۱۴۰۰ اردیبهشت ۱۷, جمعه

قصه پادشاه و بلبل (۲) (بخش آخر)

Keine Fotobeschreibung verfügbar. 

لوی والاسی

برگردان

میم حجری

 

·    پادشاه با اخم و تخم گفت که حوصله جر و بحث ندارد، پرنده ها سرسپرده و فرمانبر او هستند و باید بر طبق میل او رفتار و زندگی کنند.

·    و فرمان صادر شده باید بدون چون و چرا اجرا شود.

 

·    بلبل که می خواست پادشاه عقب مانده را قانع کند، دید که او به قفس اشاره می کند و خط و نشان می کشد.

 

·    پرنده کوچولو شیفته آزادی بود و از زندان بیزار بود.

 

·    با شتاب از قصر پادشاه بیرون پرید، تا خود را به پرنده ها برساند و آواز دلخواه پادشاه را یادشان بدهد.

 

·    مهلت یک هفته ای به زودی به پایان رسید و پادشاه قناری ها را احضار کرد، تا آواز بلبل را برایش بخوانند.

 

·    قناری ها آواز بلبل را به اجبار خواندند، ولی با صدای نازک خویش.

 

·    چه می توانستند بکنند!

·    قناری ها همیشه با صدائی نازک آواز می خوانند.

 

·    پادشاه خوشش نیامد و دستور داد که قناری ها را بگیرند و زندانی کنند.

 

·    بعد نوبت به کاکلی ها رسید.

 

·    کاکلی ها هم خواندند.

 

·    پادشاه عصبانی شد و دستور داد که آنها را هم به زندان بیندازند.

 

·    بعد نوبت به چلچله ها شد.

 

·    چلچله ها هم خواندند، ولی با آهنگی سراپا خطا.

 

·    پادشاه فرمان داد که آنها را هم بگیرند و زندانی کنند.

 

·    بعد، سهره ها آمدند، فاخته ها آمدند، کلاغ ها و جغدها آمدند و خواندند.

 

·    پادشاه ـ کلافه و برآشفته ـ گوش هایش را با دو دست گرفته بود و می گفت:

·    من دیگر نمی توانم تحمل کنم!

·    پرنده ها اعصابم را خرد کرده اند.

·    بگوئید بلبل ها بیایند و بخوانند.

 

 

·    آنگاه، بلبل ها آمدند.

·    دسته دسته آمدند و روی شاخه های درختان، دور تا دور قصر پادشاه نشستند و خواندند.

·    با صدائی دلنشین و بلند.

·    آنسان که آوازشان در سرسرا پیچید و حتی به زیر زمین های قصر نفوذ کرد و بگوش پرنده های گرفتار در بند و زنجیر رسید.

 

·    پرنده های اسیر، همه با هم ـ همآوا با بلبلان خوش آوا ـ خواندند.

 

·    کاکلی ها با صدای خود خواندند.

 

·    قناری ها با صدای نازک خود خواندند.

 

·    چلچله ها با آهنگی سراپا خطا خواندند.

 

·    فاخته ها کو کو سر دادند و کلاغ ها قار قار کردند و جغدها ـ بغض در گلو ـ حق حق سر دادند.

 

·    مثل نهرها که به هم می پیوندند و سیل می شوند، آوازها به هم پیوستند و فریاد شدند.

 

·    فریاد پرنده ها ـ بسان توفان ـ  قصر را به لرزه در افکند.

 

·    پاسداران ـ هراس زده ـ از برج ها گریختند، میله زندان ها از هم گسست، قصر فرو پاشید و پادشاه ـ هراسان و پریشان ـ از کشور پرنده ها فرار کرد و تاج و تختش را با خود برد.

 

·    آنگاه پرنده ها نظم نوینی پی افکندند.

 

·    نظمی که سعادت هر پرنده در سعادت همه پرنده ها و سعادت همه پرنده ها در سعادت هر پرنده باشد.

 

·    نظمی که هر پرنده آزاد باشد، آواز خود را با صدای خاص خود بخواند.

 

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر