۱۳۹۵ مهر ۲۰, سه‌شنبه

سیری در شعری از مهدی اخوان ثالث (138)


مهدی اخوان ثالث
(1307 ـ 1369)
پیوند ها و باغ ها

از این اوستا
(1344)

ویرایش و تحلیل از
ربابه نون  

من نهادم سر به نرده ی آهن باغش
که مرا از او جدا می کرد
و نگاهم
 ـ مثل پروانه ـ
در فضای باغ او می گشت،
گشتن غمگین پری در باغ افسانه

او به چشم من نگاهی کرد
دید اشکم را
گفت:
«ها، چه خوب آمد به یادم، گریه هم کاری است
گاه این پیوند با اشک است، یا نفرین
گاه با شوق است، یا لبخند
یا اسف، یا کین
و آنچه ز این سان، لیک باید باشد، این پیوند»

·        روح باغ همسایه، نگاهش به چشم من افتاد و اشکم را دید که در چشمم حلقه زده بود.
·        گفت:
·        «آهان، اصلا یادم نبود که گریستن هم آلترناتیوی است.
·        این آلترناتیو (بدیل) گاهی با اشک در رابطه است و گه با نفرین.
·        گاهی با شوق در رابطه است و گه با لبخند.
·        گاهی با تأسف در رابطه است و گه با کینه و چیز های مشابه با این چیزها.»

1
او به چشم من نگاهی کرد
دید اشکم را
گفت:
«ها، چه خوب آمد به یادم، گریه هم کاری است
گاه این پیوند با اشک است، یا نفرین
گاه با شوق است، یا لبخند
یا اسف، یا کین
و آنچه ز این سان، لیک باید باشد، این پیوند»

·        ما حالا ـ در نهایت شرمندگی ـ متوجه می شویم که روح باغ همسایه که حاوی درخت سیب است، دختر همسایه است.
·        این همان شعر معروف حمید مصدق است که فروغ هم از دید فمینیستی تکمیلش کرده است.
·        احتمال آن می رود که یا مصدق شعرش را تحت تأثیر این شعر اخوان سروده است و یا برعکس.
  

حمید مصدق

تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديدم

باغبان از پي من
ـ تند ـ
دويد
سيب را دست تو ديد

غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز
سال ها ست كه در گوش من
ـ آرام آرام ـ
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد، آزارم

و من
ـ انديشه كنان ـ
غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت؟


  فروغ فرخزاد

من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو
ـ به چه دلهره ـ
از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي

پدرم از پي تو
ـ تند ـ
دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است

من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود، پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك

دل من گفت:
«برو»

چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را

و من رفتم و هنوز
سال ها ست كه در ذهن من
ـ آرام آرام ـ
حيرت و بغض تو
ـ تكرار كنان ـ
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت.

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

2
·        تحلیل ما به همین دلیل اصلا درست نبوده است.
·        چون ما شعر اخوان را درست نفهمیده بودیم.
·        پس باید آن را از نو تحلیل کنیم:

لحظه ای خاموش ماند، آنگاه
بار دیگر سیب سرخی را که در کف داشت
به هوا انداخت


·        این روح باغ همسایه است که سیب سرخ را به هوا می اندازد.
·        شاید دختر همسایه باشد.

3
سیب چندی گشت و باز آمد
سیب را بویید
گفت:
«گپ زدن از آبیاری ها و از پیوند ها کافی است
خوب
تو چه می گویی؟»

·        ظاهرا میان راوی و دختر همسایه گفتگوئی در بین بوده است.
·        به همین دلیل می گوید:
·        «گپ زدن از آبیاری ها و پیوند ها کافی است.»
·        بعد نظر راوی را می پرسد.

4
«آه
چه بگویم؟
هیچ»

·        این پاسخ سرشته به اندوه راوی و یا شاعر است.
·        احساس و عصیان روح تحت فرمان غریزه و ژنه تیک امان اندیشیدن به راوی نمی دهد.
·        بدون تشکیل اندیشه اما سخن تشکیل نمی یابد.
·        چنته راوی به همین دلیل، از سخن، خالی است.

·        قانونمندی دیالک تیکی سکوت عاشق همیشه همین است:
·        دیالک تیک تفکر و تبیین
·        دیالک تیک اندیشه و سخن
·        دیالک تیک محتوا و فرم  

5
سبز و رنگین جامه ای گلبفت بر تن داشت
دامن سیرابش از موج طراوت، مثل دریا بود
از شکوفه های گیلاس و هلو، طوق خوش آهنگی به گردن داشت

·        اخوان در این بند شعر، روح باغ همسایه را توصیف می کند.
·        شرمنده ما که خیال کرده بودیم، سیب باغ همسایه را به توصیف برخاسته است.

·        این روح باغ همسایه است، دختر همسایه است که جامه ای سبز و رنگین و گلبافته در بر دارد و دامنش ـ بسان دریا ـ از موج طراوت سیراب است و از شکوفه های گیلاس و هلو، گردن بند هارمونیکی و هماهنگی به گردن دارد.

6
پرده ای طناز بود از مخملی، گه خواب، گه بیدار
با حریری که به آرامی وزیدن داشت

·        این دختر همسایه است که شبیه پرده ی ابریشمینی طناز است و در وجودش طراوت و تازگی موج می زند و بسان نسیمی از ابریشم می وزد.
  
7
روح باغ شاد همسایه
مست و شیرین می خرامید و سخن می گفت
و حدیث مهربانش روی، با من داشت

·        این دختر همسایه است که شادمان و سرمست و شیرین می خرامد و با راوی ـ بطور غیر مستقیم ـ سخن می گوید.

·        ما در این جور مواقع، با خودگوئی به نیت همگوئی سر و کار داریم.

·        فلسفه این رفتار قابل تأمل است.  

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر