ترس
یک روز
در زد.
تهور
پا شد و در را باز کرد
ولی پشت در کسی نبود.
گوته
چنین چیزی محال است
مش گوته.
نه
ترس به تنهایی وجود دارد
و
نه
تهور.
ترس و تهور
رابطه دیالک تیکی با هم دارند
و
روابط دیالک تیکی را با بمب اتم هم نمی توان گسست.
سعدی
پدر دیالک تیک خودپو
می دانست:
تشنهٔ سوخته در چشمهٔ روشن چو رسید
تو مپندار که از پیلِ دَمان اندیشد
گویند:
«سنگ لعل شود، در مقام صبر»
آری شود ولیک به خون جگر شود.
دلیل هر دو و خیلی از دردها جسمی و روحی دیگر
بیکاری است.
به همین دلیل
شاعر با شعوری از کره مریخ
گفته است:
برو کار میکن
مگو:
«چیست کار؟»
که سرچشمه دلگشایی است، کار
دلیل هر دو و هر فلاکت دیگر
علافی است.
اگر کسی اهل کار و فعالیت باشد
نه کسل می شود
نه دلتنگ
نه مشنگ
جمله زیر نیاز به ویرایش دارد:
مارکسیست لنینسیست ها همانند تمامی علوم بشری می گویند
ویرایش:
مارکسیسم ـ لنینیسم همانند علوم طبیعی برآن است که ...
و
یا
نمایندگان مارکسیسم ـ لنینیسم همانند علمای علوم طبیعی برآنند که ...
تفاوت مارکسیسم ـ لنینیسم با علوم طبیعی چیست؟
مثال:
شیمی چه تفاوتی با ماتریایلسم دیالک تیکی دارد؟
شیمیست چه تفاوتی با مارکسیست دارد؟
در فرماسیون سرمایه داری (نظام جامعتی کاپیتالیستی)
همه چیز فرم کالا به خود می گیرد و خرید و فروش می شود.
جامعه و جهان
به بازار پهناوری مبدل می شود.
کالا به مقام خدایی می رسد
(الهیت کسب می کند)
و
کالاپرستی (پول پرستی، فتیشیسم کالایی)
جای خداپرستی را می گیرد.
کالا = سلول اساسی ارگانیسم و یا اندام کاپیتالیسم (سرمایه داری)
نظام سرمایه داری
فاتحه خوان مذهب است.
همانطور که زیست شناسی (بیولوژی) برای شناخت ارگانیسم نباتی، جانوری و بشری
از شناخت سلول ها به مثابه آجرهای اولیه عمارت اندام، شروع به بررسی میکند
مارکس هم برای شناخت جامعه سرمایه داری از بررسی کالا شروع به کار می کند.
موضوع مرکزی و اصلی کاپیتال مارکس = تجزیه و تحلیل کالا
داستایفسکی
اصلا نمی داند که حقیقت چیست.
بپرسید ازش.
هیچ چیز مطلق نیست.
همه چیز دیالک تیکی از نسبی و مطلق است.
اسلام دین است
دین فرمی از شعور است
و
شعور انعکاس وجود است
وجود اما در تحول مدام است
مثال:
در صدر اسلام هر کس می توانست مرغ و خروسی داشته باشد و با دانه دادن به اندو
تخم مرغی به دست اورد و نوش جان کند و هر سال یکی دوبار جوجه کشی کند.
حالا هر ساعت یک میلیون تخم مرغ و جوجه تولید می شود
یعنی وجود جامعتی ـ بشری رشد غول آسا کرده است
شعور جامعتی ـ بشری هم به همین سان.
مشخصه احمق ها این است که از احترام خلایق به خود
احساس غرور و تکبر می کنند.
ویکتور «هو» گو
ویکتور «هو» گو جان
اولا
بشریت را نمی توان به احمق و علامه طبقه بندی کرد.
ابنای بشر برابرند
حتی همشهری ات حضرت روسو گفته است.
تنها تفاوت ابنای بشر در تقسیم اجتماعی کار است و بس:
شاعر داناتر از شاطر نیست
بقال و رمال داناتر از حمال نیستند
معمار داناتر از نجار نیست.
ثانیا
دلیل احساس غرور و تکبر از احترام این و آن
خودپرستی اله منتار (بنیادی) بشر و حتی نبات و جانور است.
همه همینطوری اند.
حتی علامگان کذایی.
ثالثا
۹۹ در صد احترامات
فرمال و صوری و مصلحتی و الکی و عادتی و اخلاقی اند و نه حقیقی.
اگر منظورت چنین احتراماتی باشد
احساس غرور و تکبر به دلیل این جور احترامات نشانه حماقت است
ولی کشف ماهیت احترامات آسان نیست.
گَر مَردِ رَهی،
غَم مَخور از دوری و دیری!
دانی که رسیدن،
هنر گام زمان است...!
سایه
.
.
.
(لاله زاران)
پدرم به پای که باید می نوشت
پژمردن لاله را ؟
جاده بی فرجام می نمود
نا گزیر، دستار بست
بیدادگری پند می داد :
دَر ِ مِهر گشوده است
زنهار ! دست از کین بشویید
تا ببینید مهر و ماه را
مات گردد مُهره تنها
لاله زاران
خنده کنان گفتند:
شوق شطرنج دیده ای؟!
.
سیاوش بیژنی
(تقدیم به جمشید بیژنی)
گَر مَردِ رَهی،
غَم مَخور از دوری و دیری!
دانی که رسیدن،
هنر گام زمان است...!
سایه
معنی تحت اللفظی:
اگر مقصدی و لذا مقصودی در آن مقصد داری
و
سودای رسیدن به مقصد و دستیابی به مقصود را در سر داری،
از دوری راه و دیر رسیدن به مقصد
هراسی نداشته باش.
هنر زمان رونده رسیدن به مقصد است.
طبری در چالش ایده ئولوژیکی با طعنه و تمسخر و توهین حریفی
شعر کوتاهی سرود و در نامه مردم منتشر شد که حاوی تعریف اوتوبیوگرافیکی زیر از توده ای ها (بلشویک ها) بود:
«بغرنجی ما در سادگی ما ست»
این اندیشه اصولا عاری از ایراد فلسفی و اسلوبی نیست.
در دیالک تیک ساده و بغرنج (جزء و کل)
نقش تعیین کننده از آن بغرنج (کل) است.
در ساده نمی توان به کشف بغرنج نایل آمد.
مثلا در قطره نمی توان به کشف دریا نایل آمد.
ما هم این شعر طبری را نقد کرده ایم.
ولی این ادعای طبری در مورد شعر سایه
صد در صد صدق می کند:
بغرنجی ماهوی شعر سایه در سادگی نمودین (ظاهری) آن است.
بدون داشتن سواد مارکسیستی
درک و توضیح شعر سایه محال است.
احتمالا خود سایه به غنای فلسفی شعر خود واقف نبوده است.
به همان سان که مولانا به غنای فلسفی ـ علمی شعر «از جمادی مردم و نامی شدم ....» خود
واقف نبوده است
مشخصه مهم عرفان همین است.
منظور از مفاهیم سیاست و صداقت و خیانت چیست؟
ما بهتر است که قبل از ابراز نظر
تعریف علمی از مفاهیم مربوطه عرضه داریم.
کسی که تفاوت مفهومی و معنوی کرگدن و کدو را نمی داند،
ابرازنظرش راجع به اندو
تق و لق و توخالی خواهد بود
ویکتور «هو» گو
۴۰ سالگی = پیری دوران جوانی
و
۵۰ سالگی = جوانی دوره پیری
جوانی پیری مورد نطر ویکتور
یعنی بلوغ فکری
معلوم نیست که چرا ویکتور و یا مترجم
جوانی را دوران و پیری را دوره تصور می کند.
ایراد این نظر
اولا
طبقاتی بودن و نسبی بودن و متفاوت بودن جوانی و پیری است.
فقرا بر خلاف اغنیا
به دلایل مادی و معیشتی
زود پیر می شوند.
تازه اگر زنده بمانند
چه رسد به پیر شدن
ثانیا
جوانی و پیری
بسته به سطح توسعه نیروهای مولده
در تغییر مدام است:
اکنون به دلیل توسعه نیروهای مولده (علم نیروی مولده بیواسطه است)
پیری نه در ۴۰ سالگی بلکه در ۶۰ ویا حتی ۷۰ سالگی فرا می رسد.
ثالثا
سن رسیدن به جوانی پیری (بلوغ فکری)
بسته به مناسبات تولیدی (زیربنای اقتصادی) رقم می خورد.
بلوغ فکری کسی از آلمان دموکراتیک
چه بسا با ۳۰ سالگی فرامی رسید
در حالیکه بلوغ فکری یک امریکایی
حتی در ۷۰ سالگی شروع می شود
تازه اگر شروع شود
اینشتین جان
این خرافات واقعا از خود تو هستند ویا مخلوق خلایق محروم از ذره ای عقل اندیشنده؟
فقز
هزار علت و دلیل اوبژکتیو وسوبژکتیو، جامعتی و طبیعتی و معرفتی و علمی وفنی و فراستی دارد
ولی اکتشافات و پیشرفت علم و فن و فرهنگ
امری عینی و قانونمند اند
منظور از رفاقت چیست؟
تفاوت عشق و دوستی با رفاقت چیست؟
منظور از معرفت چیست؟
عشق
به وابستگی و دلبستگی خودبه خودی و بی ااراده و بی اختیار عاطفی ـ غریزی ـ طبیعی ـ نفسانی به کسی و یا چیزی اطلاق می شود.
دوستی
به رابطه مبتنی بر منافع مشترک با کسی و یا کسانی اطلاق می شود.
رفاقت
به رابطه آرمانی ـ عقیدتی ـ طبقاتی با کسی و کسانی اطلاق می شود.
عاشق و معشوق شدن
هنر نیست.
دوست را باید میان خیل دشمن جست.
یعنی بدون شناخت (معرفت) دشمنان نمی توان دوستی پیدا کرد.
پیدا کردن دوست مستلزم داشتن عقل و توان تمییز دوست از دشمن است.
رفاقت کیمیاتر از کیمیا ست.
معرفت به معنی شناخت است و نه به معنی حماقت.
منظور از فلسفه چیست؟
منظور از فلسفه سیاسی چیست؟
منظور از اندیشه چیست؟
توباه مه فرق داری.
تو تحفه نطنزی که یکشبه ره صد ساله رفته ای
از جنس تو در دیار ما فت و فراوان است
که شرف کیهانند
بامداد اول و آخر اند.
هابیلند.
خدا
یک مفهوم است.
مثل درخت و دختر و انسان که مفاهیم اند.
مثال:
مفهوم درخت
فقط در ذهن بشر وجود دارد.
در خارج از ذهن بشر سرو وصنوبر و غیره (درخت های مشخص) وجود دارند.
مفهوم درخت نتیجه تجرید سرو وصنوبر و غیره است.
مفهوم خدا نتیجه تحرید چه چیزهایی است؟
این شعر سایه شعری فلسفی است. بدون سواد مارکسیستی درک و توضیح این شعر سایه محال است
"درک درست،
آغاز یک سوء تفاهم دیگر است."
هارومی هوسونو
اّهنگساز ژاپنی
چرا و به چه دلیل؟
مثال:
درک دو دو تا چهارتا
آغاز کدام سوء تفاهم است؟
ضمنا
منظور بعضی ها از «سوء تفاهم دیگر» چیست؟
نکند درک درست دو دو تا ۴ تا
سوء تفاهم اول بوده است؟
این
طعم دود و آتش خوشایند
کباب
نه سمفونیِ بهشتی
بلکه شرنگ شیرین ابتلا به سرطان جهنمی است
حقیقت زمانی مؤثر می افتد که حقیقت شنو
بالغ باشد.
مورگن اشترن
منظور
مش مورگن اشترن؟
مثال:
دو دو تا چهارتا.
این یک حقیقت مته متیکی است.
مؤثریت این حقیقت
در خودش است ویا در شنونده اش؟
مؤثریت این حقیقت
در عینیت و علمیتش است ویا در شنونده اش؟
منظورت از این اندرز چیست
مش روسو؟
هر چه بیشتر سرکوب شویم و ستم ببینیم
به همان اندازه بهتر می شویم؟
یعنی سرکوبگران و ستم پیشگان
خیر خواهان ما هتسند
و
باید از آنان متشکر باشیم و حتی به التماس بخواهیم که سخت تر بزنند و آش و لاش و لاشه مان بکنند؟
فرق آرایشگر با همسر چیست؟
بشر آرایشگر را آگاهانه و بخردانه انتخاب می کند.
بشر به سوی همسر
اما نه بخردانه بلکه نابخردانه
به طور غریزی (اینستینکتیو) کشیده می شود.
مثل سگی که دیوانه وار به دنیال مولکول های بویناکی می دود.
نه.
دوست کسی است که به دلیل منافع مشترک با تو رابطه برقرار کرده است
مهم همین اشتراک منافع است.
افشای اسرار خود به دوست خطرناک است
چون دوست امروز میتواند دشمن فردا باشد
دوست در دیالک تیک دوست و دشمن وجود دارد و نه به تنهایی.
بحث بر سر ما و مارکس و انگلس ولنین و ان و این است و یا بر سر مارکسیسم؟ اگر یکبار دیگر توهین کنی و تهمت بزنی انفرندت میکنیم
آندریاس پوم، شخصیت اصلی کتاب عصیان (Die Rebellion)، سربازی بازگشته از جنگ جهانی اول است که یک پایش را در جنگ از دست داده و تنها چیزی که برایش باقی مانده یک نشان نظامی است. او به عنوان نوازندهی خیابانی فعالیت دارد و برخلاف همرزمانش در جنگ، به خدا و دولت ایمان دارد و دشمن و مخالف کافران، دزدها و غارتگرهاست. او به طرزی عجیب پس از یک جنگ و دعوای خیابانی به عنوان یک شورشی زندانی میشود و تمام چیزهایی که به آنها ایمان دارد نیز در لبۀ پرتگاه قرار میگیرند.
این اثر ادبی باید تحلیل مارکسیستی شود.
منظور مؤلف از کفار
احتمالا کمونیست ها هستند.
آندریاس احتمالا یا آنارشیست بوده که آته ئیست اند و مبلغ آته ئیسم
و
یا فاشیست بالقوه بوده است.
این بازگشتگان مغلوب از جبهات جنگ جهانی اول
از طریق ترور پرولتاریای انقلابی و با شعارهای آنتی سمیتیستی (شکست آلمان در جنگ را به مدد توطئه ـ تئوری ها به گردن کمونیست ها و یهودیان انداخته اند)
و به تشکیل حزب نازی حول عادولف هیتلر و هس و غیره مدد رسانده اند.
فرق شورش (Die Rebellion) با عصیان
به احتمال قوی
در دسته جمعی (کلکتیو) بودن شورش
و فردی بودن عصیان است.
مثلا
عصیان کوراوغلی در ادبیات اذری.
مفاهیم شورش و عصیان ازمفاهیم مندرس فرماسیون های ماقبل سرمایه داری اند که مبتنی بر فرم خودپوی مبارزات است که نشانه عقب ماندگی فکری افراد و گروه های مربوطه است
لنین
مخالف سرسخت خودپویی در جنبش کارگری و مبلغ سرسخت سازماندهی و تشکیل تشکیلات (آگاهی) بوده است و حق داشته است.
زندگی شجاعانه؟
این مفهوم به لحاظ دستور زبان فارسی معیوب است.
شجاعانه
قید است و نه صفت.
قثد برای توسیف فعل به کار می رود:
مثال:
حسن شجاعانه خود را به آتش زد و کودکی را نجات داد.
می توان شجاعانه (با شجاعت) زیست ویا مرد
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر