فروغ
فرخزاد
(1313
ـ 1345)
(1934
ـ 1966)
·
حق با شما ست
·
من هیچگاه پس از مرگم
·
جرئت نکرده ام که در آینه بنگرم
·
و آن قدر مرده ام
·
که هیچ چیز، مرگ
مرا دیگر ثابت نمی کند
·
آه،
·
آیا صدای زنجره ای را
·
که در پناه شب به سوی ماه می گریخت
·
از انتهای باغ شنیدید؟
·
من فکر می کنم که تمام ستاره ها
·
به آسمان گمشده ای کوچ کرده اند
·
و شهر، شهر چه ساکت یود
·
من در سراسر طول مسیر خود
·
جز با گروهی از مجسمه های پریده رنگ
·
و چند رفتگر
·
که بوی خاکروبه و توتون می دادند
·
و گشتیان (پاسبانان) خسته ی خواب آلود
·
با هیچ چیز روبرو نشدم
·
افسوس،
·
من مرده ام
·
و شب هنوز هم
·
گویی ادامه همان شب بیهوده است
·
خاموش شد
·
و پهنه وسیع دو چشمش را
·
احساس گریه تلخ و
کدر کرد
·
آیا شما که صورت تان را
·
در سایه نقاب غم انگیز زندگی
·
مخفی نموده اید،
·
گاهی به این حقیقت یأس آور اندیشه می کنید
·
که زنده های امروزی
·
چیزی به جز تفاله یک زنده نیستند؟
·
گویی که کودکی
·
در اولین تبسم خود پیر گشته است
·
و قلب - این کتیبه مخدوش
·
که در خطوط اصلی آن دست برده اند –
·
به اعتبار سنگی خود، دیگر احساس اعتماد نخواهد
کرد
·
شاید که اعتیاد به بودن
·
و مصرف مدام مسکن ها
·
امیال پاک و ساده ی انسانی را
·
به ورطه زوال کشانده است
·
شاید که روح را
·
به انزوای یک جزیره نامسکون
·
تبعید کرده اند
·
شاید که من صدای
زنجره را خواب دیده ام
ادامه دارد.
ویرایش از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر