۱۳۹۳ شهریور ۷, جمعه

سیری در شعری از سیمین بهبهانی (9)


 افیون وعده های تهی
(از کتاب رستاخیز
 تاریخ انتشار 1352) 
سیمین بهبهانی
سرچشمه:
 صفحه فیسبوک
رضا بی شتاب
تحلیلی از شین میم شین 

در چشم بی نیازی حوّای طبع من
آیا چه شد که سنبله ها دلنواز شد؟

·        معنی تحت اللفظی:
·        چه شد که در چشم قانع حوای طبیعت من، سنبله های گندم دلنواز شدند؟

1
·        شاعر ظاهرا برخلاف حافظ و اکثریت شعرای غزلسرای ایران، انسجام معنوی و منطقی غزل خود را حفظ می کند.
·        برای اینکه هر بیت این غزل پیوند معنوی و منطقی قوی با بیت قبلی دارد.
·        بقیه شعرا به دلایل مختلف فاقد این امتیاز ستایش انگیزند.
·        به همین دلیل اکثریت غزل ها به صورت ابیات چه بسا گسیخته از یکدیگر و بی ربط به یکدیگر در می آیند.
·        در مورد این غزل شاعر (ما هنوز غزلیات دیگر ایشان را نخوانده ایم) اما چنین نیست:

2
در پیکر اثیری و پاک قناعتم
روح چه کس دمید که شیطان آز شد؟

·        شاعر با به خدمت گرفتن قصص قرآن، میان ابلیس و حوا پل می زند:
·        ابلیس همان کسی است که در هیئت مار به اغوای حوا و آدم می پردازد و آندو را به خوردن گندم (و درقصص ادیان دیگر، به خوردن میوه ممنوعه، یعنی سیب)  سوق می دهد.
·        حالا در پرتو بیت جدید می توان بیت پیشین را بهتر درک کرد:
·        حوا و آدم به دلیل وجود ابلیس آز، قدر بهشت برین را نمی دانند.
·        اگر به یاد آوریم، بیت دوم این غزل هم کلیدی برای درک بهتر بیت اول آن بود.

·        به همین دلیل به جرئت می توانیم از انسجام معنوی و منطقی جدی ابیات این غزل شاعر سخن گوییم و لب به ستایش گشاییم و ضمنا از اینکه هنوز بقیه اشعار شاعر را نخوانده ایم، شرم کنیم و تأسف خوریم.

·        شرم ننگ نیست.
·        شرم ـ به قول حکیم پرولتاریا ـ خصلتی انقلابی است.    

3
 در چشم بی نیازی حوّای طبع من
آیا چه شد که سنبله ها دلنواز شد؟

·        شاعر در این بیت، طبیعت و سرشت و نهاد خود را ماتریالیزه می کند، مادیت می بخشد.
·        به عبارت دقیقتر، هومانیزه می کند، حوا واره تصور و تصویر می کند:
·        گذار از چیزهای نامرئی به چیزهای مرئی.
·        گذار از طبع روحی و انتزاعی به حوای مشخص و مادی:
·        گذار از روح به ماده
·        به قول هگل، تجسم روح.
·        جسمیت یابی اندیشه
·        چیز واره گشتن ایده

4
 در چشم بی نیازی حوّای طبع من
آیا چه شد که سنبله ها دلنواز شد؟

·        حوای طبع شاعر که مظهر قناعت بود، به وسوسه «شیطان آز» موازین اخلاقی و قوانین الهی (طبیعی) را زیر پا می نهد، از دانه و یا میوه ممنوعه می خورد و از نعمات بی بدیل بهشتی محروم می ماند.
·        اگر غزل شاعر را بازخوانی کنیم به درک عمیقتر و بهتر این بیت نایل می آییم:

شب لالۀ سیاه فلک بود و باز شد
پنهانگر جنایت و سرپوش راز شد

آن قرص موم زرد، که خورشید نام او ست،
با گرمی تنور افق در گداز شد

در پیشِ دیدگان ز وحشت دریده ام
از هر کرانه دست سیاهی دراز شد

گهواره ها ز حسرت نوزاد افتخار
همچون دهان خسته به خمیازه باز شد

در خون من، که جوشش دردی عمیق داشت،
افیون وعده های تهی چاره ساز شد

در پیکر اثیری و پاک قناعتم
روح چه کس دمید که شیطان آز شد؟

در چشم بی نیازی حوّای طبع من
آیا چه شد که سنبله ها دلنواز شد؟

·        اکنون می توان دید که شاعر در ضمن، آگاهانه ویا ناخود آگاه میان «افیون وعده های تهی» و «شیطان آز» نیز پل زده است.
·        پلی نامرئی و معنوی.

·        شاعر ایده را به غریزه، اندیشه را به اسطوره، وسوسه آدمیان را به ابلیس برونی و درونی پیوند زده است و عملا دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک ابلیس و آدمی و ضمنا به شکل دیالک تیک فریبنده و فریفته بسط و تعمیم داده است.

5
در چشم بی نیازی حوّای طبع من
آیا چه شد که سنبله ها دلنواز شد؟

·        ذره ذره این غزل به تفکری عمیق سرشته است.
·        شاعر عملا کلیه دیالک تیک های دخیل در این فاجعه را یکی پس از دیگری خاطرنشان شده است و در این بیت سرشته به انتقاد از خود دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت  را در جلوه های متنوعش به خدمت گرفته است:
·        شاعر در این بیت، در حرف (حرفا) ساده لوحی خود را و عملا ساده لوحی جامعه خود را به تازیانه انتقاد بسته است.
·        دیالک تیک روشنگری
·        دیالک تیک انتقاد از خود و انتقاد اجتماعی

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر