۱۴۰۰ خرداد ۳۱, دوشنبه

کلنجار سنگ سخنگویی با سگ سخن جویی (۵۱۴)

 

 


 
میم حجری
 


۶۷۹۳ 

سنگ سخنگو
 
خشم به نزدیکان هم پیش می‌آید .
ولی اگر به کسی که به تو ظلم می کند
خشمی نداشته باشی ،
خنگ و کودن محسوب می شوی .
مهرنوش


سگ سخن جو

اسمش را گذاشته اند:
مهر نوش
یعنی نوشنده مهر
چه اسم فریبایی.

کسب و کار مهرنوش
اما
تکرار واژه های خشم و خون و خروش است.
خشم
واکنشی غریزی - طبیعی است.

اگر کسی صاحبخرد باشد
به تحلیل افکار و اعمال افراد می پردازد.
شناخت ریشه های واقعی افکار و اعمال افراد
خشم را زایل می سازد.

خرد
بهتر از هرچه ایزد بداد.
فردوسی
 
یعنی خرد بهترین نعمت الهی است.
در غیاب خرد
آدم خشم می گیرد
خونش کثیف می شود
و خون می ریزد
و یا خونش ریخته می شود.

خرد دیری است که حکم کیمیا دارد.
برای اینکه طبقات حاکمه
به طرز سیستماتیک
جامعه و جهان
را
خردزدایی می کنند.

۶۷۹۴ 

سنگ سخنگو
بی پناهان کسانی اند که آیینه ندارند. 
آیینه به معنی وسیع کلمه

۶۷۹۵ 

سنگ سخنگو
بهترین  طرز و طریق مقابله با ارتجاع 
استفاده از خرد اندیشنده است
خرد اندیشنده یعنی فلسفه مارکسیستی ـ لنیینستی

۶۷۹۶ 

سنگ سخنگو
ما آواره ایم.
ولی زندانی و آزاد سیاسی در ج. ا. نمی شناسیم.
اگر شما می شناسید
افکارشان را منتشر کنید
تا با هم با خبر شویم

۶۷۹۷ 

سنگ سخنگو
دل کندن از پناهگاه های واهی و قلابی،
خود
فی نفسه،
به معنی پایان بی پناهی است.
فروغ فیلسوف این نکته را تئوریزه کرده است


۶۷۹۸ 

سنگ سخنگو
ما در جریان اخبار جهان هستیم.
بحث بر سر زندانی سیاسی در ج. ا. است.
ما
در ج. ا.
نه شعور سیاسی می بینیم
نه شخصیت سیاسی
و نه زندانی سیاسی

۶۷۹۹ 

سنگ سخنگو
انتخابات تمام شد
‏امروز وعده‌ها را رفتگرها از خیابانها جمع میکنند
کلانتر


سگ سخن جو

به
رفتگر ها بگو
به عوض زباله وعده ها ،
خود زباله های وعده دهنده را از جهان جمع کنند
تا جهان
جهان شود
و
به
کام خردگرایان گردد.

۶۸۰۰ 

سنگ سخنگو
کشف عناصر شیمیایی جدید
بر مبنای قوانین مندلیف (مؤلف جدول مندلیف)
صورت گرفته است.
عناصر شیمیایی
فقط شیمیایی اند.
دلیلش چیست؟
دلیلش
موضوع علم شیمی است.
موضوع علمی شیمی چیست؟
موضوع علم شیمی
اتم است
و جدول مندلیف
جدول اتم های موجود و ممکن در هستی است
هر بچه مدرسه
میداند که جدول مندلیف
ربطی به فیزیک ندارد

موضوع فیزیک مولکول است و نه اتم
موضوع فیزیک کوانتومی هم ذره است.

۶۸۰۱ 

سنگ سخنگو
کسی که رانندگی میکنه به احتمال بسیار زیاد یک روز هم تصادف میکنه
ولی کسی که پشت فرمون نمیشینه و حرکت نمیکنه حتی اگه صدسال هم صاحب گواهینامه تصادف هم نمیکنه
حریف


سگ سخن جو

شما کامنت همنوع تان را اصلا نمی خوانید و یا نمی فهمید.
پراتیک (عمل، رانندگی)
فقط در دیالک تیک تئوری و پراتیک
وجود دارد و معنی دارد.
بدون تئوری (اندیشه، فوت و فن مربوط به چند و چون ماشین و رانندگی)
نمی توان رانندگی کرد
در بهترین حالت می توان به در و دیوار زد و به ضرورت فراگیری تئوری مربوطه ایمان اورد.
نسل شما
نسل فلسفه فقیر بوده است و است.
نسل شما
به تحقیر تئوری پرداخته است.
ترور را تنها ره رهایی جا زده است.
برای اینکه خاستگاه و پایگاه طبقاتی اش
فئودالی ـ ارتجاعی ـ فاشیستی بوده است.
دشمن علم رهایش نهایی بوده است و است
برای اینکه دشمن رهایش نهایی بوده است و است

۶۸۰۲ 

سنگ سخنگو
من طرفدار روسو هستم.
حریفه شریفه


سگ سخن جو

ما
طرفدار حقیقتیم.

روسو آدم خوبی بوده است.
ولی سطحی نگر بوده است و غافل از حقیقت.

با اندرز نمیتوان جهنم طبقاتی را به جامعه انسانی تبدیل کرد.
دیدیم به چشم خود:
بروید به طالبان و یا حزب الله و یا حماس اندرز پرهیز از مردم آزاری بدهید
و
ببینید که چه بلایی بر سرتان می آورند.

جامعه بشری
کشتارگاه است.
میدان مبارزات طبقاتی است.
لکوموتیو قطار تاریخ (جامعه) هم مبارزه طبقاتی است و نه منبر اندرز.

رهایش نهایی
در دموکراسی است:
یعنی در لغو طبقات اجتماعی و استقرار توده فرمایی است.
یعنی در کمونیسم است.
کمونیسم = هومانیسم متکامل + ناتورالیسم متکامل

سعدی صدها سال قبل از روسو همین اندیشه را از قول فردوسی رایدکال تر و علمی تر و بهتر گفته است.
برو طرفدار فردوسی باش.
چه خوش گفت فردوسی پاک زاد
که رحمت بر ان تربت پاک باد:
میازار موری که زحمتکش است«
»که جان دارد و جان شیرین خوش است»


۶۸۰۳ 

سنگ سخنگو
کسی که بر این سخن مارکس و انگلس آفتابه برداشته
اصلا سواد بخوان و بفهم نداشته است.
از اش بپرسید که این سخن به چه معنی است؟
بعد منتشرش بکنید و عوامفریبی کنید.

۶۸۰۴ 

سنگ سخنگو
کامنت ها و ترجمه ها و تحلیل ها و دیگر مطالب ما
توضیح و تمرین و تعلیم و تعلم تفکر مارکسیستی است.
ما مبلغ مارکسیسم زنده ایم

۶۸۰۵ 

سنگ سخنگو
سهراب
عارف است. 
دشمن عقل و علم و تفکر است
 

۶۸۰۶ 

سنگ سخنگو
از خاطرات مهندس مصطفی عبدالهی
سالها پیش
«هویدا»آمد به استان سیستان و بلوچستان،
دستور داد، دانش آموزان نخبه ای که شرایط مالی خوبی ندارند ،
میتوانند با هزینه دولت (بورسیه)ادامه تحصیل دهند،،
فقط معدلشان بالای نوزده باشد،،
در تمام استان چهار نفر بودیم که این شرایط را داشتیم،
پس از شنیدن این خبر رفتیم استانداری و خود را به هویدا معرفی کردیم و مدارک تحصیلی خودرا ارائه کردیم،
سه نفر اهل سنت و یک نفر اهل تشیع بودیم،
ایشان بعداز دیدن مدارک ما گفتند فورا پیگیر کارهای تان باشید و به رییس آموزش و پروش دستور داد هرچه زود تر ما را به دانشگاه فردوسی مشهد معرفی نماید.
ما خوشحال و شادمان،در پوست خود نمی گنجیدیم،
چون واقعا توانایی مالی ادامه تحصیل در یک شهر دیگر را نداشتیم،
فردا صبح،
با مدارک تکمیلی رفتیم آموزش و پرورش استان تا مراحل اعزام را طی کنیم،
اما رییس آموزش و پرورش گفت :
متأسفانه شما نمیتوانید بروید.
پرسیدیم چرا...؟
گفت : این بورسیه لغو شده و سال آینده شاید اجرا شود.
شما آدرستونو بدید اگر خبری شد ، بشما اطلاع میدیم.
ما :
ولی دیروز که جناب هویدا گفتند،،،،
حرفم راقطع کرد وگفت :
همان جناب هویدا دیشب که تشریف بردند پایتخت، بمن گفتند اگر این نخبه گانتان آمدند بگویید فعلا دست نگهدارند تا سال بعد...
انگار آب سردی روی مان ریختند، جواب پدر و مادر و فامیلی که به همه گفته بودیم ما «مهندس»شدیم را چی بدهیم...؟
آنقدر ناراحت بودیم که یادمان رفت از رییس خداحافظی کنیم.
داشتیم با ناراحتی و بد و بیراه گفتن به هویدا و شاه و همه مسئولین از ساختمان که نه از چهار دیواری آموزش و پرورش بیرون می آمدیم که یکی ما را صدا زد.
برگشتیم ، نمی شناختیمش، سلام کردیم و گفت :
شما همون دانش آموزان نخبه هستین...؟
گفتیم :
بله،
گفت :
رییس آموزش و پرورش میخاد چهارتا از فامیلاشو که شرایط شما رو ندارن ،به دانشگاه مشهد معرفی کنه.
شما باید برید تهران و این مسئله رو به شخص هویدا بگید.
و رفت....
چهار نفری به هم نگاه کردیم و دراین فکر بودیم که ، ما که پول نداریم تا تهران برویم، ضمن اینکه تا حالا تهران نرفتیم، چطور پیدا کنیم هویدا را...؟
اما از طرفی ازاینکه داشت آینده مون ازبین میرفت ناراحت بودیم.
وضع مان طوری نبود که به پدر و مادرمون بگیم پول بدید ما بریم تهران.
من دایی داشتم که قاچاق سیگار میکرد و وضعش خیلی خوب بود.
چهار نفری رفتیم خونه اش و جریان رو گفتیم.
دایی ام بما پنجاه تومان،(پنج تا صد ریالی)بما داد ،آنقدر خوشحال شدیم که خدامیداند.
تازه آدرس یکی از مشتریانش را که برایش سیگار می فرستاد تهران بما داد و گفت با تاکسی مستقیم برید منزل این بنده خدا.
سر از پا نمیشناختیم، همانروز عصر بلیط اتوبوس گرفتیم و حالا به چه بدبختی رسیدیم تهران بماند،
لباسهای کهنه مان گرد و خاکی شده بود و موها و سروصورتمان همه خاکی.
بعداز شستشوی سروصورتمان و تکاندن لباسهامان در سرویس بهداشتی ترمینال ، تاکسی گرفتیم و آدرس دوست دایی ام را دادم.
اتفاقا منزلش نزدیک ترمینال بود و راننده تاکسی انسان شریفی بود، ما محو ساختمانها و خیابانها و مناظر تهران شده بودیم که راننده تاکسی گفت این همون منزل مورد نظرشماست.
بعد از تشکر و حساب کردن کرایه رفتیم درب منزل را زدیم و آقا پسری آمد و خودمان را معرفی کردیم ، و رفت داخل و بعد از چند دقیقه مرد جا افتاده و خوش چهره ای آمد و بعداز احوالپرسی ما را برد داخل ، و بهترین و لذیذ ترین «چای» عمرم را آنجا خوردم، چون من چای زیاد میخورم ولی سه روزی بود که چای نخورده بودم.
از نگاه خانواده این بنده خدا می فهمیدیم که از دیدن لباسها(محلی)و کهنه و چهره های بهم ریخته مان بسیار متعجب بودن.
قرارشد استراحتی بکنیم و آخر وقت بریم دفتر نخست وزیری.
وقتی از خواب بیدار شدیم ، هوا کاملا تاریک شده بود‌.
سریع دوستان رو بیدار کردم و گفتم بلند شید شب شد.
مثل دیوانه ها دور خود میچرخیدیم و حرص میخوردیم.
دوست دایی ام که صدای ما را شنیده بود وارد اطاق شد و گفت خیلی خسته بودین.
گفتیم ،چرا بیدارمان نکردین...؟گقت ،دیدم حسابی خسته اید حیفم آمد ،مشکلی نیست فردا صبح اول وقت میریم.
بنده خدا حسابی برای ما زحمت کشیدن.
به درخواست «علی» آقا، دوست دایی ام ، رفتیم دوشی هم گرفتیم و حسابی سرحال شدیم.
شاید بخاطر راه زیادی که در اتوبوس بودیم بدنمان بو میداده.
هرچی بود خیلی حال داد.
بعدم شام آورد و ما چون خیلی گرسنه بودیم امان ندادیم.
و سرسفره شام ،که با سفره های ما خیلی فرق داشت، جریان خود را برایشان تعریف کردم، چون برای اولین بار بود که می دیدیم سر سفره که یک یا چند غریبه نشستن ، خانواده میزبان هم مینشینند، ما اصلا رسم نداشتیم.
بعد از شام هم با ماشین ژیان علی آقا رفتیم چرخی در شهر زدیم و حسابی خوش گذشت.
ومن همیشه به این فکر میکردم، اگر علی آقا نبود با این پول ما که فقط برای برگشت بود چکار میکردیم...؟شاید دوستانم هم همین فکر را میکردند،،
برگشتیم منزل و بعداز چند ساعت صحبت از وضعیت مردم استان مان و فقرو محرومیتها، خوابیدیم ، ومن دوستانم خیلی استرس داشتیم.
فردا صبح به اتفاق علی آقا رفتیم دفتر جناب هویدا،
بدون فوت وقت رفتیم به دفتر ایشان و همه محو لباسها و سر وضع ما که تازه بهتر شده بود ،بودند.
ایشان تا ما وارد اطاقشان شدیم از پشت میزش بلند شد و با تک تک ما دست و روبوسی کرد، و ما را روی مبل های چرم مشکی کنار میزش نشاند و خودش هم کنار ما نشست، و گفت :
خب بسلامتی رفتید ثبت نام کردید...؟
من به نمایندگی از طرف دوستانم گفتم :
نخیر، قربان، رییس آموزش و پرورش استان میخاد چهار نفر از فامیلاشو جای ما بفرسته، برای همین آمدیم خدمت شما.
چنان برافروخته شد که ماهم ترسیدیم، بلند شد، ماهم بلند شدیم و گفت :
گوه خورده مردیکه دزد،
غلط کرده بی پدر ...،
و به شخصی که اونجا نشسته بود گفت فورا تلفن رییس آموزش و پرورش زاهدان را برایم بگیر.
آن مرد گرفت و گوشی را داد به جناب هویدا،
فریاد میزد :
از امروز میری نیکشهر(یکی از شهرستانهای واقعا محروم و دور افتاده استان)و بعنوان نامه بر خودتو معرفی میکنی،
الان ابلاغت را میفرستم، نمیدونم اون بابا چی گفت ،که هویدا گفت :
چرا میخایی حق چهار تا نخبه جوان این کشور رو ضایع کنی...؟
چرا نمیذاری اینها فردا برای کشورشون کسی بشن...؟
اگر فامیلهای تو امتیازات رو دارن میگفتی.
ولی حق این جوونا را ضایع نمیکردی.
فردا صبح نامه ی شروع به کارت در نیکشهر رو برایم تلگراف کن،
و گوشی را داد به همان مرد.
و بما گفت میروید و وسایلتان برمیدارید و میروید مشهد،
معرفی نامه هم نمیخاد،
خودم هماهنگ میکنم، فقط اسامی ونام پدر تونو به منشی من بدید.
و منشی را خواست و گفت اسامی اینها رو بگیر و کمکشان کن.
از ایشان خداحافظی کردیم و ایشان تا دم درب اطاقشان همراهمان آمدند،
ما همانجا احساس کردیم برای خودمان شخصیتی هستیم.
رفتیم خدمت منشی و اسامی خود و پدر مان را دادیم و ایشون پاکتی بما داد‌
ما فکر کردیم آدرس و یا معرفی نامه به دانشگاه مشهد هست.
رفتیم منزل علی آقا و هر چه اصرار کرد شب نروید، گفتیم هر لحظه اش دیره و بابت همه زحمات خودش و خانواده ش ازش تشکر کردیم، و دعوت کردیم حتما تشریف بیارن استان ما تا جبران کنیم،
ایشان مارا تا ترمینال هم رساند، وقتی رفت به دوستانم گفتم نه نهار میخوریم و نه شام، یکم نان خشک و پنیر میگیریم و میخوریم چون پول بلیط کم میاریم.
بلیط خریدیم و منتظر حرکت اتوبوس بودیم که من پاکتی که منشی داده بود را درآوردم تا ببینم چه نوشته.
دیدم مبلغ چهارصد تومان(چهارتا هزارریالی) داخلش هست که برای هرنفرمان صدتومانه.
اونجا بود که فهمیدم چرا به منشی گفت ،«کمکشان کنید»
اینکه در اون روزگار چقدر به باسواد شدن مردم مخصوصا مردم محروم سیستان و بلوچستان، اهمیت میدادن،
اینکه بخاطر تخلف یک مدیر سریعا او را عزل کرد و حق مظلوم را از ظالم گرفت،
اینکه ،انسانیت و شرافت از راننده تاکسی گرفته تا علی آقایی که با وجودی که غریبه بودیم و ناآشنا به شهر راننده نه کرایه بیشتر گرفت و نه بیخودی چرخاندمان درشهر، و با اینکه علی آقا هنوز دایی بنده را ندیده و فقط باهم کار میکردن ولی برایمان سنگ تمام گذاشت،
اینها همه بماند،
اینکه چهار تا از محرومترین منطقه کشور، با ظاهری متوسط و لباس محلی، بدون تشریفات و وقت قبلی گرفتن، با «نخست وزیر»کشور دیدار میکنن، رو هرگز نمیشود اسمی برایش گذاشت.
باری امروز این چهار دانشجو بورسیه ای از بهترین و بزرگترین مهندسین «سازه»کشور هستند که خدمات بسیار زیادی به مردم استان سیستان و بلوچستان کردند، و درحال حاضر دوران باز نشستگی خود را میگذرانند،..
درود به شرف امیر عباس هویدا
یاد پیپ و عصا و ارکیده این بزرگ مرد ایران هم بخیر

سگ سخن جو

آخوندها هم به فکر مملکت اند:
هر کس را که سوادن بخور و نمیر داشته
یا زجرکش کرده اند و یا شقه شقه کرده اند و در بیابان خاوران
جلوی ددان درنده گرسنه افکنده اند.
در
عوض
توله های خود را برای علافی و عیاشی و خرید مدارک دانش کاهی
به بهشت شیاطین بزرگ فرستاده اند

بدبخت
ملتی که ماضی اش
بهتر از مضارع است.

۶۸۰۷ 

سنگ سخنگو
سؤال این است که چرا طبقه حاکمه ج. ا. جانی ترین جانیان را به عالی ترین مقاومات می رساند

۶۸۰۸ 

سنگ سخنگو
 
ممنون.
ما واعظ و معلم نیستیم.
هماندیش هستیم.
فاشیسم در ایران ریشه های عمیق دارد.
تازگی ندارد.
درست به همین دلیل اجامر فوندامنتالیستی و فاشیستی (پان اسلامیستی) روی کار امده است.
ما اندیشه های همنوعان را مورد تأمل قرار می دهیم.
نه خودشان را.
اگر قصد هماموزی دارید
هماندیشی کنید
به همان سان که اکنون هماندیشی کرده اید.
تنها راه فراگیری تفکر مفهومی
هماندیشی است
هماندیشی برابر حقوق

۶۸۰۹ 

سنگ سخنگو
آهای سهراب قایق دیگرجوابگونیست،کشتی بایدساخت
عطا.


سگ سخن جو

سهراب
حتی
حاضر به تهیه قایق نیست
چه رسد به کشتی سازی.
سهراب
شیفته تنهایی و پنداربافی است.
سهراب
عارف خردستیز پندار باف خرافه گرایی است
سهراب
مخالف اندیشیدن و کشف حقیقت است.
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم

۶۸۱۰ 

سنگ سخنگو
غادة السمان

از من می خواهی
که جامه ی کریستین‌دیور بر تن کنم
و خود را به عطر شاهزاده ی موناکو عطرآگین سازم
و دایره المعارف بریتانیکا را حفظ کنم
و به موسیقی یوهان برامز
گوش فرا دهم
به شرط اینکه
همانند مادربزرگم بیاندیشم!
از من می خواهی که پژوهشگری
چون مادام کوری باشم
و رقاصه ای دیوانه در شب سال نو
چونان لوکریس بورگیا
بدین شرط که
حجابم را همچون عمه ام حفظ کنم
و زنی عارف باشم چون رابعه ی عدویه؟!

پایان

سگ سخن جو

غادة السمان
از شعرای طبقه حاکمه سوریه است
پدرش وزیر و متنفذ کنسرواتیو (محافظه کار، ضد انقلابی) بوده است
و
در این شعرش دیالک تیک سنت فئودالی و تجدد بند تنبانی بورژوایی را مطرح می سازد:
اندیشیدن بسان مادر بزرگ (تداوم ترادیسیون و یا مذهب و سنت)
عطر کریستین دیور و دیگر انحصارات امپریالیستی را بر خود زدن (مدرنیته بند تنبانی بورژوایی)
فعالیت علمی و هنری (مادام کوری و لوکریس بورگیا) (مدرنیته)
و
حجاب عمه و عرفان رابعه

دیالک تیک سنت و مدرنتیه در ج. ا. هم به همین روز و حتی بدتر از این روز
افتاده است:
ازبر دانستن اسامی مارک ها و فروشگاه های مد امپریالیستی و قیمت کالاها
و
بی خبری از الفبای فلسفه علمی


۶۸۱۱ 

سنگ سخنگو
همه چیز این طویله
 فرمالیته است. 
تقلید از شیاطین بزرگ و کوچک است. 
بی محتوا و توخالی است 
مثل اعضای طبقه و هیئت حاکمه اش

۶۸۱۲ 

سنگ سخنگو
نظرتان راجع به اعمال خیر آنجلینا جولی چیست؟
میترا


سگ سخن جو

آنجلینا جولی
اگنس گونجا بویاجیوی (ننه تره زای کاتولیک) لائیک امپریالیستی برای عوامفریبی است.

ننه تره زاها و دده شبدر زاهای کلیسای کاتولیک
ضمن همکاری با فاشیسم و بعد با امپریالیسم و حتی فراری دادن جنایتکاران نازی از نازی آباد
به اعمال خیر از قبیل حمایت از یتیمان و ذلیلان می پرداختند.
آنجلینا جولی
به حمایت از محیط زیست
برای حفظ محیط غیرقابل زیست
می پردازد
تا
ضمن عوامفریبی گلوبال
از دادن مالیات بر درامد چندین میلیونی اش شانه خالی کند.
مثلا کودکان فقیر جهان درمانده سوم را به پشیزی می خرد و بعد تربیت میکند و انشان جهانیان می دهد و خرمن تهنیت و تبریک و تحسین درو میکند.
جامعه بشری در گنداب طبقاتی میماند و می گندد
ولی اینجا و انجا
از ذلیلی دستگیری به عمل می آید تا ذلت بت واره شود و ابدیت کسب کند.

این همان سنت احسان و انفاق و نیکوکاری مذهبی معروف خاص و عام در لفافه هالی وودی است
که
درمان هیچ دردی نیست.

درمان درد چیست؟

چه نقش باختی ای روزگار رنگ آمیز
که این سپید سیه گشت و آن سیاه سپید؟

کجاست آن که دگر ره صلای عقل زند
که جان ما ست گروگان آن نوا و نوید؟


۶۸۱۳ 

سنگ سخنگو
هی مسیو اشک
لطفا بفرما از اشعار حافظ و مولوی
چه فهمیده ای
که باعث افتخار تو به ایرانیتت شده است
ما که شرمنده ایم از محتوای ضد عقلی و خرافی اشعار و افکار حافظ و مولوی

۶۸۱۴ 

سنگ سخنگو
جانوران خودکفا هستند و نه خداکفا

۶۸۱۵ 

سنگ سخنگو
آدم کجا بود که ازش ببری و یا به اش پناه ببری

۶۸۱۶ 

سنگ سخنگو
البر کامو
مدرسه
کودکان را برای زندگی در جهانی اماده میکند
که وجود ندارد!


سگ سخن جو

عجب عقلی خدا داده است.

منظور از جهان چیست که به زعم بعضی ها وجود ندارد.
کودکان و مدارس
جزو ماورای جهان (ماوراء الدنیا) اهستند؟

۶۸۱۷ 

سنگ سخنگو
عجب صبری بشر دارد. 
جلوی زباله ای ده هزار میکروفون داخلی و خارجی می گذارند تا هارت و پورت کند و آبرو ببرد و تهوع بیاورد

۶۸۱۸ 

سنگ سخنگو
سؤال این است که از عرفان خردستیز و خرافه گستر و حافظ عرفان ستیز و خردستیز چی فهمیده که به ایرانی بودن کذایی خود مفتخر شده؟ 
ایرانی که در آن حتی مادر و پدر توان تغذیه توله خود را ندارند و در کوچه می گذارندش.

۶۸۱۹ 

سنگ سخنگو
آزادی یعنی بدانی چطور با زنجیرهایت برقصی!
میترا


سگ سخن جو

آزادی
یعنی
شناخت زنجیرها
شناخت زنجیرهای مادی و فکری

به قول هگل
آزادی ویا اختیار = درک ضرورت ( جبر) = درک قوانین و قانونمندی های عینی مربوطه

به همین دلیل
خر نمی تواند مختار (آزاد) باشد
حتی اگر با پالان وا فسار و مخلفات
به رقص و پایکوبی برخیزد.
آزادان
خردمندانند.

خرد بهتر از هر چه ایزد بداد

پیش شرط آزادی
خردگرایی و خردمندی است

۶۸۲۰ 

سنگ سخنگو
مسلک و مذهب و مکتب
مسئله ای شخصی است.
حریف


سگ سخن جو
 
 
 نه.
هیچ چیز
در وهله اول
شخصی
نیست.
همه چیز
در وهله اول
طبقاتی است.
به عبارت دقیقتر
هر چیزی
دیالک تیکی از فردی و جامعتی است
دیالک تیکی از شخصی و طبقاتی است
در دیالک تیک فرد و جامعه
نقش تعیین کننده از آن جامعه است
و
در دیالک تیک شخص (عضو) و طبقه
از آن طبقه.

تفاوت های افراد
تفاوت های جامعتی اند
و
تفاوت های اشخاص
تفاوت های طبقاتی.
دیالک تیکی بیندیشیم
تا رستگار شویم
و
از شر خودفریبی و عوامفریبی نجات یابیم

انسان انتزاعی وجود دارد.
انسان طبقاتی وجود دارد
نرگس رختشو و نادر رفتگر
ولایتی کاخ نشین و کارتن خواب بی همه چیز
وجود دارند

۶۸۲۱ 

سنگ سخنگو

کامو
نمی داند که مدارس و مراکز آموزشی و تربیتی دیگر
چه فونکسیونی دارند.

کامو
مراد شاملو و آل احمد و غیره بوده است
و
بسان آنها
بی شعوری بی شرم بوده است.
فونکسیون مربی و معلم و استاد و واعظ و فقیه و غیره
و
مدارس و مدارس عالی و حوزه های علمیه و غیره چیست؟
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر