عاقلان نقطه پرگار وجود
اند،
ولی
عشق داند که در این دایره سرگردان
اند.
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه میگردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست، خدا
ما
ـ همه ـ
بنده
و
این قوم خداوندان اند
و
این قوم خداوندان اند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه، اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد (وصف رخساره خورشید ز خفاش مپرس)
که در آن (این) آینه،
صاحب نظران حیران
اند.
لاف عشق و گله از یار
زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجران
اند.
مگرم (مگر مرا) چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو، باد
عقل و جان
گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند، فهم چه شد (باک)
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوان
اند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند.
۱
عاقلان
نقطه پرگار وجود
اند،
ولی
اند،
ولی
عشق داند که در این دایره سرگردان
اند.
معنی تحت اللفظی:
خردگرایان
نقطه پرگار هستی اند.
عشق
اما
بر آن است
که
آنها
در دایره هستی سرگردان اند.
برای درک منظور خواجه از این بیت غزل
بهتر است
که
به بیت قبلی غزل نظر اندازیم:
در نظربازی ما بی خبران حیرانند
من چنینم که نمودم، دگر ایشان دانند
منظور خواجه از «بی خبران» در این بیت آغازین غزل،
خردگرایان
(طرفداران راسیونالیسم)
اند.
۲
عاقلان
نقطه پرگار وجود
اند،
ولی
اند،
ولی
عشق داند که در این دایره
سرگردان
اند.
خواجه
در این بیت غزل
(و نه فقطط در این بیت غزل)
دوئالیسم عقل و عشق
را
به شکل دوئالیسم عاقلان و عاشقان بسط و تعمیم می دهد
و
نقش تعیین کننده
را
از آن عشق (عاشقان) می داند.
خواجه
در
رویه و سنت اشرافیت بنده دار و فئودال
هندوانه ای
زیر بغل خرد و خردگرایی می چپاند
بعد
خنجری بر ستون فقرات شان می نشاند:
خردگرایان
نقطه پرگار وجود جا زده می شوند
که
بی خبر
اند
و
خر تر از خر
اند
و
به دلیل خریت
در دایره هستی سرگردان اند.
خردستیزی
کسب و کار اصلی خواجه بوده است.
یکی از دلایل علاقه نیچه
ـ مؤسس خردستیزی ـ
و
احمد شاملو، دربار پهلوی و روحانیت شیعی
به
خواجه
همین است.
۳
عاقلان
نقطه پرگار وجود
اند،
ولی
اند،
ولی
عشق داند که در این دایره سرگردان
اند.
خواجه
اما
به لحاظ خردستیزی
فرقی با اصحاب تصوف و طریقت و عرفان
(بدترین دشمنانش)
ندارد:
مولانا
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود.
معنی تحت اللفظی:
پای خردگرایان
چوبین
است.
به همین دلیل
سست و غیرقابل اتکا و اعتماد است.
خرد و خردگرایی
از
دید مولانا
نیز
اعتباری ندارد.
حیرت انگیز
اما
این است
که
کسب و کار اصلی خواجه
دعوی رندیت و حمله بر اهل تصوف و طریقت و عرفان است.
می توان گفت
که
در
عرصه تئوری شناخت
کم ترین فرقی میان خواجه و مولانا
وجود ندارد.
هر دو
خردستیز
اند.
اختلاف خواجه با مولانا
در سمتگیری اجتماعی است:
الف
مولانا
(و عرفان)
موضعگیری ضد فئودالی و ضد روحانی دارد.
ب
خواجه
اما
خودش جزو طبقه اجتماعی بنده دار و فئودال است
و
روشنفکر ارگانیک نظامات بنده داری و فئودالی است.
۴
عاقلان
نقطه پرگار وجود
اند،
ولی
اند،
ولی
عشق داند که در این دایره
سرگردان
اند.
دلیل این هویت (یکسانی) معرفتی ـ نظری و تفاوت و تضاد طبقاتی
(وحدت نظر در عرصه تئوری شناخت و اختلاف در سمتگیری اجتماعی)
به شرح زیر است:
الف
خواجه
نمی تواند
با
اتکاء بر خرد و خردگرایی
از
بنده داری و فئودالیسم و مذهب (ایده ئولوژی نظامات بنده داری و فئودالیسم)
دفاع کند.
خرد و خردگرایی
با
تصورات و توهمات و خرافات مذهبی
در
تضاد آشتی ناپذیر آشکار قرار دارند.
ب
مولانا
(عرفان انقلابی)
هم
برای جویدن ستون های مساجد و منابر از درون،
برای پوک سازی آنها و فروپاشاندن آنها،
یعنی
برای نفی روحانیت
به مثابه واسطه میان خلایق و خدا
به
پانته ئیسم
(فلسفه همه خدایی)
نیاز دارد.
در پانته ئیسم فرقی میان خر و خورجین و خلق و خدا و خربزه و خرما و خردل گذاشته نمی شود.
این دعوی هشلهف
را
فقط در صورتی می توان قبول کرد و قبولاند
که
خانه خرد خلایق
خراب شود.
فرق هم نمی کند
که
تخریب خانه خرد خلایق
با
سماع و رقص دوار انگیز سرگیجه آور صورت گیرد
و
یا
با
مصرف حشیش و تریاک و هرویین و آن و این.
به همین دلیل
خردستیزی
برای عرفان صرفنظر ناپذیر است.
۵
عاقلان نقطه پرگار وجود
اند،
ولی
عشق داند که در این دایره
سرگردان
اند.
سعدی
به همین دلیل
تاکتیک دیالک تیکی
زیر
را
در برخورد با عرفان توسعه می دهد:
الف
خردستیزی عرفان
تأیید می شود.
حتی توسعه بیشتر داده می شود.
باب های آغازین بوستان و گلستان سعدی
اختصاص
به
تأیید و تصدیق و تقویت و تحکیم خردستیزی
دارند.
مراجعه کنید
به
سیری در بوستان و گلستان سعدی
در
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
کسب و کار حافظ
اجرای افراطی فتاوی ایراسیونالیستی سعدی است.
سعدی خردگرای نیمبندی است.
حافظ اما خردستیز تمامعیاری است.
به همین دلیل فاشیسم و پانیسم وطنی
(دربار پهلوی، احمد شاملو و پان اسلامیسم روحانیت شیعی)
به
ضریح خواجه
دخیل می بندند
و
از
سعدی
چه بسا
بیزار
اند.
ب
سعدی
اما
عرفان
را
به دلیل موضع ضد فئودالی و ضد روحانی اش
می کوبد.
همه مفاهیم انتقادی اساسی
که
خواجه برای بی اعتبار سازی عرفان به خدمت گرفته،
پیشاپیش
در
کارگاه فکری و مفهومی غول آسای سعدی
ساخته شده اند و سوهان خورده اند.
مثال:
گلستان
باب دوم
صاحبدلی (عارفی) به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق (اهل عرفان) را
گفتم:
«میان عالم و عابد چه فرق بود
«میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن، این فریق را؟»
گفت:
«آن گلیم خویش بدر می برد ز موج
«آن گلیم خویش بدر می برد ز موج
و این جهد می کند که بگیرد غریق را»
در این شعر شیخ شیراز
کدام مفهوم انتقادی اساسی خواجه شیراز
تدوین می شود و سوهان می خورد؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر