۱۴۰۰ خرداد ۱۹, چهارشنبه

درنگی در سخنی از آنتونیو گرامشی

گرامشی؛ یک تفکر جهانی


درنگی

از

شین میم شین


"اگر طبقه حاکم
همراهی توده هارا ازدست داده
و
دیگر
"رهبر نیست"
و
فقط "حاکم" ودارنده نیروی قهریه است،
بدین معنا ست که توده های عظیم
خودرا از ایدئولوژی سنتی جدا کرده اند
و
دیگر به آنچه پیش از این باور داشتند
اعتقادی ندارند.
و
بحران درست دراین نهفته است
که
کهنه می میرد و نو نمیتواند زایش یابد
و
در
چنین پس زمینه ای
پدیده های بیمارگونه متعددی رخ مینماید"
(گرامشی
شکل گیری انسان)


 ۱
"اگر طبقه حاکم
همراهی توده هارا ازدست داده


رابطه توده با طبقه حاکمه (طبقه حاکمه از هر نوع)
رابطه ای دیالک تیکی است.
یعنی رابطه ای مبتنی بر همزیستی و همستیزی (وحدت اضداد) است
حتی اگر توده به این دیالک تیک واقف نباشد و مفهوم طبقه حاکمه را اصلا نداند و هیئت حاکمه را یعنی مأمورین و نمایندگان منافع طبقه حاکمه را نماینده منافع خود بداند.
تبعیت توده از طبقه حاکمه
یا تبعیتی مبتنی بر توهم است
و
یا
تبعیتی مبتنی بر تحمیل و ترور و تظاهر.

۲
و
طبقه حاکمه
دیگر
"رهبر نیست"
و
فقط "حاکم" ودارنده نیروی قهریه است،

 

در این صورت
وحدت توده با طبقه حاکمه سست گشته و یا حتی گسسته و تضاد فی مابین باقی مانده است.
یعنی دیالک تیک توده و طبقه حاکمه فروپاشیده است.
چون رابطه از وحدت و یا تضاد نمی تواند رابطه ای دیالک تیکی باشد.

۳
این
بدین معنا ست که توده های عظیم
خودرا از ایدئولوژی سنتی جدا کرده اند


نه.
ایده ئولوژی
چیزی طبقاتی است.
توده همیشه ایده ئولوژی خاص خود را دارد.
حتی اگر به توهم و یا به تزویر و تظاهر
ایده ئولوژی طبقه حاکمه را ایده ئولوژی خود بپندارد.
یعنی به سلیقه خود تعبیر، تفسیر و یا تحریف کند.

ایده ئولوژی سنتی
مفهوم درست و دقیقی نیست.
فقط بیان ظاهر قضیه است.
مثلا مذهب به مثابه ایده ئولوژی طبقات مختلف جامعه
به لحاظ طبقاتی
شقه شقه می شود.
اسلام توده زحمتکش به ثمابه ایده ئولوژی
ضد اسلام اشراف فئودال و روحانیت و تجار به مثابه ایده ئولوژی است

وظیفه و تکلیف حزب توده
توهم زدایی از توده است.
اثبات تضاد دیالک تیکی آنتاگونیستی (آشتی ناپذیر) توده با طبقات حاکمه است.
وارونه سازی
دیالک تیک وارونه توده و طبقات حاکمه است:
ترساندن توده از خویشتن خویش است (مارکس)

۴
و
دیگر به آنچه پیش از این باور داشتند
اعتقادی ندارند.

این تصور گرامشی هم راسیونالیستی و رئالیستی نیست.
توده در این صورت
تغییر ایده ئولوژی نمی دهد
بلکه
به شناخت تجربی طبقات حاکمه از سویی و به شناخت تجربی حزب توده از سوی دیگر
نایل می آید.
به خودشناسی و پیشاهنگ و نماینده و سگ و سرسپرده خود شناسی می رسد.

۵
و
بحران درست دراین نهفته است
که
کهنه می میرد و نو نمیتواند زایش یابد

این تصور و تصویر گرامشی سطحی و ساده لوحانه و نادرست است.
مرگ کهنه و زایش نو
پدیده و روندی عینی است و نه ذهنی.
در حالیکه وداع از توهم وشناخت ماهیت طبقه حاکمه
پدیده ای ذهنی است.

۶
و
در
چنین پس زمینه ای
پدیده های بیمارگونه متعددی رخ مینماید"
 

 

گسست توده از طبقات حاکمه و شناخت آنها
دو آلترناتیو دارد:

الف
سرگردانی و نومیدی در صورت فقدان حزب توده

ب
ایمان به حزب توده و حمله بر طبقات حاکمه و انقلاب رهایی بخش اجتماعی

بلشویک ها در اقدام انقلابی ناکام اول (۱۹۰۷؟) به همین دلیل همراه توده بوده اند تا حقیقت مارکسیسم را
به رخ توده کشند و توده را از رفتن به دنبال نخود سیاه تزار هشدار دهند.
 
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر