۱۳۹۸ مرداد ۱۷, پنجشنبه

سیری در شعری از امیر هوشنگ ابتهاج تحت عنوان «حصار» (۹)



تحلیلی
از
میم حجری
 
من دل بر آتش می نهم، 
این هیمه 
را 
افزون کنید.
 
 ۲
نیما یوشیج
(۱۳۳۱)
 
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی

با قایقم نشسته به خشکی
فریاد می زنم:
« وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مخافت این ساحل خراب
و
 فاصله است آب.
امدادی ای رفیقان با من.»

گل کرده است پوزخندشان
 اما
بر
 من،
بر 
قایقم
 که
 نه 
موزون
بر 
حرف
هایم 
در 
چه ره و رسم
بر
 التهابم 
از 
حد بیرون.

در 
التهابم 
از 
حد بیرون
فریاد بر می آید از من:
« در وقت مرگ که با مرگ
جز بیم نیستیّ وخطر نیست،
هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست
سهو است و جز به پاس ضرر نیست.»
 
با 
سهوشان
من 
سهو می خرم
از 
حرف های کامشکن شان
من 
درد می برم
خون از درون دردم 
سرریز می کند!
 
من آب را چگونه کنم خشک؟
 
فریاد می زنم.
 
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر شما ست:
یک دست بی صداست
من، 
دست من
 کمک ز دست شما می کند طلب.

فریاد من شکسته اگر در گلو،
 وگر
فریاد من رسا
من
 از 
برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم.
فریاد می زنم!
 
پایان
۱
گل کرده است پوزخندشان
 اما
بر
 من،
بر 
قایقم
 که
 نه 
موزون
بر 
حرف
هایم 
در 
چه ره و رسم
بر
 التهابم 
از 
حد بیرون.
 
معنی تحت اللفظی:
مردم
اما
به
من 
که
حرف هایم در راه و رسم دیگری اند
و
به
التهاب بیش از حد من
و 
به
قایقم
که
سر و سامانی ندارد،
پوزخند می زنند.
 
نیما
در
این بند از شعرش
از توده گله دارد.
 
نیما
در
این بند از شعرش
شبیه احمد شاملو
ست:
طلبکار
است.
 
نیما
خیال می کند
که
خلایق
می بایستی
به 
محض شنیدن فریاد امدادخواهی او
دل
به دریا زنند 
و
به
یاری اش شتابند.
 
اگر
اتیک نیما
را
با
اتیک سایه
مورد مقایسه قرار دهیم
متوجه تفاوت اخلاقی چشمگیر آندو می شویم.
 
من دل بر آتش می نهم، 
این هیمه 
را 
افزون کنید.
 
سایه
خود
را
سایه ای بیش 
نمی داند
و
از
کسی توقعی ندارد.
 
دلش
را
داوطلبانه
بدون منت گذاشتن بر سر این و آن
در
آتش می نهد
و
از
همنوعان موافق
انتظار همکاری و همیاری دارد.
 
۲
در 
التهابم 
از 
حد بیرون
فریاد بر می آید از من:
« در وقت مرگ که با مرگ
جز بیم نیستیّ وخطر نیست،
هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست
سهو است و جز به پاس ضرر نیست.»
 
با 
سهوشان
من 
سهو می خرم
از 
حرف های کامشکن شان
من 
درد می برم
خون از درون دردم 
سرریز می کند!
 
معنی تحت اللفظی:
در
التهاب بیش از حد
با
خود می گویم:
«به
هنگام مرگ
بیم خطر و نیستی
هست و بس
و
غفلت و شوخی و سبک مغزی و اندیشیدن به هست و نیست 
خطا و زیانبار است.»
 
با
مشاهده فراموشکاری و اشتباهات شان
دلخور می شوم
از
شنیدن حرف های ناخوشایندشان
درد می کشم
و
از
درون دردم
خون بیرون می زند.
 
این بند از شعر نیما
لبریز
از
نفرت به توده
است.
 
  این ادعای نیما 
نمی تواند
 رئالیستی باشد.
 
چون
مردم 
هرگز
به
کسی 
که
دچار مشکل شده
متلک نمی پرانند و زخم زبان نمی زنند. 

مگر
اینکه
از
او
بدی دیده باشند.

نیما
در
هر صورت
بر خلاف سایه
فردی
از خود راضی و از توده بیگانه است.

۳
من آب را چگونه کنم خشک؟
 
فریاد می زنم.
 
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر شما ست:
یک دست بی صداست
من، 
دست من
 کمک ز دست شما می کند طلب.
 
معنی تحت اللفظی:
من 
توان خشک کردن آب
را
ندارم.
داد می زنم:
شما
که
حرف مرا می فهمید.
پس
کمکم
کنید.
 
۴
فریاد من شکسته اگر در گلو،
 وگر
فریاد من رسا
من
 از 
برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم.
فریاد می زنم!
 
فریاد می زنم:
بی اعتنا به وضوح و ابهام فریادم،
هدف من رهایش خودم و شما ست.
 
اکنون
معلوم می شود
که
خلایق
از
محتوای فریاد نیما
اصلا
خبر نداشته اند.
 
شاید
منظور نیما
در
این شعر
سبک نیمایی
است
که
هنوز
برای اکثریت مردم
قابل فهم نبوده است.
 
همین بیگانگی مردم با شعر نو
نیما
را
مستأصل کرده است
و
منظورش از نشستن قایقش به خشکی
همین
است.
 
طرفه
اینکه
نیما 
خیال می کند
 که
شعرش
منجی خلق 
است.
 
آدم
به
نحوی از انحاء
یاد احمد شاملو می افتد
و
حالش به هم می خورد.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر