۱۴۰۳ شهریور ۲۷, سه‌شنبه

درنگی در دو شعر برای مرتضی کیوان (۲۱)

 مرتضی کیوان 
(آخرین نفر از راست)
(۱۳۰۰ خورشیدی اصفهان − ۲۷ مهر ۱۳۳۳ تهران) 
شاعر، منتقد هنری، روزنامه‌نگار و فعّال سیاسی

 

درنگی 
از
میم حجری
 

شاملو

هنگامِ آن است که تمامتِ نفرتم را به نعره‌یی بی‌پایان تُف کنم.
من بامدادِ نخستین و آخرینم
هابیلم من
بر سکّوی تحقیر
شرفِ کیهانم من
تازیانه‌خورده‌ی خویش
که آتشِ سیاهِ اندوهم
دوزخ را از بضاعتِ ناچیزش شرمسار می‌کند.

معنی تحت اللفظی:

وقت آن رسیده است که تمامی نفرتم را در نعره بی پایانی بسته بندی کنم و تف کنم.

برای اینکه من کم کسی نیستم:

من صبح اول و صبح آخرم.

من هابیلم که بر سکوی تحقیر ایستاده ام.

من شرف کاینات نامتناهی ام.

من خودستیزم.

خود را به دست خود تازیانه زده ام.

برای اینکه آتش سیاه اندوه من، دوزخ را از ناچیزی آتش خود، سرافکنده می کند. 

شاملو در این بند شعر موسوم به «در جدال با خاموشی» به معرفی اوتوبیوگرافیکی خود برای خواننده خرده بورژوا خطر می کند.

سؤال این است 

که چرا و به چه دلیل، 

 شاعری باید اینهمه هندوانه گندیده زیر بغل خویشتن خویش بچپاند 

و

چرا باید اینهمه هوادار سینه چاک داشته باشد؟

 

۱

شاملو

هنگامِ آن است که تمامتِ نفرتم را به نعره‌یی بی‌پایان تُف کنم.
من بامدادِ نخستین و آخرینم
هابیلم من
بر سکّوی تحقیر
 
شاملو نه تنها اولین و آخرین صبح بوده و خواهد بود.
یعنی قبل از تولد او صبحی نبوده است و پس از کفن و دفن او صبحی نخواهد بود،
بلکه علاوه بر این، هابیل (و در حقیقت قابیل) بوده است که به کلوخی برادرش هابیل (مظهر خیر مطلق) را به قتل رسانده و منفور از دید همگان و حتی خویشتن شده است.
  یعنی مظهر شر مطلق است.

خوب.
فرض کنیم که چنین باشد.
پشیمان مطلق که نفرت از خود را، یعنی نفرت از اولین و آخرین صبح را تف نمی کند.
 
۲
شرفِ کیهانم من  
 
شاملو
ضمنا آبروی کاینات است.
یعنی اگر شاملو زاده نمی شد، کاینات بی آبرو می ماند.
 
۳
تازیانه‌خورده‌ی خویش
که آتشِ سیاهِ اندوهم
دوزخ را از بضاعتِ ناچیزش شرمسار می‌کند.
 
 
شاملو به دلیل خود زنی از فرط پشیمانی، چنان اندوهگین شده است که دوزخ با مشاهده آتش سیاه اندوهش شرمگین خواهد شد.
 
همه این فخرفروشی ها و خودستیزی ها و حتی خودکشی ها
خصایص و خصوصیات اگزیستانسیالیستی اند.
 
محتوای بی محتوای لاطائلات سارتر و سیمان دو دیوار و البر کامو و غیره هم همین است.
 
چنین کسی در سوگ کیوان و یاران، شعرها می سراید.
 
راستی چرا و به چه دلیل؟
حزب توده و مارکسیسم کجا و فاشیسم و اگزیستانسیالیسم کجا؟
 
نه به خاطرِ دیوارها ــ به خاطرِ یک چپر
نه به خاطرِ همه انسان‌ها ــ به خاطرِ نوزادِ دشمن‌اش شاید
نه به خاطرِ دنیا ــ به خاطرِ خانه‌ی تو
به خاطرِ یقینِ کوچکت که انسان دنیایی‌ست
 
معنی تحت اللفظی:
توده ای
 (کیوان و یاران) 
را 
نه به خاطر دیوارها و همه انسان ها و دنیا، بلکه به خاطر چپری، نوزاد دشمنش (؟)، خانه نوزادی و یقین کوچک نوزادی به دلیل دنیا وارگی انسان
تیرباران کرده اند.
 
اکنون باید به مفاهیم این بند از شعر شاملو بیندیشیم:

  دیوارها 
 یک چپر
 همه انسان‌ها 
 نوزادِ دشمننش
 دنیا
خانه‌
  یقینِ کوچکت 
انسان

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر