۱۳۹۷ شهریور ۱۴, چهارشنبه

سیری در مثنوی معنوی مولوی (بخش نهم) (۲)

 
جلال‌الدین محمد بلخی
معروف به مولوی
(۶۰۴ ـ ۶۷۲ ه. ق)
 
ویرایش و تحلیل
از
شین میم شین
 
دفتر اول
بخش نهم
فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر

۱
شه فرستاد آن طرف یک دو رسول
حاذقان و کافیان بس عدول

تا سمرقند آمدند آن دو امیر
پیش آن زرگر ز شاهنشه بشیر

کای لطیف استاد کامل معرفت
فاش اندر شهرها از تو صفت

نک فلان شه از برای زرگری
اختیارت کرد، زیرا مهتری

اینک این خلعت بگیر و زر و سیم
چون بیایی خاص باشی و ندیم

معنی تحت اللفظی:
شاه دو پیک دانا و با کفایت و عادل به سمرقند فرستاد
 تا به زرگر مژده دهند که او استاد با فراست شهیری در اقصا نقاط کشور است.
به همین دلیل شاه او را به عنوان زرگر خاص دربار انتخاب کرده است.
بعد
خلعت و سیم و زر به او دهند
و
وعده دهند که اگر بیاید از همدمی با شاه و تعلق به  خواص برخوردار خواهد شد.

۲

مرد 
مال و خلعت بسیار دید
غره شد از شهر و فرزندان برید

اندر آمد شادمان در راه، مرد
بی‌ خبر کان شاه قصد جانش کرد

اسپ تازی برنشست و شاد تاخت
خونبهای خویش را خلعت شناخت
 
معنی تحت اللفظی:
زرگر با مشاهده خلعت و سیم و زر
خر شد و از شهر و فرزندانش، دل برکند.

بی آنکه بداند که شاه قصد قتل او را دارد،
سوار اسب تیزرو شد و به راه افتاد.
  خلعت را خونبهای خود دانست.

۳

مرد 
مال و خلعت بسیار دید
غره شد از شهر و فرزندان برید

سؤال این است
که
چرا
زرگر 
از خانواده اش می برد؟

کسی که با عزت و احترام برای مهتری به دربار دعوت می شود،
خرید و یا اجاره خانه ای در حوالی قصر شاه
که
برای او نباید دشوار باشد.

برای دایگی که به دربار نمی رود تا شب و روز دربارنشین گردد.

۴

اندر آمد شادمان در راه، مرد
بی‌ خبر کان شاه قصد جانش کرد
 
اسپ تازی برنشست و شاد تاخت
خونبهای خویش را خلعت شناخت
 

سؤال
این است که حکیم آمده از عالم خواب و خیال،
طبیب الله
طبیب است و یا جانی و جلاد؟

آدم
یاد آمبولانس های طویله جماران و جمکران می افتد که برای نجات کسی از مرگ،
آژیرکشان 
در خیابان های تهران
راه می افتادند
و
پس از کشتن چند نفر،
ناجی مورد نظر را به منجی بیمارستان می رساندند.

طبیب الله
هم
به نیت نجات جان جانان شاه
مرگ زرگر معصوم و مظلوم و بی گناه
را
شاید هم مرگ اعضای خانواده اش
را
در نهایت بی شرمی و بی رحمی
پیش برنامه ریزی می کند.

خبث عرفان و مولانا
در این جور موارد
آشکار می گردد.

ولی نه فقط خبث عرفان و مولانا.

در این بند شعر مولانا
استنباط عرفان از رابطه درگاه الهی با بارگاه سلاطین بنده داری ـ فئودالی
(رابطه خدا با طبقه حاکمه)
نه تنها آشکار می گردد،
بلکه
حتی
تئوریزه می شود.

خدای کذایی
حاضر است
که
برای ارضای حوایج غریزی شاه
(نجات کنیزک از مرض)

زرگر بی گناه تر از ۱۴ معصوم کذایی
را
و
حتی
اعضای خانواده اش
را
فدا کند.

عجب خدای عادلی و عجب طبیب الله عادلی.

بی دلیل نیست
که
خواجه شیراز 
لاشخورهای عرفان
را
مشتی مکار بی رحم خودخواه
قلمداد می کند.

روایت می کنند 
که 
مولانا تک تک کودکان مردم را که برای سوادآموزی به مکتبش می رفتند،
بسان مدرسین جماران و جمکران
مرتب
مورد تجاوز جنسی قرار می داد.

یعنی
اعضای معصوم و مظلوم جامعه
را

به لحاظ روحی و فکری و روانی و شخصیتی
 مادام اللعمر
تخریب می کرد
و
عین خیالش هم نبود.

خانقاه های طویله جماران
در حال حاضر هم بر سر هواداران خود
همین بلا را می آورند
و
اسمش
را
دیدار با خدا می گذارند:
 
گویا
در ارگاسم لذتی هست که با لذت دیدار خدا یکسان است.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر