی زین دوچرخه و دیوانه وار پا می زند.
· آفتاب هم می تابد و عرق از سر تا پای کنراد جاری است.
· تعجب می کند که شب این همه رانده است!
· یکبار ماشین پلیس از روبرو می آید.
· کنراد فکر می کند که دیگر کار تمام است.
· ماشین پلیس اما نگه نمی دارد و کنراد پا می زند.
· در ده آهسته تر می راند.
· از گوشه خیابان نگاه می کند تا ببیند دم رستوران «اوکسن» چه خبر است.
· می بیند که هیچ خبری نیست.
· رستوران در آرامش تمام سر جای خود است و بنی آدمی در آنجا نیست.
· کنراد با دوچرخه خود را به رستوران می رساند، از دوچرخه پیاده می شود و دوچرخه را سر جای خود تکیه می دهد و نفسی به راحتی می کشد.
· اما او چگونه می توانست به چنین کاری دست بزند؟
· «اما در هر صورت، ماجرای شورانگیزی بوده است!»، کنراد می اندیشد.
سؤال یازدهم
اگر پلیس کنراد را با دوچرخه می گرفت، به نظر شما چه فکر می کرد؟
او بی تردید دوچرخه را دزدیده است؟
برای اینکه همه آواره ها دزدی می کنند؟
اگرچه کنراد ادعا می کند که دوچرخه را ندزدیده،
ولی او بیشک دروغ می گوید؟
برای اینکه همه آواره ها دروغگو هستند.
شاید کنراد واقعا هم قصد دزدیدن دوچرخه را نداشت.
اما علیرغم این، باید مجازات شود؟
برای اینکه همه آواره ها باید مجازات شوند.
نظر خود شما چیست؟
ادامه
دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر