۱۳۹۵ مهر ۲۱, چهارشنبه

سیری در جهان بینی شهریار (48)


سید محمد حسین بهجت تبریزی
(۱۲۸۵ - ۱۳۶۷)
حیدر بابایه سلام
  ترجمه، ویرایش و تحلیل از
میمحا نجار

دوْنیا قضوْ- قدر ، اؤلوْم - ایتیمدى
دوْنیا بوْیى اوْغولسوزدى، یئتیمدى

و قدر تعین قضاء ازلی در اندازه ‌ای معین است که در اختیار انسان است.

·        اگر کسی معنی این «تعریف» علامه غروی از قدر را دریابد باید از او به عنوان کاشفی عظیم الشأن تقدیر کرد.

1
قضاء به معنای حکم ازلی ثابت در قانون عالم است و معلولات
 و اسباب و مسبباتی است که تغییر نمی ‌پذیرد
قدر
تعین قضاء ازلی در اندازه ‌ای معین است که در اختیار انسان است.

·        منظور علامه غروی از واژه «تعین» چیست؟

·        تعین در واژه نامه ها به معانی زیر آمده است:.

به چشم دیدن
درنگ کردن جهت رسیدن به چیزی
به یقین پیوستن
لازم و محقق شدند.

2
  قدر
تعین قضاء ازلی در اندازه ‌ای معین است که در اختیار انسان است.

·        قدر در هر صورت بخشی از همان قضاء ازلی و ثابت است که در اختیار انسان ها قرار داده می شود.

·        علامه ظاهرا معنی اختیار را هم نمی داند.
·        اختیار یعنی آزادی.
·        اختیار یعنی داشتن لیاقت خود اندیشی، شناخت و تصمیمگیری
·        اختیار یعنی اعمال مستقلانه اراده.

·        قدر به زعم علامه بخشی از قضاء ازلی و ثابت کذائی است که به انسان ارزانی داشته می شود.
·        قدر همان گلیمی است که کودکی را رویش می نشانند و ضمنا یاد آور می شوند که پا از آن بیرون ننهد.

·        بدین طریق، قدر هم بسان قضاء، سوبژکتیویزه می شود.
·        سوبژکتی مثلا خدائی به همان سان که قضاء را پیشاپیش تعیین می کند، قدر را هم تعیین می کند.

·        شاید منظور علامه از واژه «تعین»، تعیین کردن باشد.
·        به همان سان که منظور از تکبر، کبر کردن است.
·        خود کبیر کردن است.   

3
  قدر
تعین قضاء ازلی در اندازه ‌ای معین است که در اختیار انسان است.
بنا براین
قضاء حتمی است
و قدر به اختیار انسان موکول شده ‌است.

·        اکنون صراحتی وارد دیالک تیک قضاء و قدر می شود:
·        به زبان فلسفی، قضاء، جبری و ضرور است و قدر، اختیاری است.
·        می توان گفت که علامه دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) را به شکل دیالک تیک مشیت الهی و اختیار انسانی بسط و تعمیم می دهد.
·        مشیت الهی چون و چرا ندارد.

آش کشک خالته
بخوری پاته، نخوری پاته

·        قدر اما موکول به آدمیان است و نه موکول به مشیت الهی
·        البته به «شرطها و شروطها»

4
پس قضاء و قدر دو امر متلازم هم اند و از یکدیگر منفک نمی ‌شوند

·        به زبان فلسفی، میان قضاء و قدر رابطه ناگسستنی وجود دارد.
·        یکی بدون دیگری وجود ندارد.

·        این همان بسط و تعمیم تئولوژیکی (فقهی) دیالک تیک جبر و اختیار است که فقهای فلسفه قرون وسطی فئودالی نیز از آن مطلع بوده اند.
·        آثار سعدی و دیوان حافظ مملو از   مفاهیم اختیار و قضاء است.

5
پس قضاء و قدر دو امر متلازم هم اند و از یکدیگر منفک نمی ‌شوند
زیرا قدر به منزلهٔ اساس، و قضاء به منزلهٔ بناء است.

·        علامه حالا ادعای خود را در مثالی تجسم می بخشد تا پا منبری ها هم بفهمند:
·        رابطه قضا با قدر ـ به زعم علامه غروی ـ به رابطه بناء و اساس شباهت دارد.
·        عجب تجسمی!

·        بنا بر «تعریف» علامه از  مفاهیم قضاء و قدر، می توان گفت که قضاء یعنی عمارت و قدر یعنی شالوده و زیر بنای آن عمارت.

·        حالا  بیا و اندکی بیندیش:

6

پس قضاء و قدر دو امر متلازم هم اند و از یکدیگر منفک نمی ‌شوند
زیرا قدر به منزلهٔ اساس، و قضاء به منزلهٔ بناء است.

·        بناء و یا عمارت چیست؟

·        بناء، عمارت و یا ساختمان، دیالک تیکی از زیربنا و روبنا ست.
·        به همان سان که هر درختی، دیالک تیکی از ریشه و تنه و مخلفات است.

·        حیرت انگیز این است که بزعم علامه، قدر ریشه و زیربنا و پایه و اساس بناء و عمارت را تشکیل می دهد و قضاء کل بناء و عمارت را.

·        سؤال از علامه و مهندس مهدی بازرگان ـ مرید معروف علامه ـ این است که اگر قضیه از این قرار باشد، قضاء حاوی قدر نیز است.
·        یعنی قدر اصلا وجود درخود (فی نفسه)  ندارد.
·        قدر پایه و اساس قضاء است.
·        یعنی جزئی از قضاء است.
·        یعنی بسان هر جزئی وابسته به کل (قضاء) است.
·        یعنی قدر وابسته به مشیت الهی است.

·        پس جفنگ موکول بودن قدر به اختیار انسانی به چه معنی است؟   

و قدر به اختیار انسان موکول شده ‌است.

7

زیرا قدر به منزلهٔ اساس، و قضاء به منزلهٔ بناء است.

·        علامه در این توضیح زورکی ـ در هر صورت ـ کفر می گوید:
·        چون ریشه هر درخت و زیربنای هر ساختمان، نقش تعیین کننده در آن درخت و ساختمان دارد.

·        بدین طریق، در دیالک تیک جبر و اختیار، در دیالک تیک مشیت الهی و اراده انسانی، نقش تعیین کننده از آن اختیار (اراده انسانی) قلمداد می شود.

·        این به معنی وارونه سازی دیالک تیک جبر و اختیار (مشیت الهی و اراده انسانی) است.

·        چون در دیالک تیک جبر و اختیار نقش تعیین کننده از آن  جبر است 

·        بدین طریق مشیت الهی وابسته به اراده انسانی می شود.

·        درست به همان سان که ساختمان وابسته به پایه و اساس آن است.
·        درست به همان سان که درخت ، وابسته به ریشه خویش است.
·        درخت بی ریشه به بادی حتی سرنگون می شود، چه رسد به توفانی.

8
به عنوان مثال
خداوند قضاء نموده که آتش
هر چیز قابل سوختنی را بسوزاند،
حال اگر این حکم در معرض ظهور واقع شد
قدر است
و در اختیار انسان قرار گرفته
 و هرگاه بخواهد آن را به کار گیرد
مکان و زمان و سایر شروطش را به حکم عقل و شرع
معین می ‌سازد

·        علامه غروی اگر مثال نمی زد، سنگین تر بود.
·        چون با امثله اش مسئله را نه روشن تر، بلکه مبهم تر می کند:

الف
خداوند قضاء نموده که آتش
هر چیز قابل سوختنی را بسوزاند،

·        بزعم علامه خاصیت آتش و خواص چیزهای دیگر مثلا سردی برف، ترشی سرکه، شیرینی عسل و غیره در مقوله قضاء تجرید می یابند.
·        یعنی جبری اند.
·        بنا بر مشیت الهی اند.
·        حتمی اند.

ب
حال اگر این حکم در معرض ظهور واقع شد
قدر است
و در اختیار انسان قرار گرفته
 و هرگاه بخواهد آن را به کار گیرد
مکان و زمان و سایر شروطش را به حکم عقل و شرع
معین می ‌سازد

·        قدر، میزان آزادی انسان در استفاده از خاصیت آتش (قضاء)  است.
·        البته این اختیار انسانی، معین است.
·        یعنی تعیین شده از قبل است.
·         
·        به قول علامه اما ـ خواه و ناخواه ـ باید به تبعیت از عقل و شرع باشد.

·        عقل را می توان قبول کرد.
·        مسئله بر سر قبول شرع است که دشمن مادر زادی عقل است.

·        اجامر فئودالی، فوندامنتالیستی، روحانی از قضاء الهی یعنی خاصیت آتش نه به فرمان عقل، بلکه به فرمان شرع، استفاده کردند.
·        یعنی قدر را جامه عمل پوشاندند.

·        چگونه؟

9

·        مثلا شهر نو را، می فروشی ها را، موسقی فروشی ها را، سینمای رکس آبادان را آتش زدند.
·        ضمنا صدها نفر از بی خانمانان و تماشاگران و نان اوران خانواده ها را بسان اجامر ناسیونال ـ سوسیالیسم (فاشیسم آلمان) زنده زنده سوزاندند.
·        آزادی و اختیار و قدر را جامه عمل پوشاندند.

·        اگر آزادی و اختیار و قدر این است، پس مرگ بر آزادی و اختیار و قدر.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر