۱۳۹۳ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

مقوله «رقیب» در آثار خواجه شیراز (40)


تحلیلی از شین میم شین 
  
از هر کرانه تیر دعا کرده‌ ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

·        معنی تحت اللفظی:
·        از هر کنار و گوشه تیر دعائی انداخته ام.
·        به امید اینکه یکی از آنها به هدف بخورد.  

1
·        خواجه محتوای این  ایده و یا اندیشه را بسان همه ایده ها و اندیشه هایش از شیخ شیراز کپی کرده است.
·        شیخ شیراز بطور راسیونالیستی و رئالیستی این ایده را نمایندگی می کند:
·        او بر آن است که باید ـ بسان بی خبر از خردی ـ  دور خود چرخید و به هر طرف تیر انداخت.
·        به امید اینکه یکی از آنها تصادفا به هدف بخورد.
·        خواجه بطور ایراسیونالیستی و ایررئالیستی به جای تیر واقعی، تیر دعا به هر سو می افکند.

·        این ایده در هر حال و در هر فرم اما به چه معنی است؟

2
از هر کرانه تیر دعا کرده‌ ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

·        این ایده ـ قبل از همه ـ به معنی تخریب دیالک تیک ضرورت و تصادف است.
·        دیالک تیک ضرورت و تصادف یکی از دیالک تیک های مهم عینی است که بوسیله کلاسیک های مارکسیسم کشف و فرمولندی شده و توضیح داده شده است.
·        بنا بر این دیالک تیک، رخدادهای هستی در چارچوب دیالک تیکی از ضرورت و تصادف صورت می گیرند و در این دیالک تیک نقش تعیین کننده از آن ضرورت (جبر) است.

3
 مثال

·        بزی و یا جانور دیگری در گذر برای خوردن گلی و یا خاری پا روی صخره ای می نهد و با سقوط آن صخره بهمنی فرو می ریزد و روستائی را با دار و ندارش مدفون می سازد.
·        اگر از شاهد عینی علت آن را بپرسند، خواهد گفت که همه تقصیرات زیر سر بزکوهی است.
·        بظاهر حق با شاهد عینی است.
·        چون «واقعا» هم اگر بز کوهی پا روی صخره ننهاده بود، بهمنی روستائی را به گوری بدل نکرده بود.
·        حقیقت قضیه اما از قراری دیگر است.

·        چرا؟
4
·        برای اینکه تصادف علیرغم نقش مهمش، تعیین کننده نیست.
·        حتی اگر بز کوهی بیچاره نبود، بهمن واقعا موجود به تصادف دیگری، مثلا با وزش بادی، سقوط سنگی و یا چیز دیگری فرو می افتاد.
·        تصادف فقط فرم وقوع ضرورت است و تعیین کننده ضرورت و یا جبر عینی است.
·        گاهی شواهد عینی نه به تبیین حقیقت عینی، بلکه به تبیین دروغ بظاهر حقیقی می پردازند.

5
 مثال دیگر

·        شاهزاده ای در جائی ترور می شود و شاهی در جای دیگر به رهگذری خشم می گیرد و به تازیانه اش می بندد، پاسبانی در دیگر جای، بساط سبزی فروش دوره گردی را به هم می زند و جنگی در می گیرد، انقلاب کبیری شروع می شود، بهار عربی آغاز می گردد.
·        ساده لوحان با تکرار پر آب و تاب جزئیات ترور و خشم و تازیانه و بر هم خوردن بساط سبزی فروش به «توضیح» پدیده های تاریخی می پردازند و در نهایت وفاداری به توصیف عینی، به تحریف تاریخ می پردازند.
·        چون تاریخ را نه در چارچوب دیالک تیکی ضرورت و تصادف، بلکه در نسیان مطلق ضرورت و با مطلق کردن تصادف «توضیح» می دهند.

6
·        تفاوت و تضاد ایندو اما از زمین تا آسمان است.
·        تفاوت و تضاد آندو به اندازه تفاوت و تضاد درک ماتریالیستی تاریخ با درک ایدئالیستی تاریخ است.
·        اگر شاهزاده ترور نمی شد و پادشاه خشم نمی گرفت و پاسبان بسط سبزی فروشی را بهم نمی زد، باز هم جنگ و انقلاب و بهار عربی شروع می شد.
·        این بار به تصادفی دیگر.
·        تعیین کننده به همین دلیل، نه تصادف، بلکه ضرورت و جبر عینی است که نامرئی است و از دید ساده لوحان مستور است.
·        تعیین کننده نه فرم وقوع حادثه ای، بلکه محتوای آن است.   

7
از هر کرانه تیر دعا کرده‌ ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

·        خواجه تصمیم خود را پیشاپیش گرفته است.
·        نظری به ابیات قبلی می اندازیم:  

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
و این راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند:
«سنگ لعل شود در مقام صبر»
آری شود ولیک به خون جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من، آنجا مگر شود

·        خواجه پس از خواندن خطبه یأس و تجویز نسخه ی مستی،  به مثابه «تنها ره رهائی»، ادعا می کند که به هر طرف تیر دعائی افکنده به امید اینکه یکی از آنها تصادفا به هدف بخورد.

8
از هر کرانه تیر دعا کرده‌ ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

·        کسی که راه رهائی از غم کذائی را در مستی و میخواری نشان خلایق می دهد، باید هم به تصادفات زندگی دل ببندد.
·        چون پیش شرط وقوف به ضرورت و یا جبر عینی، هشیاری است.
·        فرق آدمی با ددو دام هم در همین آگاهی به ضرورت و یا جبر عینی است که به معنی آزادی است:
·        اختیار درک جبر است.
·        آزادی شناخت ضرورت عینی است.
·        به همین دلیل خر نمی تواند مختار و یا آزاد باشد.
·        خر اگر احیانا خرافی باشد، بسان خواجه خردستیز بی خبر از خرد به هر طرف تیری از دعا می افکند.

9
از هر کرانه تیر دعا کرده‌ ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

·        در همین بیت خواجه تئوری شناخت او نیز تبیین می یابد:
·        خواجه ندانمگرا ست.
·        خواجه منکر لیاقت معرفتی انسان است.
·        در قاموس خواجه جبر عینی و یا ضرورت کشک است و چون کشک است، پس شناخت جبر عینی و شلیک آگاهانه به هدف عینی معین، یعنی تعیین آماج برای خویش و تلاش عملی برای نیل بدان، بیهوده است.
·        بنظر خواجه همه چیز در مه غلیظی از ابهام فرو رفته است.
·        همه چیز اسرار آمیز و وقوف به اسرار در انحصار باری تعالی است.
·        و نتیجتا همه چیز به اراده خدا، یعنی بنا بر مشیت فاقد قانونمندی الهی صورت می گیرد.
·        به همین دلیل چاره ای جز تیر دعا از هر کرانه روان کردن نمی ماند.

ادامه دارد.

۱ نظر:

  1. ویرایش:
    دیالک تیک ضرورت و تصادف یکی از دیالک تیک های مهم عینی است که بوسیله کلاسیک های مارکسیسم کشف و فرمولبندی شده و توضیح داده شده است.
    با پوزش

    پاسخحذف