
باب اول
در عدل و تدبیر و رأی
حکایت نوزدهم
(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۴۵ ـ ۴۶)
بخش اول
۱
حکایت کنند از جفاگستری
که فرماندهی داشت در کشوری
گروهی بر شیخ آن روزگار
ز دست ستمگر گرستند زار
که ای پیر دانای فرخنده رای
بگو این جوان را:
»بترس از خدای»
بگفتا:
«دریغ آید ام نام دوست
که هرکس نه در خورد پیغام او ست.
معنی تحت اللفظی:
شیخ گفت:
حیف است که اسم خدا را پیش ستمگر بر زبان آوریم.
برای اینکه هر کسی لیاقت شنیدن اسم خدا را ندارد.
سعدی
در این بیت شعر،
دیالک تیک انسان و خدا را به شکل دیالک تیک توده و دوست بسط و تعمیم می دهد.
مفهوم «دوست» که در غزلیات سعدی و بعدها حافظ
هزاران بار به کار رفته و خواهد رفت، از مشکوک ترین مفاهیم است، که هزاران معنی دارد.
دوست گاهی خدا ست و گاهی معشوق و شاهد و دلبر و دلدار و جلاد و خونریز و ستمگر و شاه و شاهزاده و پدر و ارباب فئودال و خداوند بنده و غیره.
شیخ دست به چپ نمائی بی محتوا می زند و پادشاه را لایق بردن نام دوست و ابلاغ پیغام او نمی داند.
معلوم نیست که چرا شیخ پیغام خلق را به حساب خدا می گذارد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر