۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

تدارک تئوریکی برای توضیح دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت (3)

سوبژکت

سوبژکتیف
پروفسور هوبرت هورستمن
برگردان شین میم شین

I
سوبژکتیف در تئوری شناخت

• سوبژکتیف در تئوری شناخت به معانی زیر بکار می رود:

1

• آنچه که منوط به سوبژکت شناسنده است و نه منوط به ابژکت شناخت یا موضوع شناخت.

2

• آنچه که وابسته به سوبژکت منفرد است.

3

• آنچه که وابسته به شعور سوبژکت منفرد است.

4

• آنچه که بوسیله سوبژکت تعیین می شود.

5

• آنچه که بوسیله سوبژکت مشروط می شود.

6

• آنچه که ضد دیالک تیکی ابژکتیف (عینی) است.

II
سوبژکتیف در محاوره

• سوبژکتیف در زبان محاوره به معانی زیر بکار می رود:

1

• آنچه که با واقعیت امر راستین انطباق ندارد.

2

• آنچه که یکجانبه (یکسونگرانه) است.

3

• آنچه که دلبخواهی و سرسری است.

4

• آنچه که نامعقول است.

*****

شناخت به مثابه روند و به عنوان نتیجه انعکاس واقعیت عینی، همواره وحدتی است از سوبژکتیف و ابژکتیف.

• توجه به دو نکته مهم زیر در این زمینه ضرورت مبرم دارد:


1
خصلت سوبژکتیف شناخت

• شناخت به مثابه روند، در وهله اول سوبژکتیف است:
• چون این روند با دریافت تحریکات محیط، بوسیله گیرنده های سوبژکت شناسنده آغاز می شود و سپس گیرنده های موظف به تبدیل تحریکات یاد شده، آنها را به علائم خاص سیستم ترجمه می کنند و کل جریان شناخت بوسیله خودویژگی کردوکار عصبی مبتنی بر واکنش های مشروط انسانی تعیین می شود.

2
خصلت اوبژکتیف شناخت

• شناخت، به مثابه روند ـ در تحلیل نهائی ـ ابژکتیف است:
• چون این فعالیت عصبی محصول توسعه ماده بدرجه عالی تکامل یافته، یعنی محصول مغز است.

• بنیان های نویرو دینامیکی (سیستم علامتی اولیه و ثانویه) در طول تاریخ توسعه و تکامل بیولوژیکی و اجتماعی انسان، تشکیل یافته اند و به قول مارکس، «تشکیل حواس پنجگانه، نتیجه کار مجموعه تاریخ بشری تا به امروز بوده» و لذا شناخت، همواره به نحو تاریخی ـ مشخص بطور اوبژکتیف (عینی) تعیین می شود.

تصاویر فکری (احساس، دریافت، مفهوم و غیره) بلحاظ فرم سوبژکتیف و بلحاظ محتوا ابژکتیف اند.
• زیرا فرم بوسیله سوبژکت شناسنده تعیین می شود، اما محتوا بوسیله خواص موضوع شناخت (شیئ) معین می گردد.

• میان تصویر فکری (چیز سوبژکتیف) و شیئ تصویرسازی شده اوبژکتیف (چیز عینی)، تشابه بمعنای رابطه ایزومورفی برقرار است.

• بکمک عادات ادراکی (که بطور فردی و اجتماعی کسب می شوند)، گشتاوری از عناصر سوبژکتیف وارد شناخت می شود، که می تواند فرم یک اپریوری نسبی به خود گیرد و در مرحله عقلی شناخت، به مثابه عادات فکری، شماهای فکری و غیره ظاهر شود.


• این عادات، بر مبنای تجارب ذخیره شده از قبل پدید می آیند و می توانند در گزینش علائم و اطلاعات مهم از سیل علائم و اطلاعات وارده بر مغز و در بکاربستن هدفمند استعدادهای خود در پراتیک، به سوبژکت کمک رسانند و با پیوندهای برگشتی سیبرنتیکی می توان تغییر آنها را تند و کند کرد.

• مطلق کردن اپریوری نسبی به اپریوریسم معرفتی ـ نظری منتهی می شود.

• مراجعه کنید به اپریوریسم

جریایات مختلف ایدئالیستی با دستاویز قرار دادن جنبه سوبژکتیف شناخت، ادعا می کنند که شناخت بشری سوبژکتیف است و بدین طریق، به انکار محتوا و خصلت ابژکتیف شناخت می پردازند.

• اشتباه تئوریکی این نظریه عبارت از این است، که آن رابطه میان سوبژکتیف و ابژکتیف را از هم می گسلد و بطور متافیزیکی، آن دو را در مقابل هم قرار می دهد.


• همانطور که «ابژکتیف» و یا «عینی» با «مادی» یکی نیست، به همان سان نیز «سوبژکتیف» و یا «ذهنی» با «فکری» یکسان نیست.

• عناصر فکری (مفاهیم، تئوری ها، فرم های شعور اجتماعی و غیره) می توانند هم سوبژکتیف باشند و هم ابژکتیف.

• مراجعه کنید به سوبژکت

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر