۱۴۰۰ اردیبهشت ۱۱, شنبه

شعری از محمدعلی افراشته


 
محمدعلی افراشته 
(۱۲۸۷-۱۳۳۸) 

 ز خون وُ آتش، فولادِ آبدیده شدیم
قدم فراتر وُ صف‌ها فشرده‌تر 
رفقا

قسم به خون شهیدان راه آزادی
نمانده چیزی تا قله‌ی ظفر
رفقا

بجز به‌ موزه نمانَد نشان ز تخت‌‌ و کلاه
به داسِ برزگر و پتکِ کارگر 
رفقا

غروبِ دولتِ‌ چنگیز و صبحِ‌ دولتِ ما ست
خروس می‌ دهد آوازه‌ی سحر 
رفقا

وطن خرابه‌ی این یک‌هزار فامیل است
که تکیه‌شان به‌کلاه‌ است و زور و زر 
رفقا

بگو به دشمن، این قرن، قرن ملت‌ها ست
نمانَد از بُت و بت‌ خانه‌ ها اثر 
رفقا

گذشت آنکه ببندند چشم‌ و گوش‌ و زبان
ز ملتی که در این ره گذاشت سر 
رفقا

ز شرق‌ و غرب‌ و شمال‌ و جنوب، گردش‌ِ کار
نوید می‌دهد از لذت ثمر 
رفقا

پایان


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر