۱۴۰۳ شهریور ۲۰, سه‌شنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۴۲۳)

 


میم حجری

 
هر نظریه درستی باید ماتریالیستی باشد .
هر کس درباره سیاست‌های غیرطبقاتی صحبت می‌کند ، بهتر است او را در قفس ، کنار کانگروی استرالیایی به نمایش بگذارند ..

لنین
کسی که طوطی وش نقل قول منتشر می کند، 

هدفی جز خریت گستری و خر پروری ندارد.

فرق هم نمی کند که قول از ولادیمیر لنین باشد و یا از ولادیمیر پوتین.




ز من مپرس کیم یا کجا دیار من است
ز شهر عشقم و ، دیوانگی شعار من است
منم ستارۀ شام و تویی سپیده ی صبح
همیشه سوی رهت چشم انتظار من است
چو برکه ، از دل صافم فروغ عشق بجوی
اگرچه ایت غم چهر پرشیار من است
مرا به صحبت بیگانگان مده نسبت
که من عقابم و، مردار کی شکار من است؟
دریغ ، سوختم از هجر و، باز مُرد حسود
درین خیال که دلدار در کنار من است
درخت تشنه ام و، رسته پیش برکه ی آب
چه سود غرقه اگر نقش شاخسار من است؟
به شعله یی که فروزد به رهگذار نسیم
نشانی از دل پرسوز بیقرار من است
چو آتشی که گذاردْ به جای خاکستر
ز عشق، این دل افسرده یادگار من است


این خانواده چه در مملکت داری و چه در امور خانوادگی شکست خورده هستند . خودکشی دو فرزند از آن وقایع نادر است .
پریناز



دریغا دشت
در خواب فراموشی اش
حتی،
به بوته های خار نیز
نمی اندیشد.
منصوره اشرافی

 شعر خیلی زیبا و تأمل انگیز است.
ولی «نیز» مخرب و زاید و زیانبار است.

ویرایش:
دریغا دشت
که
در خواب فراموشی اش
حتی،
به بوته های خار
نمی اندیشد.
و یا به بوته های خار
حتی
نمی اندیشد.

عشق = وابستگی بی اراده و بی اختیار و اجباری و ناآگاهانه و حتی ناخودآگاه کسی به چیزی ویا به همنوعی.
عشق رابطه نیست.
 رابطه باید دو طرفه باشد.
تفاوت عشق و نفرت با دوستی و رفاقت و خصومت و دشمنی  همینجا ست.


شعر طنز دردناک
جغد فرتوتی هما شد، هیچکس چیزی نگفت
موشی آمد اژدها شد، هیچکس چیزی نگفت
رفت شَست پای خوشبختی به چشم زندگی؛
عشق امری ناروا شد، هیچکس چیزی نگفت
چشمه ی جوشان و شفّافی که ملّت خلق کرد
غرق گِل از ابتدا شد، هیچکس چیزی نگفت
آنکه رسم کدخدایی را غلط اعلام کرد
کم کمک خود کدخدا شد، هیچکس چیزی نگفت
دست ملّت ضربه خورد افسار دولت ول شد و
دولت از ملّت سوا شد، هیچکس چیزی نگفت
دین و حومه رفت زیر سلطه ی تزویرخان
منطقه ارض الرّیا شد، هیچکس چیزی نگفت
ملّتی که برج در برجش نشان از جشن داشت
ماه در ماهش عزا شد، هیچکس چیزی نگفت
زنده شد «ابن زیاد» و نوحه خوانی پیشه کرد
آب و نانش کربلا شد، هیچکس چیزی نگفت
شیخ از «اللّه اکبر»، «کِبر» را برداشت کرد
رفت بالا کبریا شد، هیچکس چیزی نگفت
از نماز بی وضو چیزی نمی گویم ولی
روزه ها بی ربّنا شد، هیچکس چیزی نگفت
هر حرامی کم کم از منبر حلالیّت گرفت
مثل اینکه کودتا شد، هیچکس چیزی نگفت
چارچنگولی ربا افتاد روی بانکها
این رِبا هستی رُبا شد، هیچکس چیزی نگفت
مرزهای علم و دانش در افاضات شیوخ
دائماً هی جابجا شد، هیچکس چیزی نگفت
هر چه مسئول آمد از بس بود خالص، دزد شد
دزدی اش هم برملا شد، هیچکس چیزی نگفت
آنکه فِرت و فِرت از ارض و سما تفسیر داشت
کاسب ارز و طلا شد، هیچکس چیزی نگفت
نرم نرمک کلّ بیت المال هاپولی شد و
پولها پخش و پلا شد، هیچکس چیزی نگفت
آب و خاک و کوه و دشت و نفت و گاز و معدن و
جنگل و دریا فنا شد، هیچکس چیزی نگفت
گرد و خاک و دود و پارازیت و کوفتِ زهر مار
میکس با باد صبا شد، هیچکس چیزی نگفت
هر کجا کمتر گران کردند مایحتاج را
محشر کبرا بپا شد، هیچکس چیزی نگفت
فقرِ لامصّب فقط در قشر مستضعف نماند؛
بانوا هم بینوا شد هیچکس چیزی نگفت
آن چماقی را که می گفتند دیگر مرده است
لامروّت باز پا شد هیچکس چیزی نگفت
ظلم عین سگ پرید و پاچه ی ما را گرفت
گرچه دردش جانگزا شد، هیچکس چیزی نگفت
تازیانه مجری احکام تازی نازی و
آش شیرین، شوربا شد، هیچکس چیزی نگفت
کارگر زندانی امّا کارفرمای شریف!
راهی آنتالیا شد، هیچکس چیزی نگفت
لاله ها رویید از خون جوانان وطن
آنکه جیکی زد جزا شد، هیچکس چیزی نگفت
"دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟!"
آشنا ناآشنا شد، هیچکس چیزی نگفت
من نمی دانم کدامین شیر فاسد خورده ای
باعث این وضع ما شد، هیچکس چیزی نگفت
چند سالِ بعد باید گفت: «کلّاً مملکت
حذف از جغرافیا شد، هیچکس چیزی نگفت»
شاعر! از بالا پیامی محرمانه آمده:
«هیچکس چیزی نمی گوید ، تو هم بس کن خفه».
حسین گلچین


من سالیان درازی محصور در این دنیای جهنمی بودم و شاید روزی بیشتر در باب فحایع درون تابلو بنویسم .فقط به قصد شناساندن روابط و مناسبات موجود در کشورم .
زندگی را آغازی بود و
چشم من خیره به تنها تابلوی روبرویم
کوچه ای بن بست با دیوارهای تنیده به خار
در انتهای خیابانی تاریک
آسمانی بی ستاره
رودخانه‌‌‌ای خشک
فضایی‌ آلوده و
خشم بود و انزجار و ترس .
روئیت طلیعه خورشید از پس دیوار تابلو رویای من بود .
آیا خورشید را خواهم دید ؟
چنین شد که کول‌ای بار کردم و از میان خارها گذشتم ، زخمار و رنجور .
در مسیر رسیدن به رهایی از تابلو ،طوفانهای سهمگین و انسان کُشی را از سرگذراندم
اما هیچیک مرا فرسوده نکرد و
آرامش روحم را نَربود .
غمِ تهمتهای همسفران هرگز قلب عاشقم را مایوس نکرد
تنهاییهای بی هنگام مرا به عزلت سوق نداد .
صدایم پر از فریاد
فریادی از خشم
سخنانم مضطرب اما
نشانی از بیداری
گامهایم استوار در تقلای صعود
در پی طلیعه ای درخشان
تا با ذرات رقصانش
خیابانهای زندگی را
چراغانی کنم !



خزان،
و سکوت
که قرار نداشت.
صورت ها ابرست
تردید،
برگ.
ملال،
رنگ
و شوق،
دسته گلی ست
هم چون خرگوشی
کز میان سبزه ای جست.
آه،
پاییز
پاییز
اندوهناک من !
--
منصوره اشرافی




شاملو استعاره است؟ شاملو شرف کیهان و اطلاعات است. با مداد اول و آخر است. شاملو هابیل است. قابیل کجا ست؟

 آره.

اگر امریکا جنگ غزه را مدیریت می کرد
نتیجه اش همان می شد که در بین النهرین  شد.
کس چو سبزان  نکشید از رخ اسرار نقاب


قانون جدید بربر های اسلامی طالبان
زنان حق صحبت کردن در بیرون از خانه را ندارند
حجاب دین ضد بشری اسلامی کافی نبود حق صحبت را از زنان افغانسان هم از آنها سلب شد




هر ثانیه کارگری در حین کار می میرد. هر دو ساعت در المان زنی در خانواده ای کشته می شودد

عشق که عفو و بخشش و سوزش و سازش نمی شود.
مفاهیم منحصر به فردند.
مثل اشایاء
مثل افراد.
کله قند که هندوانه نمی شود.
لطف کنید بر اساس تجارب خود و همنوعان خود
  اندکی بیندیشید:
عشق چیست؟




بر منکرش لعنت! کسب هژمونی طبقه کارگر از نان شب هم واجب تر است. هیچ راه دیگری نیز بشریت را به سر منزل مقصود نمی رساند. اما، نکته نه این ضرورت غیر قابل انکار که تناسب نیروهاست که باید لبه ترازوی آن به نفع کارگران و زحمتکشان متمایل شود و این امر مبارزه ای شگرف را توام با روشنگری سیستماتیک طلب می کند.
در مورد شرائط نیز در ارتباط با شرائط جهانی صحبتی به میان نیامده است. حرف در مورد شرائط خاص ایران و افغانستان است که شرائط برای رهبری طبقه کارگر در حالی که وظیفه از دوش بورژوازی آغازین برداشته شده نیز مهیا نبوده و عملا هیچ نیرویی برای رهبری جنبش ضد فئودالیسم در جامعه وجود نداشت. امپریالیسم نیز منافع خاص خودش را در این گذار جستجو می کرد. فئودالیسم عملا نه تنها راه رشد همه جانبه در ایران را سد کرده بود که تبدیل به نیرویی بازدارنده در برابر ارائه کالاهای کشورهای امپریالیستی هم شده و عملا اجازه نمی داد ایران تبدیل به بازاری پر درآمد برای امپریالیسم شود.
در افغانستان نیز علارغم این همه تنش و سرگذشت خونینی که از سرگذرانده است هنوز در خم یک کوچه ایم و چه بسا افغانستان با دگر دیسی آرام و طی مدت زمانی طولانی بتواند بنیان های سرمایه داری در افغانستان شکل بگیرد و گسترده شود.
در افغانستان هنوز، ما درگیر مبارزه برای درس خواندن دختران هستیم. در حال حاضر کدام طبقه کارگر توانایی دارد گذار افغانستان به سرمایه داری را به سر انجام برساند؟
مسلما در آینده با رشد جنبش در وسعت جهانی و در سطح منطقه این گذار تسریع خواهد شد، اما در حال حاضر کدام چشم اندازی برای رهبری طبقه کارگر و حزب مربوطه وجود دارد؟

ممنون. این کامنت شما باید مستقلا تحلیل شود. پرولتاریا و حزب مارکسیستی اش هر گذاری را تکرار می نیم هر گذاری را رهبری می کند و نه طبقه و قشر دیگری. قرعه کار در دوران کنونی فقط به نام پرولتاریا زده شده است. سطح توسعه نیروهای مولده تغییری در فونکسیون تاریخی ـ جهانی پرولتاریا نمی دهد



ویرایش:
محمد زهری
به فردا

به گلگشت جوانان
ياد ما را زنده داريد، اي رفيقان!
که ما در ظلمت شب
زير بال وحشي خفاش خون آشام
نشانديم اين نگين صبح روشن را
به روي پايه ي انگشتر فردا.

و خون ما
به سرخي گل لاله
به گرمي لب تبدار بيدل
به پاکي تن بيرنگ ژاله
ريخت بر ديوار هر کوچه
و رنگي زد به خاک تشنه ي هر کوه
و نقشي شد به فرش سنگي ميدان هر شهري ...

و اين است آن پرند نرم شنگرفي
که مي بافيد

و اين است آن گل آتش فروز شمعداني
که در باغ بزرگ شهر مي خندد

و اين است آن لب لعل زناني را
که مي خواهيد

و پرپر مي زند ارواح ما
اندر سرود عشرت جاويدتان
و عشق ماست لاي برگ هاي هر کتابي را
که مي خوانيد.

شما ياران نمي دانيد
چه تب هايي ، تن رنجور ما را آب مي کرد
چه لب هايي ، به جاي نقش خنده ، داغ مي شد
و چه اميدهايي در دل غرقاب خون ، نابود مي گرديد.

ولي ما ديده ايم اندر نماي دوره ي خود
حصار ساکت زندان
که در خود مي فشارد نغمه هاي زندگاني را
و رنجي کاندرون کوره ي خود مي گدازد آهن تن ها.

طلسم پاسداران فسون ، هرگز نشد کارا
کسي از ما ،
نه پاي از راه گردانيد
و نه در راه دشمن گام زد.

و اين صبحي که مي خندد به روي بام هاتان
و اين نوشي که مي جوشد درون جام هاتان
گواه ماست ، اي ياران !
گواه پايمردي هاي ما
گواه عزم ما
کز رزم ها
جانانه تر شد !
پایان






جنگ روسیه و اوکراین جنگی زرگری است. هر دو طرف این جنگ ارتجاعی اند

دوست را باید میان خیل دشمن جست. یعنی تا دشمنانت را نشناسی نمی توانی از میان آنها دوستی پیدا کنی. مثل پیدا کردن وسزن در کاهدان

تفکر یا تفکر مفهومی  یعنی خوداندیشی است و یا اصلا تفکر نیست.
 نقل اقوال این و ان
کردوکاری اسکولاستیکی است و نه علمی ـ انقلابی


منظور از شرایط چیست؟ لنین برخورد وسواس امیز به مفاهیم را اکیدا توصیه می کرد. شرایط عینی در مقیاس جهانی برای گذار مهیا ست. قرن بیستم گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم را و لیاقت پرولتاریا را  نشان داده و اثبات کرده است. کسب هژه مونی طبقه کارگر تحت رهبری حزب مارکسیستی اش اجتناب ناپذیر است. راه دیگری وجود ندارد



دوری
عشقهای عادی را از بين می‌برد و عشق‌های بزرگ و جاودانی را تشديد می‌كند
مانند باد
كه شمع را خاموش و آتش را شعله‌ور می‌سازد.
«فـرانسوا دولاروشفوکو»

این طرز استدلال فرانسوا را ناتورالیزاسیون پدیده های جامعتی می نامند که سعدی جهان پهلوانی در این زمینه بوده است.
مثال:
سعدی برای توجیه نابرابری های جامعتی
گرسنگی انبوهی و سیری اقلیتی
از پست و بلند طبیعت دلیل می اورد.
فرانسوا هم برای اثبات خرافه خود از باد و شمع و آتش.
عشقی
 که چند و چونش بسته به  دیستانس (دوری و نزدیکی) عاشق و معشوق تعیین شود،
نه عینیت دارد و نه واقعیت و نه فعلیت (اکتوئالیته)
عشق در دیالک تیک نیاز و راز و ناز رقم می خورد.
رفع نیاز همان و فاتحه ای بر عشق همان
کشف راز معشوق همان و استحاله معشوق نازفروش به عاشق نازخر همان
عشق کسب و کار ساده لوحان است
خردگرایان
در به در
دنبال دوست می گردند که کمیاب تر از کیمیا ست




ممنون.محتوای دوران ما عینی است و نه ذهنی. این اما فقط به معنی گذار از جامعه سرمایه داری به سوسیالیسم نیست. روح لنیینسم همینجا ست. دوران گذار از فئودالیسم به سرمایه داری هم ضمنا دوران گذار از برده داری و کمون اولیه به سرمایه داری بود. بورژوازی دیگر ظرفیت انقلابی ندارد تا فئودالیسم را برچیند. این به عهده پرولتاریا ست. در افغنستان دیدیم.



به عوض آیه نازل کردن از این و آن
 باید به خوداندشی خطر کرد.
یعنی
 فوت و فن تفکر مفهومی را تمرین کرد وفراگرفت.
 مارکس
 که پیغمبر نیست تا حدیثی ذکر کنی و قال قضیه را بکنی


روی این یکپارچگی مورد نظر شما باید کار کرد. جهان در حال حاضر بدتر از جهان در سال های  ۱۹۳۰ به بعد   است که جنبش فاشیستی اوج گرفته بود. جنگ ها اکنون نه طبقاتی، بلکه زرگری اند: هر دو طرف جبهات جنگ ارتجاعی اند



حزب توده
در شرایط حامعتی ـ حهانی دیگری سرکوب شده است.
در آن زمان هنوز اردوگاه سوسیایلستی وجود داشت.
پس از فروپاشی سوسیالیسم
قضیه از قرار به کلی دیگری است.
از جنبش کارگری دیگر خبری نیست.
جنگ های کنونی اکنون از قرار زیرند:
جنگ بین اولیگارشیسم و امپریالیسم
جنگ بین فاشیسم و امپریالیسم
جنگ بین فاشیسم و فوندامنتالیسم اسلامی
جنگ بین فوندامنتالیسم یهودی و فاشیسم و فوندامنتالیسم اسلامی
جنگ بین دول ضعیف کشورهای در حال رشد و فوندامنتالیسم اسلامی

در نقد مارکسیسم فرهادپور: نگاهی انتقادی به جوابیه‌ی مراد فرهادپور به پرویز صداقت | یاشار دارالشفاء
بنابراین، مارکسیسمی که دیگر مدام دم از «طبقه‌ي کارگر» نزند، از «منطق سرمایه» نگوید و پای «ضرورت سازماندهی» را به میان نکشد، اما هم‌چنان از «ایده‌ی کمونیسم» سخن بگوید و به طور کلی به «نقد اشکال سلطه» بپردازد، برای این طبقه میانی بهترین تئوری انتقادی‌ای است که با آراستن خود به آن، می‌تواند در عین مخالفت با وضع موجود، خوشی‌های روزمره‌اش را داشته باشد و در صورت حمله‌ی حاکمیت به آن‌ها حتی تا پای جان مبارزه کند. چنین است که نزد این گرایش، با مارکسیسمی پرولترزدوده و بی‌سازمان طرفیم که تجسم اتکایش به «سیاست پرولتری» مساوی با «فاجعه‌ي بهمن ۵۷» است و منتهی‌الیه سازماندهی‌اش هم، گندی است که «حزب توده» بالا آورد. لذا بهترین شکل مبارزه بدل می‌شود به غنی بخشیدن به تئوری از خلال «نقد دولت» و «نقد فرهنگ»، و بُعد پراتیکش، شرکت در جنبش‌های خودجوشِ زاویه‌دار با سیاست پرولتری.
مارکسیسم فرهادپور به‌ درد این طبقه می‌خورد و نه آن بخش‌هایی از «طبقه‌ی میانی» که آماده‌ی بریدن از منافع طبقاتی خویش در راستای تقویت یک سازماندهی طبقاتی برای انقلاب‌اند و مارکسیسم و نقد اقتصاد سیاسی‌اش را ابزار نظری تدوین استراتژی پرولتری می‌فهمند.



خیابان انقلاب از اوین میگذرد؟؟
کودتای لشگر دن کیشوت
انقلاب با بوسه و بیکینی؟؟
رقص و دلگی
نسل مسخ و شیشه
بزرگترین شگرد
ویزای کانادا
لب و ژل
کارت تلفن و عشق
شازده و خمار نوستالژی
نسل شبهای عاشورا و سکس گروهی
ژل آخوند و باباکرم
مُسَکًِن سلطنت
خسوف ماتحت لوپز در جمع ترانسها
فیلم و عکس ،جای دفاع جانانه
تعویض کلاشینکف با دوربین اپل
معصومه صلیب کش و شبهای من و تو
جوجه های رقاص
پسرهای مامان در اینستا
کاندوم و شیاف شاهنشاهی
نسل تتو و تتلو
بحث پی اس آقازاده
نقش خرس والنتاین در انقلاب
نسل ماه گرفته
از تاج تا عمامه
رژه پیاده های سانچو پانزا.
(م.ی)


بورژوازی آغازین دیگر وجود ندارد. متحد پرولتاریا دهقانان و پیشه وران و خرده بورژوازی و روشنفکران خلقی اند. احزاب کمونیست در کشورهای امپریالیستی می کوشید تا با بورزوازی غیر اتحصاری جبهه متحد ضد امپریالیستی تشکیل دهد.
 
 افراد
مهم نیستند.
 افکار
 مهم اند.
 افکار هم از مفاهیم تشکیل می یابند.
پس
 پیش به سوی تفکر مفهومی
 به عوض گیر دادن به افراد و اتلاف اوقات گرانبها


نژاد از مفاهیم بیولوژی است . شامل حال بشر نمی شود. نژاد در جامعه بشری به طبقه تبدیل شده است. مسئله خلق های کرد و  ترک و غیره باید مستقلا بررسی شود
   ·


در برابر فوندامنتالیسم و ایدئولوگ های باقی مانده از دوران برده داری و فئودالیسم باید از بورژوازی حمایت کرد. همان کاری که مارکس در برابر اربابان زمیندار در پروس کرد.
تنها در مبارزه در راه گذار به فرماسیون سوسیالیستی، باید با بورژوازی مبارزه جدی کرد.
ارائه احکام کلی، ما را در تحلیل مشخص از اوضاع مشخص، سردرگم می کند.
 

  ·


شعری ازفیلسوف فرزانه احسان طبری ، این اثر بسیار زیباست همراه با تار محمد رضا لطفی
متن شعر.
زمین که گورگاه و زادگاه زندگان
سرشت گاه بودنی است
چو اژدهای جادویی
ز ژرف نای خود بر آورد بساط نقض خرمی
سپس به کام درکشد،
هر آن چه در بساط هِشته بُد
به باد مرگ می دهد،
هر آن چه را که کِشته بُد
به سوی اوست، بازگشت برگ ها و غنچه ها
به سوی اوست، بازگشت چشم ها و دست ها
از او بُوَد به رشته ها گسست ها
به معبد شگرف اوست، آخرین نشست ها
مشو غمین، که این زمینِ نا امین
چو رهزنی به جاده های زندگی کند کمین
که تا تنی نهان کند، به متنِ سردِ خود کنون
که بر زمین روی روان
جوان کن از فروغ زندگی
کنون که بر زمین چمی
دمی،
نمی ز اشک خود،
به خاک وی نثار کن
بر این زمین پیر
گورگاه و زادگاه خود، گذار کن
از او بخواه همتی
که تا بر آن رونده ای
نپیچی از سبیل مردمی دمی
چو مرگ بی امان رسد،
ز راه چون درندگان
چنان روی به گور خود
که از برش نروید آه
گیاه لعنتی ز تو، به زیر پای زندگان.
زمین ز گنج نقضِ خود،
تو را نثار داده است
شگُفتِگی و خرمی به هر بهار داده است
ز موج نیلگونِ بحر
سیل کن نسیب خود
به چرخ لاجوردِ دهر
پر بکش به طیب خود
ز جادوی گیاه ها،
به دست کن طبیب خود.
نه گورگاه
کارگاه آدمی است، این زمین
همو برادر تو،
مادر تو،
یاور تو است
سرای آشنای گرم مهر پرور تو است؛
بر این زمین عبث مرو
بیافرین بیافرین!
من سالیان درازی محصور در این دنیای جهنمی بودم و شاید روزی بیشتر در باب فحایع درون تابلو بنویسم .فقط به قصد شناساندن روابط و مناسبات موجود در کشورم .
زندگی را آغازی بود و
چشم من خیره به تنها تابلوی روبرویم
کوچه ای بن بست با دیوارهای تنیده به خار
در انتهای خیابانی تاریک...  







ما از کردی کمترین خبری نداریم. ولی حق با شما ست: کردی و گیلکی و لری و غیره از لهجه های زبان فارسی است که به  دلایلی استقلال نسبی کسب کرده است. ضمنا هندوانه چپاندن زیر بغل ترکی و  کردی و غیره ناشی از تمایلات مبتنی بر دیالک تیک تجزیه و ترکیب است. یعنی ربطی به نژاد ندارد


 
دستمزد = قیمت کالایی به نام نیروی کار
نیروی کار = انرژی و نیروی فکری و فیزیکی کارگر
قیمت کالای نیروی کار بسان قیمت بقیه کالاها در بازار تعیین می شود و تابع دیالک تیک عرضه و تقاضا ست.
اگر تعداد فروشندگان کالای نیروی کار زیاد باشد، دستمزد (بهای آن) کاهش می یابد و اگر کم باشد، افزایش.
 
دو شعر، یکی از صنم نافع و،دیگری به پیشواز شعر ایشان از خودم.
چهارپاره ای زیبا از صنم نافع
دخترِ موطلاییِ غمگین،
ظاهرِ سرد و محکمی دارد
ولی از خنده‌هاش معلوم است
نقشه‌ی مرگِ مبهمی دارد
باد در دامنش نمی‌رقصد
رنگ بر صورتش نمی‌ماند
سمبلِ منطق و تناقض‌هاست
شعر می‌گوید و نمی‌خواند
بارها سر‌شکسته در شیشه،
زخم در سینه‌اش فروکرده
شخصیت‌های جعلی خود را
بُرده پشت‌ِ ضخامتِ پرده
خالق‌ِ اضطراب و تاریکی
ردّ اشکی به روی دفترهاست
انتقامِ چه را نمی‌گیرد؟
شاهدِ مردنِ کبوترهاست
دخترِ موطلاییِ مضحک
دخترِ موطلایی تنها
قصد دارد نشان دهد امشب
اختلالِ روانی خود را
خنده‌های عجیبِ مصنوعی،
گریه‌های عمیقِ مدّت‌دار
خواندن و خواندن و فراموشی،
عکس‌های برهنه با سیگار
خیمه‌شب‌بازیِ غریبانه،
در هماغوشی سیاست‌ها
حبس، در انفرادی روحش،
تن سپردن به دستِ وحشت‌ها
قصد دارد که جان دهد این‌بار
قصّه‌ی مرگِ تا ابد مشکوک
نعشِ یک زن که روی کاناپه‌ست،
در اتاقی قدیمی و متروک...
صنم نافع
=========================================
به پیشواز چهارپاره ای از صنم نافع:
دختر موطلایی و زیبا
ذات پر شور و محکمی دارد
بطن چشمان او عیان سازد
مرگِ مضحک، به هیچ انگارد
٭
باد در دامنش برقصاند
رنگ بر صورتش عیان سازد
سمبل منطق و تناقض هاست
شعر پر مهر و سرکشان سازد
٭
بارها سر‌شکسته، لیک برخیزد
زخمِ در سینه‌ را شفا بخشد
شخصیت‌های جعلی خود را
پشت‌ هر پرده انزوا بخشد
٭
خالق نور، متنِ تاریکی است
ردّ اشکی به خنده بگشاید
انتقامِ زمین و زمان در دست
راه بسته به گریه بنماید
٭
دخترِ موطلاییِ شاداب
شاهد زادن کبوترهاست
رفته تنها، به جنگ تنهایی
پای در راهِ جمع بهترهاست
٭
نفی سازد خنده‌های مصنوعی
خنده در بطن گریه‌ها جوید
خواندن و درک و یاد بسپردن
در برهنه شدن حیا جوید
٭
خیمه‌شب‌بازیِ غریبی نیست،
در هماغوشی سیاست‌ها
حبس، در انفرادی روحش،
رویش ناگزیرِ دستِ وحشت‌ها
٭
قصد جان دادنش نبُد در سر
قصّه‌ اش مرگِ تا ابد مشکوک
نعشِ یک زن که روی کاناپه‌ست،
خود گواه جنایتی مفلوک ...
مسعود دلیجانی

 
دستمزد = قیمت کالایی به نام نیروی کار
نیروی کار = انرژی و نیروی  فکری و فیزیکی کارگر
قیمت کالای نیروی کار بسان قیمت بقیه کالاها در بازار تعیین می شود و تابع دیالک تیک عرضه و تقاضا ست.
اگر تعداد فروشندگان کالای نیروی کار زیاد باشد، دستمزد (بهای آن) کاهش می یابد و اگر کم باشد، افزایش.
 
در برابر فوندامنتالیسم و ایدئولوگ های باقی مانده از دوران برده داری و فئودالیسم باید از بورژوازی حمایت کرد. همان کاری که مارکس در برابر اربابان زمیندار در پروس کرد.
 تنها در مبارزه در راه گذار به فرماسیون سوسیالیستی، باید با بورژوازی مبارزه جدی کرد.
ارائه احکام کلی، ما را در تحلیل مشخص از اوضاع مشخص، سردرگم می کند.
عزت

منظورتان کدام بورژوازی است؟
بورژوازی سنتی در شرق سمتگیری سیاسی فوندامنتالیستی اسلامی دارد.
متحد دیرین فئودالیسم و کلریکالیسم است
بورژوازی مدرن در ایران عمدتا سلطنت طلب است و سمتگیری امپریالیستی و چه بسا فاشیستی دارد.
جنبش زنان و جوانان چه بسا فاشیستی است
بورژوازی بین المللی
بورژوازی واپسین و معاصر است که متحد ارگانیک اشراف برده دار و فئودال و روحانی است
تقویت کننده فوندامنتالیسم اسلامی هم همین بورژوازی امپریالیستی است
بورژوازی در زمان مارکس بورژوازی مترقی ـ ضد فئودالی بود که ایده ئولوژی اش
 فلسفه کلاسیک آلمان بود
اکنون دیگر اثری از آن نیست
 
 آره. مسئله ام این است که  جوامع با هم پیوند دیالک تیکی دارند. داد و ستد فکری وفرهنگی و غیره دارند.  در نتیجه فرهنگ ها در همدیگر نفوذ می کنند. بهتر هم همین است. زبان خالص وجود ندارد. کاملترین زبان زبان المانی است. معرکه است.

 
این داستان باید گفته شود
به دخترم نگاه میکنم نمیخواهم که او (من ) شود…
من به آخر راه که میرسم دلم میخواهد صورتم را برگردانم
نور باشد…راه دیگری باشد ، جز سیاهی رنگ دیگری باشد!
من به آخر راه رسیده ام…
به دخترم نگاه میکنم
نمیخواهم او من شود
من که به آخر راه می رسم
این صدای خوش آهنگ النگوهایم هست که حالم را خوب میکند…
من سکوت می کنم !
حنا را برمیدارم و روی دستانم طرح های گنگی میکشم که معنایی ندارد….
من صدای النگوهایم را دوست دارم، حنا را دوست دارم…
این داستان باید گفته شود!
زن این سرزمین به آخر راه رسیده…
تنهاست
از این داستان خسته است…
او همیشه زیر محدودیت ها بوده
در کودکی برای یک بار دویدن در کوچه
در نوجوانی
برای داشتن النگوهای رنگارنگ
او که تمام داستان است
او بار ها النگوهایش را بوسیده
او محدودیت ها را بوسیده….
این داستان باید گفته شود
او در تاریکی روزهایی که خامک دوزی کرده
مخفیانه شعر مولانا و حافظ خوانده…
او کتاب خوانده !
وقتی صدای چرخ خیاطی
تنها شکننده سکوت اتاق بود
آن دم او
با تمام وجود صدا شد
آواز خواند و گریه کرد…
زن این سرزمین
آن گیاهی شده که تا جوانه ای زده قطع شده
هیچ گاه اجازه رشد کردن نداشته….
اما او
زیر خاک هم تا توانسته
ریشه شده یک ریشه قوی شده!
این داستان باید گفته شود….
نمی خواهم دخترم من شود
زیرا من
آن ریشه زیر خاکم
برای هر لحظه بودن درد کشیدم
اینجا تاریک است….
نه دیده میشوم
نه دیده می توانم….
و این داستان باید گفته شود….
داستان غم زنان این سرزمین
داستان او و النگوهایش
داستان او و حنای دستانش
داستان او
زن این سرزمین که گهواره دخترش را
با آواز خواندن پنهانی
تکان داده
و هر گز نمیخواهد
دخترش ‌
مثل او باشد……
زینب
به دخترم نگاه میکنم
نمیخواهم او من شود
من که به آخر راه می رسم
این صدای خوش آهنگ النگوهایم هست که حالم را خوب میکند…

نگران نباش
دختر کسی نمی تواند او شود.
حتی اگر بخواهد (که هر گز نمی خواهد و نمی تواند بخواهد.)
نفی نفی
(نفی مولد توسط مولود)
قانونی دیالک تیکی است.
حتی کریم  که دیالک تیکی اندیش است، می داند:
فرزندان تان دشمنان تان اند.
فرزند هر کس نافی دیالک تیکی او ست
و گرنه طبیعت و جامعه مرداب می شد و توسعه متوقف.
«هست» در جمله «این صدای خوش آهنگ النگوهایم هست» باید «است» باشد.
هست معنی و کاربرد دیگری دارد
فرق است با هست چیست؟
 
 
آنچه مرا در باره این دین نگران می سازد، این است که به مردم میگوید، از درک نکردن دنیایی که در آن زندگی میکنند، باید راضی باشند.
ریچارد داوکینز
 
 
 
ی
سوررئالیسم از همان آغاز تشکیلش پس از ج. ج. اول تحت تأثیر خراافت فروید بوده است.
این مکاتب هنری باید تحلیل مارکسیستی شوند.
احتمالا تحلیل هم شده اند.


درسوره های قرآن ازسوره ای به نام ابل(شتر)
نام برده شده که اکنون درقرآن وجودندارد،در
صورتی که باتوجه به وجود سوره ای به نام های
گاووفیل وزنبورو عنکبوت ،وجودسوره ای به نام
شتر،آن هم درعربستان بسیارمنطقی به نظرمی رسد.
سوره های قرآن:
بقره(گاوماده )نحل(زنبورعسل)،نمل(مورچه)،کهف(غار)
،عنکبوت ،لقمان،حج،دخان(دود)،نجم(ستاره )،حدید(آهن)
جمعه،طلاق،قلم،جن،تین(انجیر)،فیل،قریش ،لهب،
به نوشته پطروشفسکی ،یکی ازعلمای مسیحی به نام
یوحنای دمشقی درقرآن دهم هجری دراشاره به عناوین
بعضی ازسوره های قرآن ازسوره ای به نام ابل(شتر)نام
برده که اکنون درقرآن وجودندارد.اکبر فرهنگ
خیال می کنید که اسم سوره ها با محتوای شان منطبق است؟ ما سوره بقره را تحلیل کرده ایم. اثری و حتی اشاره ای به گاو ندیده ایم


فرق هنز (مثلا شعر)  با شیمی عامیت هنر (شعر) و خاصیت شیمی است.

 آثار هنری
 چارچوب های زمانی و مکانی و حتی طبقاتی و فرماسیونی ـ اقتصادی را درهم می نوردند.
 مثال:
آنان که داد دایگی و مادری زدند
 خوردند خون ما و بریدند شیر ما.

 این بیت شعر سیاوش
برهه مرهه سرش نمی شود

شعار رضاشاه روحت شاد باید تحلیل شود. با دوئآلیسم علم و جهل نمی توان چیزی را درک کرد و توضیح داد. ضمنا به توده مردم توهین کرد. یکی از کردوکارهای رضا شاه کشف حجاب بوده است. حجابی که امروز با سرنیزه  تحمیل می شود و به خاطرش زنان مدرن جامعه زجرکش می شوند

سایه

آن عشق که دیده گریه آموخت ازو
دل درغم اونشست وجان سوخت ازو
امروزنگاه کن که جان ودل من
جزیادی وحسرتی چه اندوخت ازو

معنی تحت اللفظی:
چشم از عشق گریه می اموزد
دل در غم عشق می نشیند
و
جان از عشق می سوزد.
نتیجه:
جان و دل شاعر و عاشق
یادی و حسرتی از عشق می اندوزد.

گریه عاشق نه ناشی از عشق، بلکه ناشی از نیاز به معشوق و مایملک معشوق  است.
عشق هم نتیجه نیاز و ناشی از نیاز است.
دیالک تیک نیاز و راز و ناز را مدیون محمد زهری (فیلسوفشاعر شمال) هستیم




آدم ها گاهی اوقات گریه می کنند
نه به خاطر اینکه ضعیف هستند
بلکه به این خاطر که
برای مدت طولانی
قوی بوده اند ...
: هرتا مولر

دلیل گریه و  زاری فرد سابقا قوی مگر ضعیف گشتن او نیست؟

نه سیاست انتزاعی وجود دارد و نه سیاستمدار انتزاعی.
به قول لنین
 که خود سیاستمدار به تمام معنی بوده،
فقط چیزهای مشخص وجود دارند.

 

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر