۱۴۰۰ اردیبهشت ۱۱, شنبه

شعری از سیاوش کسرایی تحت عنوان «بَر سکویِ ماهِ مه»

33  
 
بَر سکویِ ماهِ مه

و 

اینک می‌‌بینم‌ تان
نه‌ 

در سایة پرچم‌های سرخ‌تان
نه‌ 

در صفِ بی‌‌پایان‌ تان
که 

در گریزِ دشمن و هراسِ آن چشمان
که ارزیابی‌تان می‌‌کنند
با دقتِ دلالگان
و 

می‌‌اندیشم که چه خواهد شد 

اگر
متحد شوید
کارگران ایران!


می‌ آیید
از فرازِ خیزابه‌هایِ خون
- بی‌‌ تشویشِ باد و مبادِ جان -
از درونِ گِردبادِ جنگ و جنون
می‌ آیید
پیمان‌ کرده
پیوند‌ زده
پیکار‌کرده و پیروزی آورده
که خود
پیک و پیامید
شایستة نامید.


می‌‌گذرید
بر فرشی از لاله
از دلِ‌ دالانِ آفرین و هِلهله
برمی‌‌آیید 

و
می‌‌ایستید
بر سکویِ افتخارِ اولِ ماه مه‌
تا 

شاهان
از

 پیشگاه‌ تان
بگذرند 

و 

سرمایه‌داران.


ای‌ خداوارگان
ای‌ کارگران که دستِ شما را ست
تردستیِ آفرینندگی:
تراشِ آهن و سنگ
سازِ سقف و ستون
بُرشِ به‌هنگامْ بر اندامِ زندگی‌
و رهانیدنِ حیات از برهنگی.


 نیای‌تان نعل‌ بند بود
شما چلنگر
فرزندان‌تان موشک خواهند ساخت
آی‌ چه والا که شمایید:
اسبی رهوار کردن
قفل گشودن
و 

آسمان را پوییدن.


این بس
که بازوان بگشایید 

و
جغرافیایِ جهان
در آغوش‌تان باشد.


می‌‌شناختم
شمایان را به بویِ شمایان
و 

نه‌ 

به بوی شبنم عرق
که بر مفرغِ اندام تان می‌‌ نشست
نه‌ 

به بوی روغن چرخ و دستگاه
و 

نه‌ 

حتی به بوی نفت
که پیشاپیش شما می‌‌دوید.


می‌ شناختم
به عطرِ کار
که از هزار ابزار می‌‌ تراوید
و 

اینک می‌‌بینم‌تان
نه‌ 

در سایة پرچم‌های سرخ‌ تان
نه‌ 

در صفِ بی‌‌پایان‌ تان
که در گریزِ دشمن و هراسِ آن چشمان
که ارزیابی‌تان می‌‌ کنند
با دقتِ دلالگان
و 

می‌‌اندیشم که چه خواهد شد 

اگر
متحد شوید
کارگران ایران!
 

پایان



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر