۱۴۰۳ شهریور ۲۳, جمعه

درنگی در شعری از هوشنگ ابتهاج (سایه) تحت عنوان ارغوان (۱)


هوشنگ ابتهاج

 

ویرایش و تجلیل

از

شین میم شین 
 

ارغوان،
(شاخه همخون جدا مانده من)

آسمان تو چه رنگ است امروز؟


آفتابی‌ست هوا؟
یا گرفته‌است هنوز؟

 

من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست

آنچه می‌بینم دیوار است
آه،

 این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می‌کشم از سینه نفس
نفسم را بر می‌گرداند

ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می‌ماند


کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی‌ست
نفسم می‌گیرد

که هوا هم اینجا زندانی‌ست


هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است.


آفتابی 

هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.

اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده،
باد رنگینی در خاطرمن
گریه می‌انگیزد.


ارغوانم

 آنجاست
ارغوانم 

تنهاست
ارغوانم 

دارد می‌گرید…

چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می‌ریزد

ارغوان
این چه رازی‌ست که هر بار بهار
با عزای دل ما می‌آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می‌افزاید؟

ارغوان

 (پنجه خونین زمین)
دامن صبح بگیر


وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درۀ غم می‌گذرند؟

ارغوان 

(خوشه خون)
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله می‌آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر

 به تماشاگه پرواز ببر.


آه،

بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند

ارغوان 

(بیرق گلگون بهار)
تو برافراشته باش.
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش.


تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان

 (شاخه همخون جدا مانده من) 

 

پایان

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر