جینا روک پاکو
(۱۹۳۱)
متن ساده شده توسط
ریتا کویتک
برگردان
میم حجری
فصل دوازدهم
دعوت
· کنراد وامی ایستد.
· بدون دلیل مشخصی و نیتی.
· مردها را تماشا می کند.
· مردانی را که خانه می سازند.
· مردانی را که سنگ بر سنگ می نهند و یکی از آنها سیمان مخلوط می کند.
· «هی، چطوری؟»، مرد سیمان مخلوط کن می گوید.
· کنراد سرش را به عنوان پاسخ تکان می دهد.
· می خواهد به راه خود برود.
· یکی از مردها یک بطری آبجو هدیه اش می کند.
· کنراد به سلامتی اش می نوشد.
· در گرما، آبجوی خنک می چسبد.
· «کجا می روی؟»، یکی دیگر از مردان می پرسد.
· کنراد با دست به جائی در آنسوی خانه های نوساز، در آنسوی شهر اشاره می کند.
· مرد می خندد.
· «پایان کار!»، مرد می گوید و بقیه از کار دست برمی دارند و پائین می آیند.
· بوی عرق مردها به مشام کنراد می رسد.
· اندام مردها آفتاب سوخته است.
· کنراد از یکی از آنها خوشش نمی آید.
· او غیردوستانه نگاهش می کند.
· ولی به او چه ربطی دارد؟
· مردها خود را می شویند.
· به انضمام مرد سیمان مخلوط کن، چهار نفر می شوند.
· «خیلی ممنون»، کنراد می گوید و بطری خالی آبجو را بر روی تخته های روی هم تلنبار شده می گذارد.
· «بیا با ما»، مرد سیمان مخلوط کن می گوید.
· «ما آبجوی دیگری می نوشیم.»
· او با دست حرکتی می کند که تداعی کننده نوشیدن از بطری است.
· مردها پیراهن های شان را در گلو باز می گذارند.
· کنراد با آنها راه می افتد.
· قهوه خانه کوچکی است.
· کنراد سوسیس سفارش می دهد، سوسیس و آبجو.
· مردها راجع به مسئله ای می خندند که کنراد نمی داند.
· کنراد همه حرف های آنها را نمی فهمد.
· مردها لهجه دیگری دارند.
· عکس منظره دشتی بر دیوار آویخته است.
· دشتی دور.
· کنراد دشت را می شناسد.
· بوی دشت را کنراد به خاطر می آورد و نور دشت را و به یکباره دلش می خواهد که در دشت باشد.
· اشتیاقی مهارناپذیر در دلش شعله می کشد.
· «کم حرفی!»، یکی از مردها می گوید و آبجو را مثل آب می نوشند.
· «ما کار کرده ایم و او خسته است»، یکی از مردها که کنراد ازش خوشش نمی آید، می گوید.
· اگر کنراد به دشت می رفت؟
· البته این حرف توخالی ئی است.
· به این سادگی ها نیست.
· اینجا بودن کنراد دلیل خاص خودش را دارد.
· اینجا منطقه خوبی است و به این دلیل کنراد به اینجا آمده است.
· اینجا منطقه خوبی برای گدائی است.
· فردا صبح به گدائی شروع خواهد کرد.
· او اکنون حتی پشیزی در جیب ندارد.
· کنراد هنوز به غذا و آبجو دست نمی زند.
· برای اینکه دچار سوء ظن شده است.
· بعد، مردها همه با هم پا می شوند، هر چهار تا با هم می خواهند به مستراح بروند.
· کنراد نمی اندیشد.
· به دور و بر خود نگاه می کند.
· قهوه خانه تقریبا خالی است.
· سه نفر ورق بازی می کنند.
· و زنی تنها نشسته است.
· زن قدری پیرتر از بقیه است.
· کنراد متوجه می شود که زن زیاده از حد مشروب خورده است.
· از آمدن چهار مرد به مستراح رفته خبری نیست.
· پس کجا هستند.
· قهوه چی هم نگران است.
· کنراد پا می شود، تا ببیند کجا هستند.
· آنگاه قهوه چی خود را به سرعت به او می رساند و از شانه هایش می گیرد.
· «می خواهی در بروی؟
· اول صورت حسابت را پرداخت کن، بعد برو!»
· «من مهمان آنها بودم»، کنراد می گوید.
· «مرا این کارگران ساختمان دعوت به آبجو کرده بودند.»
· کنراد آرام می ماند.
· اما در واقع احساس بدی دارد.
· «که اینطور؟»، قهوه چی می گوید.
· «آنها رفته اند.
· آنها گفتند که صورت حساب را تو پرداخت می کنی!»
· بعد پاسبان می آید.
· کنراد همچنان و هنوز آرام است.
· در سلول بازداشتگاه هم آرامش خود را حفظ می کند.
· این کار چه معنائی می تواند داشته باشد؟
· کنراد چه می تواند بکند؟
· هیچ کاری از دست او برنمی آید.
· آنها فریبش داده اند، سگ های مردم آزار.
· کنراد در سلول می نشیند و دشت را از خاطر می گذراند.
· در سلول مجاور هم کسانی هستند.
· اما کنراد با آنها حرف نمی زند.
· او می خورد، می نوشد و می خوابد.
· یک بار یکی از آنها روزنامه ای برایش می آورد.
· او روزی محاکمه خواهد شد.
· کنراد هرگز در دادگاه نبوده است.
· کنراد را زودتر به دادگاه می برند.
· قاضی هنوز مشغول حل و فصل محکمه قبلی است.
· آن هم به عدم پرداخت صورت حساب مربوط می شد.
· ۶۰۰ مارک.
· مرد جوان خوشپوشی است و از تصادفات ناخوشایند سخن می گوید و سخن می گوید.
· تا اینکه قاضی دستش را بلند می کند.
· او یا باید ۴۰۰ مارک جریمه دهد و یا هشت روز در زندان به سر برد.
· کنراد نفس راحتی می کشد.
· مسئله آنقدر که او تصور می کرد، ترسناک نیست.
· صورت حساب او هشت مارک و نیم بود.
· البته او نمی تواند بفهمد که چرا به خاطر هشت مارک و نیم سه ماه باید در زندان به سر برد.
· این مسئله برایش غیرقابل فهم است.
· کنراد دلیل می طلبد.
· در کمال آرامش دلیل می طلبد.
· قاضی می گوید که سختگیری خاصی با آواره ها و بی خانمان ها وجود دارد.
· قاضی چنین می گوید.
· او می گوید که با قضاوت خود در مورد کنراد باید درس عبرتی برای همه آواره ها و بی خانمان ها بدهد.
· این بدان معنی است که کنراد باید سه ماه در زندان به سر برد.
· سه ماه.
· دشت را دیگر نمی توان حتی به خواب دید ...
سؤال سیزدهم
«همه انسان ها در برابر قانون برابرند»،
در ماده سوم قانون اساسی آلمان فدرال آمده است.
به نظر شما چرا قاضی ماده سوم قانون اساسی را زیر پا می گذارد؟
همانطور که شما کنراد را می شناسید،
او در حق کسی بدی نمی کند.
چرا دیگران همواره به او رنج و آزار می رسانند؟
قبل از تأمل
لطفا
فصل سوم تا ششم این کتاب را دوباره بخوانید.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر