«به فیض کشفیات بی بدیل مارکس، سوسیالیسم به یک علم تبدیل شده است که اکنون باید در تمام جزئیات، روی آن کار شود». (انگلس - آنتی دورینگ، 1877 م.)
فرشید
خوب.
منظور انگلس
کدام کشفیات مارکس اند که امکان نبدیل سوسیالیسم و یا کمونیسم اوتوپیکی به سوسیالیسم و یا کمونیسم علمی را فراهم اورده اند؟
ضمنا
منظور از سوسیالیسم و یا کمونیسم علمی چیست؟
تفاوت سوسیالیسم و یا کمونیسم اوتوپیکی با سوسیالیسم و یا کمونیسم علمی چیست؟
پابلو پیکاسو می گوید:
هر کودکی هنرمند است مشکل این است که چگونه پس از بزرگ شدن همچنان هنرمند باقی بماند.
پیکاسو
قیاس به نفس می کند.
خودش در کودکی هنرمند بوده است
بعد سران سرمایه
آثارش را به قیمت های کلان خرید و فروش کرده اند
و
پیکاسو به نان و نوا رسید هاست
و
هنرمندیتش
رفته رفته
رنگ باخته است.
گاندی جان
دین چیست؟
دین
یک مفهوم فلسفی و فقهی است.
تو حقوق خوانده ای
درست به همین دلیل تعریف درستی از دین نداری.
مفهوم دین
جزو مفاهیم علم الحقوق نیست.
فرق نبات و جانور با بشر
این است
که
بشر
فقط با نان زنده نیست.
بشر علاوه بر نان به جان (شعور) نیاز دارد
و
دین یکی ازفرم های شعور است.
فرم های دیگر شعور را نام ببرید.
کسی نمی داند که مارکسیسم چیست.
درست به همین دلیل ریرا از خطکشی سخن می راند.
مارکسیسم = تفکر مفهومی توسعه یافته متعالی
و تفکر به شرطی تفکر است
که مفهومی باشد. (ایمانوئل کانت)
دین و مذهب
کلاه و کراوات و کفش و جوراب نیست.
دین و مذهب
فرمی از شعور است.
دین و مذهب
فرمی از شعور است که بر ویرانه های شعور هنری و اساطیری تشکیل یافته است.
به همین دلیل کتب مقدس
هم حاوی قصه و شعر و غیره اند و هم حاوی اساطیرند
دین و مذهب
هم
به نوبه خود توسط فلسفه و بعد فلسفه علمی نقد دیالک تیکی شده است.
لامذهب
مترقی تر از متدین نیست.
منظور حریف حقیقت نیست.
حقیقت که نریخته زیر دست و پا
تا با شوخی و یا به طور جدی تبیین یابد.
برای کشف حقیقت
باید به تجهیزات و تسلیحات تفکر فلسفی ـ علمی مجهز و مسلح شد.
یعنی باید عمیقا مارکسیستی اندیشید.
حقیقت
همان آب حیات است که در ظلمات است و دستیابی بدان مشقت بار است
سخنی چند درباره قرون وسطی و رنسانس و پیدایش ادبیات ملی در اروپا تکلمه
میراث یونان و دوران رنسانس - 6
سقوط قسطنطنیه تاریخ دقیق و روشنی دارد: در ۱۹۵۳، قسطنطين دوازدهم، امپراطور روم شرقی در زیر ویرانههای کاخ خویش که به اشغال سپاهیان سلطان محمد فاتح درآمده است، جان میسپارد. ترکها قلمرو امپراتوری و اضافه بر آن، سرزمینهای اروپای مرکزی را نیز به تصرف در میآورند. آخرین بقایای دولت روم نابود میشود و به همراه آن، تمدن یونانی که رومیان وارث آن بودند. – همین تاریخ ۱۹۵۳ تغییرات مهمی را در غرب اروپا نیز به همراه می آورد: جنگ صد ساله سرانجام به پایان می رسد.
صنعت چاپ گسترش مییابد و نهضتی فکری شکوفا میشود که از زمان «میشله» به این سو آن را رنسانس (نوزایی) مینامیم. یکی از مهمترین عوامل این نهضت فکری انتقال فرهنگ یونانی به وسیله فراریان بیزانسی از کتابخانههای قسطنطنیه به اروپای غربی و به خصوص ایتالیا است. یکی از این فراریان که نام غریبی نیز دارد، از این میان قابل ذکر است: «لاثونیکوس خالکوندولاس» (۱۹۳۰-۱۹۸۰) که به دنبال اشغال قسطنطنیه به دست ترکها فرار کرد و به ایتالیا پناه برد. خالکوندولا س، ادیب و مورخ بود و در قسطنطنیه در محیط ساکت کتابخانهها زندگی میکرد. پیش از آن که قسطنطنيه اشغال شود، شهر را ترک گفت و به جای این که مانند خیلیهای دیگر به جزایر پناه ببرد، مستقیما به ایتالیا رفت. در واقع او نیز یکی از فراریانی بود که هرکدام چند متن اساسی کلاسیک را با خود به غرب میبردند و محافل رنسانس که پیش از آن دسترسی به آن متون نداشتند، مقدم شان را گرامی میداشتند.
«خالكوندولاس» که برخلاف سایر هم میهنانش پی برده بود که بیزانس مرکز عالم نیست و خود او و مورخان دیگر در چه خواب غفلتی به سر برده اند، تاریخ دو قرن آخر، یعنی انحطاط دولت روم شرقی را به زبان مردم نوشت و بدین سان باید او را آخرین نویسنده بیزانسی و اولین نویسنده یونانی جدید به شمار آورد. گذشته از تاریخ نویسی، خالكوندولا س متن آثار «همر» را نیز که با خود آورده بود، کمی پیش از سال مرگش (۱۹۸۰) ترجمه کرده و آماده چاپ ساخته بود که در سال ۱۹۸۸ در فلورانس منتشر شد. صنعت چاپ در ظرف بیست و پنج سال چنان امکان پخشی برای کتابها فراهم آورد که از نساخان در طول چهارده قرن ساخته نبود. چاپ ترجمه خالکوندولاس تأثير صاعقه آسایی داشت. چاپ مجموعه آثار ارسطو در سال ۱۹۹۸ و آثار افلاطون در ۱۵۱۲ کمتر از آن نبود. مشهور است که یک قرن پیش از آن، پترارک یک نسخه از آثار همر را به زبان یونانی به دست آورده بود. میگویند که وقتی آن را ورق میزد، از شدت هیجان، و از غم این که یونانی نمیداند و قادر به خواندن آن نیست، اشک میریخت. اخلاف ایتالیایی او حتی پیش از سال ۱۹۵۳ یونانی یاد گرفتند.
به طوری که وقتی نسخه های بیزانس به دستشان رسید و اولین ناشران برای تصحیح و چاپ آنها احتیاج به متخصص پیدا کردند، چنان عده زیادی در اختیارشان بود که حتی توانستند گروه های مطالعاتی و یک فرهنگستان خصوصی برای این منظور تشکیل دهند. حوالی سال ۱۵۰۰ این گروهها چنان با شور و شیفتگی کار میکردند که «میشله» با عباراتی ستودنی از آنها یاد میکند: . «از ارسطو و افلاطون» فراوان سخن گفته بودند، اما ترجمههای ضعیف و نارسا از آثار آنان در دست داشتند. وقتی که پس از آن همه قرون و اعصار چهره جذاب و گرامی این مادر بزرگ اصیل و باصفا، این دوران باستان افسانهای را دیدند، چقدر برتر و والا تر از همه آن چیزهایی بود که میشناختند. «برای بشریت رازی در این نهفته بود» نو در نظرشان پیر و شکسته و فرتوت بود و عهد باستان با جاذبه غریب و هماهنگی ژرفی که با دانش نوزاد داشت، جوان و شاداب جلوه میکرد. با شراب جان بخش همر، اشيل، و سوفوکل خون داغتر و شعله عشق وارد رگهای فرسوده ما شد و نبوغ یونانی با سحر و مردانگیش راهنمای کوپرنیک و کریستوف کلمب شد.
فیثاغورث و فيلولائوس نظام گیتی را به آنها یاد دادند، ارسطو در باره کروی بودن زمین به آنها اطمینان داد و افلاطون از غرب زمین با آنها سخن گفت فقط همین؟ نه، قلب ما از عهد باستان چیز دیگری به جز آمریکا و به جز دانش با جاذبه ادبی میخواست. ما به ویژه از او میخواستیم که روح ما را از بند رها کند، سعه صدر و معنویتی لطیفتر و انسانیتر به ما ببخشد. از او میخواستیم نه این که محراب را بشکند، بلکه وسیعتر کند، نه اینکه قدیسان را حذف کند، بلکه بر تعداد آنان بیفزاید و بازوان کلیسا را به روی «سقراط قدیس»، «آنتونن» های قدیس و به روی تو، ای «ویرژیل» قدیس، بگشاید». «میشلة» مورخی است رومانتیک که از «ظلمت قرون وسطایی» و «تاریک اندیشی دوران گوتیک» بیزار است. میبینیم که او برای رنسانس دو عنصر اساسی میشناسد:
۱- کشف دوران باستان با صورتهای اصیلش.
۲- نهضت معنوی آزادسازی که عقیم مانده است.
همنظر بودن همه حتی با تو
دلیل بر حقانیت تو نیست.
راسل
آره.
اما معیار عینی و علمی برای حقانیت کسی چیست؟
اصلا
تفاوت حقیقت با حقانیت چیست؟
آن بهشتی که اخوندها به ما وعده می دادند خودشون رسیدند.
ایرج
روحانیت
همیشه در بهشت بوده است.
یعنی
تازگی ها به بهشت نرسیده است.
روحانیت
هم در جامعه اشتراکی اغازین (در هیئت کاهنان و مدیران معابد و پاسداران آتش و وسایل تولید مایجتاج)
نانش در روغن بوده
و
هم پس از گذار به جوامع طبقاتی (برده درای و فئودالیسم و سرمایه داری)
نانش در روغن است.
روحانیت جزو و عضو طبقات حاکمه است.
روحانیت در جوامع امپریالیستی
کماکان حکومت می کند.
مرکل و می و غیره
روحانی زاده اند.
روحانیت
حتی در جاممه سوسیالیستی
وضع معیشتی اش بهتر از پرولتاریا (طبقه حاکمه) بوده است.
روحانیت اتحاد جماهیر شوروی در مصاحبه با رسانه های امپریالیستی
ازسوسیالیسم بر باد رفته رسما و علنا طرفداری می کند
مسئله اما این است
که
بهشت موعود به چه معنی است؟
درست اندیشی
یعنی مفهومی اندیشی
ما باید با مفاهیم فلسفی ـ علمی (مارکسیستی) بیندیشیم
و
نه با مفاهیم فقهی و خرافی از قبیل غزب و شرق و شیطان و ....
به گزارش رسانه های امپریالیستی
هر ثانیه
کارگری در حین کار
به دلایل محتلف می میرد.
پرستو اگر بخواهد به داغدیدگان سر بزند، پری برایش برای پزواز باقی نمی ماند.
دیدار با بیداد مدیده ای و نه داغدیده ای
چرا باید از منابر و مناره های اینترنتی جار زده شود؟
آنکه افکار خود را صادقانه بیان می کند
همیشه تنها ست
تولستوی.
چرا؟
تولستوی بی تردید معنی صداقت را نمی داند.
صداقت = حقیقت پرستی
صادق = حقیقت پرست
بیان ساده لوحانه افکار خود
نشانه ساده لوحی است
و
ربطی به صداقت ندارد..
ضمنا
افکار شخصی نیستند.
افکار حسن و حسین وجود ندارند.
مثال:
سیب میوه ای قابل خوردن است.
این یک فکر است
مال کیست؟
ابنای بشر
نه صاحب افکار
بلکه حمال افکارند
و
حمل افکار
کار سنگینی است که هر کسی از عهده انجامش برنمی آید.
کسب و کار خیلی ها نشخوار طوطی وار افکار است که کاری اسکولاستیکی است
یادداشت پریسا تنکابنی دختر رفیقِ زندهیاد "فریدون تنکابنی" در سوگ پدرش...
تو را اینگونه به خاطر میسپارم؛ با خندهای بر لب و شوخیهای همیشگیات. به خاطر میسپارم که هر اول آوریل ما را با داستانهای عجیب و غریبی که میساختی، سر کار میگذاشتی و وقتی میدیدی حیرتزده دروغ اول آوریلات را باور کردهایم کیف میکردی و با شیطنت همیشگی میخندیدی. به خاطر میسپارم که قلبت مثل کودکی کوچک پاک بود و روحت ظریف و شکننده. به خاطر میسپارم که پای تلویزیون با آواز پاواروتی اشک میریختی و با کارتون تامو جری قهقهه میزدی. میگفتی: "پریوار! اگر حالا به دنیا میآمدی اسمت را میگذاشتم پریوار نه پریسا." و شعر آیدا در آینهی شاملو را برایم میخواندی. عاشق پیکنیک بودی و درختهای پارک را به نام ما خواهر و برادرها نامگذاری کرده بودی. درخت من صاف بود و بلند و بدون پیچو خم. میگفتی: مثل خودت جدی و سیخکی! من هم سالهاست در شهر خودم درختی را به اسم تو نامگذاری کردهام. هر روز به یاد تو به درخت بزرگ و باشکوه با شاخههای بیشمار و پر از پیچو خماش سلام میکنم. هر چند سهم من از تو کمتر بود ولی جایت در دلم بیشتر و والاتر. دوستت دارم. خداحافظ بابا.
یاد و نامشا ن گرامی باد؟
توده
یاد و نام ندارد.
توده بی نام و بی نشان می ماند.
این هنوز چیزی نیست.
توده
بی اعتنا به نام و یاد و مخلفات است.
توده
برای نام اوران تره حتی خرد نمی کند.
توده
خدا ست.
تازه اگر خدای خدایان نباشد.
توده
عالی ترین و متعالی ترین اوتوریته هستی جامعتی است.
توده را باید از نو شناخت.
شهریار » گزیدهٔ غزلیات »
غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خوابآلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بیحبیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
این غزل معروف شهریار
خطاب به دختر خردمندی به نام ثریا بوده است که فریب شعرای شیره ای را نخورده است
محتوای این غزل شهریار
مثل همه اشعارش
آنتی فمینیستی (مبتنی بر زن ستیزی) است.
امیل ادوار شارل آنتوان زولا (فرانسوی: Émile Édouard Charles Antoine Zola) (زاده ۲ آوریل ۱۸۴۰ – درگذشته ۲۹ سپتامبر ۱۹۰۲) رماننویس، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار فرانسوی، مهمترین نمایندهٔ مکتب ادبی ناتورالیسم و عامل مهم در گسترش تئاتر ناتورالیستی بود. او یکی از معروفترین نویسندگان فرانسوی است که کتابهایش در سطح وسیع در جهان ترجمه و چاپ شده و مورد تحلیل و تفسیر قرار گرفتهاست. از کتابهای او در سینما و تلویزیون فراوان اقتباس شدهاست.
زندگی و آثار زولا موضوع پژوهشهای تاریخی بسیار بودهاست. در زمینهٔ ادبیات او را عمدتاً با مجموعهٔ بیستجلدی روگن ماکار میشناسند که جامعهٔ فرانسه را در دوران امپراتوری دوم فرانسه به تصویر میکشد. این مجموعه دربارهٔ سرگذشت خانوادهٔ روگن ماکار طی نسلهای مختلف است و شخصیتهای هر دوره و نسل خاص موضوع هر رمان هستند.
سالهای آخر زندگی زولا بابت انتشار مقالهاش با عنوان من متهم میکنم در روزنامهٔ سپیدهدم که پایش را به ماجرای دریفوس باز کرد شاخص است. این مقاله موجب محکومیت او و تبعید یکسالهاش به لندن شد. زولا که از چهرههای برجسته در آزادی سیاسی فرانسه بود در تبرئهٔ آلفرد دریفوس، افسر ارتش فرانسه، از اتهام خیانت نقش اساسی داشت. زولا برای اولین و دومین جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۰۱ و ۱۹۰۲ نامزد شد اما این جایزه به او
تعلق نگرفت.
کودکی و نوجوانی در پروانس
امیل ادوارد شارل آنتوان زولا در دوم آوریل سال ۱۸۴۰ در شماره دهم خیابان سن ژوزف پاریس از پدری ایتالیایی و مادری فرانسوی به دنیا آمد. او تنها پسر خانواده بود. پدرش فرانسوا زولا اهل ونیز و مادرش امیلی اوبر اهل دوردان بود. پدر امیل مهندس عمران و افسر پایین مرتبه سابق ایتالیایی در مناقصه ساخت سیستم انتقال آب آشامیدنی از کوهستان سنت ویکتوآر به اکس-آن-پرووانس شرکت کرد و در ۱۹ آوریل ۱۸۴۳ در این مناقصه برنده شد و با خانوادهاش به اکس-آن-پرووانس نقل مکان کرد. قرارداد این کار در سال ۱۸۴۴ امضا شد و او به همراه شرکای تجاریاش شرکت کانال زولا را تأسیس کرد. طرح عمرانی در سال ۱۸۴۷ آغاز شد. فرانسوا پس از آن که پروژه ساخت سد زولا در اکس-ان-پرووانس را در دست گرفت در ۲۷ مارس ۱۸۴۷ بر اثر ذاتالریه جانش را از دست داد و امیل و مادرش را با حقوق ناچیز بازنشستگی تنها گذاشت.
طلبکارها بابت طلبشان از شرکت زولا شکایت کردند. خانم اوبر برای پیگیری دعوی علیه ژول میژون و طلبکارانی که از شرکت کانال زولا شکایت کرده بودند در سال ۱۸۵۱ با پسرش به پاریش بازگشت. طلبکارها در سال ۱۸۵۲ از طریق دادگاه تجاری اکس-آن-پرووانس شرکت را ورشکسته اعلام کردند. در ۱۰ می ۱۸۵۳ شرکت کانال زولا به حراج گذاشته شد. طلبکارها آن را خریدند و نامش به میژون و شرکا تغییر کرد.
مادرش امیلی اوبر که کاملاً درمانده شده بود به همراه مادربزرگش هنریت اوبر مراقبت از فرزند یتیمش را بر عهده گرفت. او که تا زمان مرگش در سال ۱۸۸۰ همچنان رابطه صمیمانهای با پسرش داشت عمیقاً تحت تأثیر آثار و زندگی روزمره او بود.
در کالج اکس-آن-پرووانس او با ژان باپتیستن بای و بیش از او با پل سزان دوست شد که رفاقتش با دومی ۱۸۸۶ همچنان نزدیک بود. پل سزان او را به هنرهای گرافیکی و بهویژه نقاشی وارد کرد.
زولا از همان آغاز جوانی شیفتهٔ ادبیات بود. او مطالعاتش را افزایش داد و خیلی زود نوشتن را بهعنوان شغل برگزید. او از سنین کودکی نویسندگی را شغل واقعی خود میدانست. در شش سالگی رمانی دربارهٔ جنگهای صلیبی نوشت. پل سزان و ژان باپتیستن بای، دوستان دوران کودکیاش، نخستین خوانندگانش بودند. او چندین بار در نامهنگاریهای خود به آنان گفته بود که روزی نویسندهٔ بزرگی خواهد شد.
قبل از دستیابی به موفقیت به عنوان نویسنده، زولا به عنوان کارمند در شرکت حمل و نقل کار میکرد و سپس در بخش فروش برای یک ناشر (Hachette). وی همچنین برای روزنامههای سیاسی مطلب مینوشت. به عنوان یک خبرنگار سیاسی زولا نفرتش را از ناپلئون سوم، که از موقعیتش سوء استفاده میکرد مخفی نکرد.
اولین رمان
امیل زولا در سال ۱۸۶۷ و هنگامی که در کار روزنامهنگاری بود، نخستین رمانش را منتشر کرد. زولا با انتشار این رمان که ترز راکن نام داشت توانست خود را به عنوان نویسندهای توانمند معرفی کند. رمان حکایت زنی به نام ترز را روایت میکند که با همدستی مردی که عاشق اوست، شوهرش را میکشد و سپس هر دو خود را در برابر دیدگان مادر شوهر ترز به آتش میکشند.
زولا در مه ۱۸۷۰ با زنی به نام گابریلا ازدواج کرد. پل سزان و پل الکسی از شاهدان ازدواج آن دو بودند. گابریلا تا پایان عمر امیل با وی ماند، این زوج هیچگاه دارای فرزندی نشدند.در سال ۱۸۸۸ زولا از رابطه با ژن روزرو، دختری که در خانه آنها کار میکرد، صاحب دو فرزند شد.
مرگ
امیل زولا در تاریخ ۲۹ سپتامبر ۱۹۰۲ بر اثر مسمومیت با منوکسید کربن و خفگی ناشی از آن در پاریس درگذشت.
مجموعهٔ روگن ماکار
کاریکاتور امیل زولا و بالزاک در زمانی که شهرت داشت زولا مجموعهٔ روگن ماکار را به تقلید از مجموعهٔ کمدی انسانی بالزاک گردآوری نمود.
زولا را بیش از هر چیز با مکتب ناتورالیسم و مجموعه کتابهای بیست جلدی روگن ماکار میشناسند، نخستین کتاب از این مجموعه کتاب ثروت روگنهایا به تعبیر دیگر دارایی خانوادهٔ روگن میباشد، زولا در سال ۱۸۶۸ طرح کلی این رمان و مجموعه را آماده کرد و در بیست جلد کتاب. سیر تحولات مربوط به این خانواده را به رشتهٔ تحریر درآورد، این مجموعه از کتابها در اصل شرح ماجراها و سرگذشت اجتماعی خانوادهای است که در دوران امپراتوری دوم فرانسه زندگی میکردند، نویسنده در این مجموعه و نیز سایر آثار دیگر به وضعیت زندگی کارگران و تسلط سرمایه و بورس بازی در نظام سرمایهداری پرداختهاست.
زولا در اوایل زندگی با آثار بالزاک نویسندهٔ شهیر فرانسوی و چرخهٔ کتابهای معروف او مشهور به کمدی انسانی کاملاً آگاه شده بود و این شناخت از بالزاک و آثارش تأثیر عمیقی بر زولا گذاشت و باعث شد که تصمیم بگیرد مجموعهٔ شخصی خودش را به عنوان یک چرخهٔ جداگانه تألیف نماید، از آنجایی که این کار زولا را نشات گرفته از اقدام بالزاک میدانستند در سال ۱۸۶۹ و طی مقالهای توضیح داد که تفاوت کار او با بالزاک در چه چیزی است.
به عنوان یک نویسندهٔ طبیعتگرا زولا به شدت به علم و به ویژه علم وراثت و تکامل علاقهمند بود، او بیشتر نوشتههای پروسپر لوکاس، کلود برنارد و چارلز داروین را میخواند و در قسمتهایی نیز حتی به آنها اشاره میکرد، به عنوان مرجع برای این کار خودش معتقد بود که مردم به شدت تحت وراثت و محیط زیست اطرافیان خود قرار دارند، زولا برای اثبات این فرضیه دو فاکتور مهم را نشان میدهد که میتواند اعضای یک خانواده را تحت تأثیر مستقیم قرار دهد، در سال ۱۸۷۱ در مقدمهٔ کتاب ثروت روگنها یا دارایی خانوادهٔ روگن به خوبی این موضوع را توضیح داد. اندیشه زولا در توارث از پروسپر لوکاس. دوست امیل شکل میگیرد که در جوانی توجهش را به داروین و فرضیه وی جلب میکند.
آثار ترجمهشده به زبان فارسی
در سال ۱۳۲۵ خورشیدی برای اولین بار یکی از آثار زولا را در ایران، محمود پورشالچی به فارسی برگرداند. این رمان که به نام انسان وحشی ترجمه شد توسط کتابفروشی ابنسینا منتشر شد. این کتاب بعدها با عناوین دیگری چون دیو درون (رمان) توسط علیاکبر معصومبیگی نیز به فارسی ترجمه شدهاست.
یکی از پرطرفدارترین آثار زولا ژرمینال میباشد که به دست مترجمان متفاوت به فارسی برگردانده و به دفعات چاپ و منتشر شدهاست. از معروفترین این ترجمهها میتوان به ترجمه سروش حبیبی از این رمان اشاره کرد که در سال ۱۳۵۶ خورشیدی منتشر شد.
شعار «خدا مرده است» از مارتین لوتر مؤسس پروتستانتیسم (انشعاب ضد کاتولیکی در مسحیت) است.
منظور مارتین لوتر از خدا، عیسی مسیح است که به صلیبش کشیده اند.
خدا یک مفهوم است.
مثل درخت ویا دختر که مفهوم اند
فقط در ذهن بشر وجود دارند.
مرگ مفاهیم محال است
گویند: روزی ابلیس ملعون خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر
نقل مکان کند، خیمهای را دید، و گفت:
اینجا را ترک نمیکنم
تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم.
به سوی خیمه رفت و دید گاوی به
میخی بسته شده و زنی را دید
که آن گاو را میدوشد،
بدان سو رفت و میخ را تکان داد.
با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و سطل شیر را بر زمین ریخت و پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت.
مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی
شد و گاو را با ضربه چاقو از پای درآورد و او را کشت.
شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را طلاق داد.
سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و دعوای شدیدی به پا شد!!
فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی؟!
ابلیس گفت:
کاری نکردم فقط میخ را تکان دادم.
🔸بیشتر مردم فکر میکنند کاری نکردهاند، در حالی که نمیدانند چند کلمهای که میگویند و مردم می شنوند، سخن چینی است.
مشکلات زیادی را ایجاد میکند.
آتش اختلاف را بر میافروزد.
خویشاوندی را بر هم میزند.
دوستی و صفا صمیمیت را از بین میبرد.
کینه و دشمنی میآورد.
طراوت و شادابی را تیره و تار میکند.
دلها را میشکند.
بعدا کسی که اینکار را کرده فکر میکند کاری نکرده است فقط میخ را تکان داده است!
قبل از اینکه حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش !
مواظب باش میخی را تکان ندهی !
رمان سرا
ابلیس و هیچ چیز دیگری به تنهایی وجود ندارد.
همه چیز با ضد دیالک تیکی خود وجود دارد.
گل با خار
گنج با ماار
غم با شادی
رنج با گنج
مزد با کار
ابلیس در دیالک تیک ویا در دوئآلیسم الله و ابلیس وجود دارد.
در فقه اسلامی
نقش تعیین کننده در این دیالک تیک ویا در دوئآلیسم الله و ابلیس از آن الله است.
بدون خواست الله
برگی حتی تکان نمیخورد
چه رسد به میخی.
با دیالک تیک ویا در دوئآلیسم الله و ابلیس
نمی توان به درک و توضیح چیزی نایل آمد.
تحول چیزها
مبتنی بر دیالک تیک درونی و عینی خود ان چیزها ست.
مثال:
رشد دانه ای و رویش نهالی و تکثیر و تشکیل باغی
روندی قانونمند است ونه روندی الهی ویا ابلیسی
این چە وفاقی است کە شامل زندانیان سیاسی نمی شود؟
کارگر
لنین می گفت:
ما باید حرف ها را از صراحت طبقاتی بگذرانیم تا محتوای شان کشف و افشا شود.
(نقل به مضمون)
منظور دار و دسته پزشکیان از وفاق
سازش و مصالحه بین جناح های مختلف طبقه حاکمه بوده است و نه سازش و مصالحه با زندانیان سیاسی.
البته در کشور ما نه آزاد سیاسی وجود دارد و نه زندانی سیاسی
حتی کسانی که اعدام شده اند
سیاسی به معنی حقیقی کلمه نبوده اند.
ما با خرتوخر جهانی سر و کار داریم
تبعید؟
کانون نویسندگان
چه تعریفی از تبعید دارد؟
پائیز! پلی است از زوال تا زایش
بر زانوهائی خسته از سالیان، در این بامداد نیلی مهرماه، به سوی باغ های شوریدۀ خزانی می روم و جالیزهای مَتروک.
پنجه های لک و پیس و گل آلودِ مو و پیچک، شانه هایم را می سایند. جادۀ کبودِ ریگها، می ژَکند...چمن پاکوفته است و زرد، زمین باران شسته است و سرد، چاله ها زنگار بسته و پُر درد...
شمعدانی گلی فامی، چون لاله عروسان در نور روز می لرزد... رخنه های معجزه آسای روشنی است در جِرم های تیره...زرگری افسونگر است که از جسم مرده، زبرجد و الماس می سازد و گنبد صیقلی بادمجان در جالیز و اطلس سرخ گوجه ها و قُبّۀ کُرکینۀ بِهِ زرّین، آونگان از شاخه های بنفش... و نقاش، استادی است به سالخوردگی سنگ ها...
آن سوی سرونازها با میوه های صمغ آلود، رقص در هم پیچ شاخه های بید و درختچه های شعله زن...چنبره غوغاگر زنبور بر گِردِ گُلِ مینا و تقلاّیِ او با شانه خرمگسی بر جدار شیشه ها... گرما می گریزد، روشنی فرو می کاهد و این هر دو، گوهر زیستن است...
دانشمند فرزانه
رفیق احسان طبری
باید بی اعتباری همین اصل معروف به تفکیک قوای سه گانه در ج.ا. را مورد تأمل قرار داد. پزشکیان علنا خود را پیرو خط علی (مؤلف نهج البلاغه) و خط سیدعلی می داند و ضمتا نهج البلاغه را مبنای تئوریکی برای حل المسائل در قرن ۲۱ و سیدعلی را تکیه گاه خود در مبارزه حیاتی ـ مماتی با باند جلیلی قلمداد می کند. مشاور پزشکیان داوری ها و بیگدلی ها هستند که یکی عادولفی است از بید فریدمن و دیگری اخوندی است از بیت سیدعلی
خوب.
بی اعتنا به بینایی و نابینایی خواننده کتاب تان
این ابراز نظر راجع به رنگ های قصه ای مگر ستایش انگیز است؟
قصه چیست؟
قصه که تابلوی نقاشی ویا عکس نیست تا راجع به رنگ ها و مخلفات فرمالش ابراز نظر شود.
همان قصه را همین جا اندک اندک منتشر کنید تا تحلیل مارکسیستی شود و ببینید که با قصه چه باید کرد
ما بخشی از قصه های مریم بهاری را و هزاران شعر و قصه و غیره را برای اجنه
تحلیل کرده ایم
سیری در آثار مریم بهاری (بخش اول)
http://mimhadgarie.blogfa.com/post/4394
*کمی تامل
از بین نویسندگان روس که جزو بهترینهای داستان نویسی دنیا هستند، زندگینامه و آثار تئودور میخائیلوویچ داستایوفسکی ویژگیهای خود را دارد۰*
*در زیر، داستانکی کوتاه از وی را بخوانیم:*
*دختر دانشآموزی صورتی زشت داشت۰ دندانهایی نامتناسب با گونههایش، موهای کم پشت و رنگ چهرهای تیره۰*
*روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند۰*
*نقطهٔ مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت۰*
*او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید:*
*میدونی زشتترین دختر این کلاسی؟*
*یک دفعه کلاس از خنده ترکید۰۰۰*
*بعضیها هم اغراقآمیزتر میخندیدند۰*
*اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جملهای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژهای در میان همه و از جمله من پیدا کند۰*
*اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذّاب هستی۰*
*او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینانترین فردی است که میتوان به او اعتماد کرد۰*
*و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه میخواستند با او هم گروه باشند۰*
*او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود۰*
*به یکی میگفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و۰۰۰ ۰*
*به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاقترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوبترین یاور دانش آموزان را داده بود۰*
*آری ویژگی برجستهٔ او در تعریف و تمجیدهایش از دیگران بود که واقعاً به حرفهایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبههای مثبت فرد اشاره میکرد۰*
*مثلاً به من میگفت بزرگترین نویسندهٔ دنیا و به خواهرم میگفت بهترین آشپز دنیا! و حق هم داشت۰*
*آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفتهٔ اول چگونه این را فهمیده بود۰*
*سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجّه به صورت ظاهریاش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم۰*
*پنج سال پیش وقتی برای خواستگاریاش رفتم، دلیل علاقهام را جذّٰابیَّتِ سِحر آمیزش میدانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگیاش گفت:*
*برای دیدن جذّٰابیَّتِ یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!*
*در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم۰*
*دخترم بسیار زیبا است و همه از زیبایی صورتش در حیرتند۰*
*روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟*
*همسرم جواب داد:* *من زیبایی چهرهٔ دخترم را مدیون خانوادهٔ پدری او هستم۰*
*و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید۰*
*تئودور داستایوفسکی:*
*عظمت در دیدن نیست۰*
*عظمت در چگونگی دیدن است۰*
*گاهى خودت را مثل یک کتاب ورق بزن۰*
*انتهای بعضی فکرهایت " نقطه" بگذار که بدانی باید همانجا تمامشان کنی۰*
*بین بعضی حرفهايت "کاما" بگذار که بدانی باید با کمی تَأَمُّل ادایشان کنی۰*
*پس از بعضی رفتارهایت هم "علامت تعجب" و آخر برخی عادتهایت نیز علامت "سؤال" بگذار۰*
*تا فرصت ویرایش هست۰۰۰ خودت را هر چند شب یکبار ورق بزن۰۰۰*
*حتّٰی بعضی از عقایدت را حذف کن ۰۰۰*
*اما بعضی را پررنگ۰۰۰*
*برخی آدمها را حذف کن، برخی را نه!*
*هرگز هیچ روز زندگیت را سرزنش نکن!*
*روز خوب به ما شادی میدهد،*
*روز بد به ما تجربه،*
*و بدترین روز به ما درس میدهد۰۰۰۰!*
*فصلها برای درختان هر سال تکرار میشود،*
*اما فصلهای زندگی انسان تکرار شدنی نیست۰۰۰*
*تولد۰۰۰،کودکی۰۰۰، جوانی۰۰۰،پیری و۰۰۰*
*تنها زمانی صبور خواهیم شد که صبر را یک قدرت بدانیم نه یک ضعف!*
*آن چه ویرانمان میکند، روزگار نیست، حوصلهٔ کوچک و آرزوهای بزرگ است۰۰۰۰*
درنگی در گفت و گوی دو محصل:
محصل اول:
*میدونی زشتترین دختر این کلاسی؟*
محصل دوم:
*اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذّاب هستی۰*
داستایفسکی
داستایفسکی
خیال می کند که جواب محصل دوم
خیلی بخردانه و شق القمری بوده است.
داستایفسکی
یکی از آخوندهای مسیحی است
که موعظه بلد است ولی قادر به تفکر نیست.
زشتی و زیبایی مورد نظر ساده لوحان
زشتی و زیبایی فرمال و صوری و سطحی است که ضمنا موقتی است.
ای بسا زیبا رویان کذایی پس از مدتی آیینه شکن می گردند تا قیافه «زشت» خود را نبییند.
زشتی و زیبایی
در دیالک تیکی از ظاهر و ذات و در دیالک تیکی از ظاهر و باطن
تعیین می شود.
ای بسا زیبارویان که تهوع اورند
و
ای بسا به ظاهر زشت رویان که فخرانگیزند.
یکی از زشت رویان بتهون بوده است
هیچ چیز به اندازه سکوت
به تقویت اوتوریته منجر نمی شود.
لئونادو داوینچی
داوینچی جان
اوتوریته به چه معنی است؟
خیال می کنی که اوتوریته چیز منفی و مضر و مخرب و مذمومی است؟
ما
اصولا و اساسا
با دو نوع اوتوریته سر و کار داریم:
الف
اوتوریته بهره کش
مثلا
ارباب فئودال
ب
اوتوریته بهره ده و خدمتگزار
مثلا
مادر و پدر
مادر بزرگ و پدر بزرگ
خاله و عمه
دایی و عمو
رهبر احزاب کارگری ـ کمونیستی
که عاشق فرزند و توده اند
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر