۱۳۹۳ مرداد ۲۶, یکشنبه

سیری در جهان بینی جلال آل احمد (17 )


تحلیلی از شین میم شین

می بینید که میان ایندو نهایت نه تنها فاصله ای است عظیم، بلکه به قول تیبورمند، گودالی است پرنشدنی که روز به روز عمیقتر و گشاده تر می گردد،
به طریقی که ثروت و فقر، قدرت و ناتوانی، علم و جهل، آبادانی و ویرانی، تمدن و توحش در دنیا قطبی شده است:
یک قطب در اختیار سران و ثروتمندان، مقتدران و سازندگان و صادر کنندگان مصنوعات
و قطب دیگر از آن گرسنگان، فقرا و ناتوانان و مصرف کنندگان و واردکنندگان

·        جلال در این تصور و تصویر سوبژکتیف از جهان دو قطبی خیالی خود، کشورهای صنعتی را ـ بی اعتنا به مناسبات تولیدی حاکم در آنها، یعنی بی اعتنا به ماهیت طبقه حاکمه در آنها ـ غربی و کشورهای در حال توسعه را ـ بی اعتنا به مناسبات تولیدی حاکم در آنها، یعنی بی اعتنا به ماهیت طبقه حاکمه در آنها ـ  شرقی جا می زند.
·        این تقسیم بندی جهان بنظر هر ساده لوحی، منطقی جلوه گر می شود.
·        ولی فقط بنظر ساده لوحان بی خبر از تفکر و شناخت و شعور.

1
·        کشورهای صنعتی علیرغم توسعه نیروهای مولده و گذار از کار دستی و مانوفاکتور به کار ماشینی، یعنی علیرغم انقلابات صنعتی، فنی و علمی ـ فنی، همیشه همین نبوده اند.
·        خود جلال و شرکاء هم کم و بیش می دانند.
·        همین کشورهای صنعتی فعلی بیش از هزار سال تحت سیطره فئودالیسم و روحانیت و کلیسا بوده اند که جلال نماینده ایدئولوژیکی آن است.
·        همین اروپا قرن های متمادی عرصه لشکرکشی ها و خونریزی های برده داری و فئودالی بوده است.

2
·        نظام سرمایه داری که پس از روی کار آمدن بورژوازی تشکیل، تقویت و توسعه یافته، عمری در حدود 150 سال دارد.
·        ضمنا برای غلبه بر فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی فئودالی و تشکیل جامعه سرمایه داری دهقانان زحمتکش و به قول اشرافیت بنده دار و فئودال پا برهنه و «بی همه چیز» فقط در آلمان سی سال بر ضد دولت فئودالی و روحانیت ارتجاعی و کلیسای کاتولیکی جنگیده اند و آخر سر با آشتی بورژوازی با اشرافیت فئودال دست خالی به خانه برگشته اند.
·        اکنون و امروز کشورهای به اصطلاح در حال توسعه، فرق ماهوی با دیروز کشورهای صنعتی سرمایه داری و سوسیالیستی ندارد و چه بسا حتی بهتر از دیروز آن است.

3
·        جلال و شرکاء این حقیقت امر را آگاهانه سرپوش می نهند تا عوامفریبی عمدی شان تسهیل شود و با مقاومت خواننده و شنونده اندیشنده ی جفنگیات خود مواجه نشوند.
·        چیز همیشه همانی در هستی عینی یافت نمی شود.
·        همه چیز در تحول مدام است.
·        آنچه مانع توسعه شتابان نیروهای مولده می شود، مناسبات تولیدی نام دارد.
·        میان مناسبات تولیدی و نیروهای مولده رابطه دیالک تیکی فرم و محتوا برقرار است.
·        فرم تنگ و فرتوت (مناسبات تولیدی ارتجاعی)  می تواند قید و بندی بر دست و پای محتوا باشد و رشد آن را به زنجیر کشد.
·        همین مناسبات تولیدی فئودالی قید و بند محکم و مهیبی بر دست و پای نیروهای مولده جامعه بشری بوده است.
·        از جلال و شرکاء چه پنهان که به محض انفجار مناسبات تولیدی فئودالی، نیروهای مولده رشد و توسعه غول آسائی را آغاز می کنند و در دامن نظام سرمایه داری نوین در مدت بسیار کوتاهی نیروهای مولده غول آسائی پرورش می یابند:
·        از علم تا وسایل غول آسای تولید، فن و فناوری

4
·        جلال اما به دلیل وابستگی به ارتجاع فئودالی ـ روحانی، تاریخیت جامعه بشری را انکار می کند.
·        جلال بسان عوامفریبان چنان وانمود می کند که انگار تاریخ بشری همین دیروز شروع شده و درجا یخ زده است.
·        انگار امروز، آغاز و انجام و سرانجام جهان است.
·        غرب کذائی انگار هیولائی ازلی و ابدی است.
·        غربی ها انگار همیشه همین بوده اند.
·        همیشه سیر و ثروتمند و مرفه بوده اند.

5
·        جلال حتی شرق را در سیر توسعه تاریخی اش در نظر نمی گیرد و چنان وانمود می کند که انگار از آغاز همین بوده است.
·        گرسته و نادان و خرفت و خر.

·        جلال فراموش می کند که همین یونان و ایران و ترکیه و عربستان، روزی امپراطوری عظیمی بوده اند و بر همین اروپا فرمان می راندند.

یک قطب در اختیار سران و ثروتمندان، مقتدران و سازندگان و صادر کنندگان مصنوعات
و قطب دیگر از آن گرسنگان، فقرا و ناتوانان و مصرف کنندگان و واردکنندگان

·        در همین حکم جلال، اسلوب فکری متافیزیکی و سوبژکتیویستی او آشکار می گردد:

1
·        غربی که قطبی بود و بر اساس تشریحات آخوندیستی جلال، سیستم یکدست و همگونی جلوه می کرد که مظهر سیری و رفاه و تولید و صادرات و پیشرفت بود، به چرخش چشمی در سوبژکتی متشکل از «سران و ثروتمندان، مقتدران و سازندگان و صادر کنندگان مصنوعات» خلاصه می شود.
·        کلاهبردار و شیاد و عوامفریب که حتما نباید کلاه از سر عوام الناس بردارد و از همان کلاه کفتر و خرگوش جادو کند و کلاه گل و گشادی بر سر آنها گذارد.
·        کلاه بردار و شیاد و عوامفریب می تواند قلم به دست گیرد، با ماهیتی فئودالی، فاشیستی و فوندامنتالیستی، خود را چپ و انقلابی جا بزند و با نقاب و ماسک چپ بر چهره، لاطائلات فئودالی، فاشیستی و فوندامنتالیستی را در نهایت بی شرمی اشاعه دهد و احسنت و مرحبا درو کند و در افواه ساده لوحان جزو بزرگان قوم محسوب شود.

2
·        غرب کذائی ـ چه کاپیتالیستی و چه سوسیالیستی ـ فقط از «سران و ثروتمندان، مقتدران و سازندگان و صادر کنندگان مصنوعات» تشکیل نمی یابد.
·        مولدان زحمتکش غرب کاپیتالیستی اتفاقا از اکثریت مظلوم و محروم از مالکیت بر وسایل تولید (کارخانه ها، شرکت ها، مزارع، معادن، منابع، بانک ها و غیره) و به همین دلیل، محروم از قدرت سیاسی، فکری، فرهنگی و ایدئولوژیکی تشکیل می یابند و ثروت تمرکز یافته در دست طبقه حاکمه قلیل التعداد، چیزی جز عرق جبین جسم و روان و روح آنها نیست.
·        تلاش مذبوحانه جلال اما در جهت سرپوش نهادن بر همین انقطاب عینی جامعه سرمایه داری است.
·        اگر امروز در کشورهای به اصطلاح غربی «مزد، گران» و شکم نسبتا سیر و مایحتاج اولیه تا حدودی تأمین شده، بهای شطی از خون و رنج و زجر پرولتاریای رزمنده است و نه مائده ای تصادفی.

3
و قطب دیگر از آن گرسنگان، فقرا و ناتوانان و مصرف کنندگان و واردکنندگان

·        این تصور و تصویر جلال آل عبا از شرق کذائی، یعنی کشورهای به اصطلاح در حال توسعه است:
·        کسی که حقیقت عینی را نمی شناسد خرفت و خر است، ولی کسی که حقیقت عینی را می شناسد و بر آن سرپوش می نهد، خاین و جنایتکار و تبهکار است.
·        هیچ جامعه ای در جهان وجود ندارد که تولید نکند و بتواند جامعه باشد و ادامه حیات دهد.
·        جلال به دلیل پایگاه طبقاتی فئودالی از کار بی خبر است.
·        به همین دلیل فکر می کند که کشورش از مشتی گرسنه و فقیر و علیل و ذلیل تشکیل یافته است.
·        نه دهقانی، نه پیشه وری، نه کارگری و نه حتی بورژوائی.

·        در فلسفه تاریخ (تئوری اجتماعی) جلال جامعه فئودالیزه می شود، آخوند واره می شود، انگل واره می شود.
·        از مشتی مفتخور و مصرف کننده ی محض تشکیل می یابد.

4
و قطب دیگر از آن گرسنگان، فقرا و ناتوانان و مصرف کنندگان و واردکنندگان

·        جلال همان بلائی را که بر سر غرب کذائی آورده، بر سر شرق کذائی هم می آورد:
·        شرق کذائی در قاموس جلال حتی بمراتب بدتر، همگون و یکدست و بی تمایز جلوه گر می شود:
·        فئودال خانه ای، آخوند خانه ای، گداخانه ای از نوک پا تا فرق سر.
·        نه طبقه حاکمه سیر و فربه و انگلی و نه توده مولد و زحمتکشی.

5
و قطب دیگر از آن گرسنگان، فقرا و ناتوانان و مصرف کنندگان و واردکنندگان

·        اگر تحلیل جلال از غرب کذائی سوبژکتیویستی بود، یعنی سیستم غرب کذائی در سوبژکتی متشکل از «سران و ثروتمندان، مقتدران و سازندگان و صادر کنندگان مصنوعات» خلاصه می شد، تحلیل جلال از شرق کذائی، بمراتب فقیرتر، غیرواقعی تر، واهی تر و فاجعه آمیزتر است.
·        در شرق کذائی از سوبژکت به معنی حقیقی کلمه، اثری نیست:
·        سوبژکت و اوبژکت بطرزی عرفانی در هم ذوب شده اند و نتیجه حاصله زباله دانی متشکل از «گرسنگان، فقرا و ناتوانان و مصرف کنندگان و واردکنندگان» است.

6

·        احمد شاملو از بیمارخانه ای دم خواهد زد.
·        او هم به احتمال قوی خانه خود را با جامعه عوضی خواهد گرفت:

جزامیان آزادانه می خرامند
با پلک های نیم جویده
و دو قلب در کیسه فتق
و چرکابه ای از شاش و خاکشیر در رگ

....

اسهالیان
در باغچه های گل
نزاکت را به قناره می کشند

7
·        تنها «زینده» شریفی که در این بیمارحانه هست، خود عادولف عشوه وش است و بس:

اما باید نعره ای برکش
شرف کیهانم آخر
هابیلم من
و در کدو کاسه جمجه ام
چاشت پزشک را
نواله ای هست
...

بامدادم آخر
ظلیعه آفتابم آخر

8
·        در شرق کذائی جلال آل عبا نیز از توده مولد و زحمتکش و از طبقه حاکمه انگل و استثمارگر کمترین اثری و خبری نیست.
·        شرق کذائی در هر صورت، نه جامعه، بلکه گداخانه ای است.
·        طفیلی خانه ای بی خبر از رنج کار و تولید و فارغ از طبقات استثمارگر و توده زحمتکش استثمار شونده.
·        مزبله ای است یکدست و همگون.

ادامه دارد.

۱ نظر: