در آرزوی آخرین گلوله!
شکریه عرفانی
با سپاس از غلامرضا نوبری
پیشانیام را میبوسی
و قسم میخوری
آخرین زنی هستم که دوستش خواهی داشت.
میگویی:
«اینبار که برگشتم
برایت کلبهای میسازم
بر لب رودخانهای دور
روزها به شکار آهوان کوهی میروم
و از درز سنگهای سخت
گلهای نایابی را میچینم
که تو دوست داری به موهایت بیاویزی.»
میگویی:
«بخند
تمام میشود این جنگ!»
باور میکنم حرفهایت را
همانطور که هزار بار دیگر باور کرده بودم.
دریغ
اما
آخرین عشق همانقدر ناممکن است که آخرین گلوله!
پایان
افغانستان
شعرای عالیقدری دارد
که
فخرانگیزند
برای بشریت اندیشنده و رنج برنده.
عمرشان دراز باد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر