۱۴۰۰ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

درنگی در شعری از شاملو تحت عنوان «عاشقانه» (۲)

سایت رسمی احمد شاملو | The Official Website of Ahmad Shamlou 

تحلیلی
از
ربابه نون

عاشقانه

 

آنکه می‌گوید دوستت می‌دارم
خنیاگرِ غمگینی‌ست
که آوازش را از دست داده است.

 خنیاگر

یعنی

خواننده، ترانه و آواز خوان 

 ای کاش عشق را
 زبانِ سخن بود.

معنی تحت اللفظی:

کسی که می گوید:

«دوستت دارم»،

آوازخوان مغمومی است که آوازش را از دست داده است.

چه می شد، اگر عشق سخنگو می بود!


این به چه معنی است؟

اگر عشق سخنگو نیست و عاشق لال است،

پس چگونه جمله «دوستت دارم» گفته می شود؟

از همین تناقض منطقی

  خردستیزی شاملو

آشکار می گردد

 که

مشخصه مهم طرفداران اگزیستانسیالیسم

است.


ضمنا

نه

از دست دادن آواز 

مثلا به دلیل عفوت حنجره و یا سرما خوردگی شدید

فاجعه 

است 

و

 نه 

«دوستت دارم» گفتن،

 شق القمر.

 

مشخصه مهم

اگزیستانسیالیست ها

فضیلت ساختن از ذلت است.

پوز دادن به زمین و زمان،

با هیچ و پوچ است.

 

مثال:

ژان پل سارتر 

ـ مراد شاملو ـ

در این زمینه

سنگ تمام نهاده است:

«اگر در کره ارض، یکی گرسنگی می کشد، من مسئولم.»

 

اولا

به چه دلیل 

تو مسئولی و نه کسی که موجب گرسنگی او شده است؟

 

ثانیا

مسئولیت انتزاعی و ادعایی تو

برای گرسنه کذایی که نان و پنیر نمی شود.

ثالثا

اگر تو واقعا در صدد تبدیل جهان به جامعه برابرانی،

چرا در همین فرانسه فکری به حال گرسنگان نمی کنی و سودایی جز عیاشی و عوام فریبی در سر نداری؟

راه حل شاملو

هم

شنیدنی است:

 ای کاش عشق را
 زبانِ سخن بود.
  

 

منظور شاملو این است که خنیاگر آواز باخته ی «دوستت دارم» گو،

عاشق است.

مفهوم من در آوردی «زبان سخن»  

مفهومی ایرئال و ایراسیونال (ضد واقعی و ضد عقلی) است.

مفهوم رسا در این زمینه، 

«یارای سخن»

است:

 ای کاش عشق را
 یارای سخن بود.

علاوه بر این،

عشق 

اگر عشق باشد و نه عوامفریبی به نیت عیاشی،

به هزار زبان سخن می گوید.

مثلا

به زبان لرزش دست و پا و صدا

به زبان نگاه

به زبان اشاره

به زبان تعویض ناگهانی رنگ صورت

به زبان رفتار مبتنی بر مهرورزی

و

غیره.

 

هوشنگ ابتهاج

در شعری از این سخنگویی عشق گزارش داده است:


نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست

این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست

سایه زاتشکده ماست فروغ مه مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست

پایان

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر