جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
متن ساده شده توسط
ریتا کویتک
برگردان
میم حجری
فصل دهم
کلبه ای از کاغذ، انگار
· این کلبه ای قدیمی است که در وضع وخیمی قرار دارد.
· کنراد اما در جست و جوی هتل نیست.
· برای او چنین کلبه ای کافی است.
· کنراد وارد کلبه می شود.
· تمیز هم نیست.
· کنراد آشغال ها را با پایش جارو می کند.
· کاغذ روزنامه را بر زمین پهن می کند و بر رویش دراز می کشد.
· هنوز نمی تواند بخوابد.
· تکه شکلادی بر دهان می گذارد.
· این شکلاد را به او دختری در مغازه ای هدیه کرده است.
· کنراد بقچه اش را به جای بالش زیر سر می گذارد.
· به بیرون از کلبه نگاه می کند.
· کلبه دیگر در ندارد.
· بخشی از سقف هم از بین رفته.
· اما آنجا که کنراد دراز کشیده، وضع خوبی دارد.
· در بیرون از کلبه جیرجیرک ها کنسرت می دهند.
· مهتاب همه جا را روشن کرده است و کنراد می تواند درخت ها را ببیند.
· آسمان اما سیاه است.
· گاهی صدای پائی به گوش می رسد.
· صدای پای روباهی شاید.
· کنراد متوجه خستگی خود می شود و خوابش می برد.
· وقتی بیدار می شود، همه چیز طور دیگر است.
· شب تیره و تار گشته است.
· باران می بارد و قطرات درشت آب، از سقف عبور می کنند و در کنار کنراد، پلونگ پلونگ به زمین می افتند.
· اما به روی او نمی افتند.
· کنراد دوباره خوابش می گیرد.
· در خواب می بیند که درخت ها به کلبه آمده اند.
· صبح روز بعد همین مسئله دوباره به ذهنش می آید.
· خنده اش می گیرد.
· کنراد در کلبه توانسته صبحانه بخورد.
· او خودش هم نمی داند که چرا او کلبه را ترک می کند و بیرون می رود.
· او اما بیرون می رود.
· ناگهان کلبه فرو می پاشد.
· کلبه به محض اینکه کنراد پا از آن بیرون می نهد، فرومی پاشد، درست در پشت سر او.
· کلبه با خاک یکسان می شود، نه از سقف و نه از دیوارها اثری باقی نمی ماند.
· انگار از کاغذ بوده است.
· کنراد روی کنده خیسی می نشیند و سکوت می کند، سکوت مطلق.
سؤال دهم
«و سکوت می کند، سکوت مطلق.»
احساس کنراد را شما چگونه تفسیر می کنید؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر