۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه

پایان انتقاد از سرمایه داری؟ (17)

اریک هوبس باوم (متولد 1917)
نویسنده و تاریخدان مارکسیست انگلیسی
آثار اخیر :
گلوبالیزاسیون، دموکراسی، تروریسم (2007)
یک امپراطوری : آمریکا، جنگ و ابر قدرت تمام ارضی (2008)

فرم بخشیدن به تفکر
دکتر ورنر سپمن
برگردان شین میم شین

وقتی گذشته حلاجی نشود، آینده به عنوان تکرار موبموی زمان حال استنباط می شود.
با صدور فرمان در جا زدن در زمان حال هرگونه شانس تغییرات ضرور برباد می رود.
بدون زیر علامت سؤال قرار دادن زمان حال، خطر آن می رود که توان مخرب «جامعه مدرن» بی کم و کاست بکار افتد.

*****

• مدینه فاضله منفی یک جامعه تک بعدی که مورد نظر هربرت مارکوزه بود، خود را تحکیم می بخشد.
• استانداردی کردن سلایق، قالبی کردن مشاهدات و سطحی کردن ساختار روزمره با فرم بخشیدن به طرز تفکر دست در دست می روند و «خود را در فقر زبان بمنصه ظهور می گذارند.
• از فرم های شرطی، آرزوئی و مستقبل افعال (و کلا از کلیه افعالی که بر اعمال هنوز رخ نداده و بعبارت دیگر به امکانات بهتر دلالت می کنند) دیگر خبری نیست. »

• کلیشه وارگی معنوی از آسمان نازل نمی شود، بلکه بیانگر تناسب واقعی قوای موجود است.

• «قدرت مادی حاکم در جامعه» ـ اگر هم در طی مراحل مختلف ـ « قدرت معنوی مورد نظر خود را توسعه می دهد.»

• بورژوازی برای سیطره بر «علم مستقل» و «آزادی آموزش و پژوهش» نه در مجالس مهمانی آخر هفته، بلکه در سازمان کمپلکس علوم مبارزه می کند.
• هدف از مدرنیزه کردن (نوسازی) دانشگاه ها چیزی جز تطبیق آموزش دانشگاهی بر مطالبات اقتصادی نیست:
• قرار بر این است که هر رشته دانشگاهی بدرجه یک واحد زیر فرمان مدیریت تنزل یابد.
• اندیشیدن به روابط فی مابین اشیا و پدیده ها و توانائی طرح سؤال در باره علل قضایا باید بیش ازپیش جای خود را به تفکرعملگرا بدهد.
• بدین سان یک خود تصویر علمی رایج می شود که بمفهوم دوگانه کلمه، خود را در اختیار کسب و کار جاری قرار می دهد:
• دانشجویان بر طبق برنامه ارائه، شده خود را به پذیرش مواد عرضه شده و به حل مسائل فنی خالص محدود می کنند.
• علم با تن در دادن به موازین بهره وری سرمایه، به مثله کردن خود می پردازد و توان خود را برای جستجوی راه حل های آلترناتیوی و یافتن ایده های راهگشا زنده بگور می کند.
• علم از موضع ایده آل خود (یعنی از موظف احساس کردن خود در مقابل مجموعه جامعه) عدول می کند و جامعه با یک سیستم آموزشی بیطرف وداع می گوید:

• بدین سان است که امروزه از ضرورت یک قشر زبده و گزینش سختگیرانه دانشجویان رشته های مختلف سخن رانده می شود و هیچ اعتراضی علیه آن صورت نمی گیرد.

• کادرهای منتخب از زبدگان جدید باید دانشگاه ها را به مدارس فنی بهتر تنزل دهند و کارگران فکری بنا بر مطالبات تقسیم کار صنعتی آموزش ببینند.

• تصورش را بکنید که دانشجویان رشته های علوم اقتصادی به چه میزان از جهل تعمدی نسبت به مسائل واقعی و روابط فی مابین حوادث اقتصادی باید داوطلبانه تن در دهند، وقتی که کلیه برهان های اقتصادی عرضه شده و سیاست پولی (مونتاریسم) بازار رادیکاله شده کوچکترین تطابقی با واقعیت ندارند.

• امکانات جدید اشتغال با کاهش مالیات ثروتمندان و یا با صرفنظر کردن کارگران از مزد خود پدید نمی آید.
• با شعار «بذل و بخشش کمتر ـ رقابت بیشتر!» نیز نمی توان شکوفائی پایدار را تضمین نمود.

• آمادگی برای پذیرش این دانش واره کتب درسی ـ اما ـ مرحله گذار مهمی است برای هضم و از آن خود کردن بیشرمی آشکار «استنباط اقتصادی» رایج :

• زیبرت (عضو شورای کارشناسان دولت آلمان فدرال و مشاور صدر اعظم) می پرسد:
• « قراردادهای سراسری سندیکائی چه فایده ای دارند؟
• مگر نان باندازه کافی عرضه نمی شود، بدون اینکه به دو طرف قرارداد نان و اتحادیه نانواها احتیاجی باشد؟»

• جوانانی که در مدارس آموزش عملی دیده اند، از بار سنتی آشنائی به خاستگاه خود، به امکانات شناخت خلاق جهان و به تاریخ و ادبیات آزاد شده اند.
• وقتی گذشته حلاجی نشود، آینده بعنوان تکرار موبموی زمان حال استنباط می شود.
• با صدور فرمان در جا زدن در زمان حال هرگونه شانس تغییرات ضرور برباد می رود.
• بدون زیر علامت سؤال قرار دادن زمان حال، خطر آن می رود که توان مخرب «جامعه مدرن» بی کم و کاست بکار افتد:
• «اگر قرار بر این باشد که بشریت آینده روشنی داشته باشد، پس نباید گذشته و حال را بطور گذرا از نظر بگذرانیم.
• اگر ما هزاره سوم را بر این شالوده بنا کنیم، بدون شک شکست خواهیم خورد و نتیجه این شکست، یعنی آلترناتیو یک جامعه نوعبارت خواهد بود از ظلمات!» (هوبس باوم)

ژان فرانسوا لیوتارد (1924 ـ 1998)
فیلسوف، تئوریسن ادبیات و پسا مدرن فرانسوی
از آثارش :
دانش پسا مدرن
هایدگر و یهودی ها

• طرف دیگر مدال تنظیم سیستم آموزشی منطبق با مصالح بهره وری سرمایه عبارت است از وداع جامعه بورژوائی با تعهد هنجارمند خود، مبنی بر تدارک شرایط اجتماعی لازم جهت رشد تعقل اجتماعی و تحقق شخصیت فردی.

• این موضع تدافعی در عرصه جهان بینی، شالوده عینی برای میدان رشد دادن به طرز تفکر «پسا مدرن» است.


• به عبارت دیگر، به معنی زانو زدن در برابر «تابو» های حاکم و اعلام اینکه
«مفاهیمی از قبیل ایمانسیپاسیون، آزادی، خیر و شر دیگر معنی ندارند. »
(ژان فرانسوا لیوتارد)


• آنگاه هر نوع موضعگیری انتقادی در قبال مناسبات حاکم مشکوک و مظنون قلمداد می شود.


• عمل روشنفکرانه خود را در مخالفت با یک مسأله افشا شده بمثابه یک سیستم امتناع از روشنگری و خودشناسی سازمان می دهد:

• برخورد خودپسندانه بسیاری از علمای علوم اجتماعی و علوم انسانی که روزگاری پایگاه فکری مقاومت بودند، عبارت است از «نوشتن کتاب.
• کتاب هائی که به ما حالی می کنند، که دیگر چیزی وجود ندارد که در باره اش بتوان کتاب نوشت.»

• علمای یاد شده در یک چیز وحدت نظر دارند و آن عبارت است از اعتقاد مطلق به «ابدیت سرمایه داری» و بیهوده بودن تلاش برای هر گونه تغییر و تحول.

• در پشت نقاب عدم قاطعیت و ضعف فکری («که اینطور! که اینطور!» ناظر منتقد می خواهد اعتراض کند ـ ولی آنها منظور دیگری دارند) شیوه گفتار از پیش تعیین شده ای جا گرفته است که تاب تحمل هیچ تضادی را ندارد و از هرگونه رویاروئی روشنفکرانه شانه خالی می کند و بدینسان امکان شناخت انتقادی ـ اجتماعی از پایه و اساس زیر علامت سؤال گذاشته می شود و انحلال واقعیت در توهم غالب می شود و بدین سان تفاوت میان واقعیت و توهم، هستی و نیستی ناپدید می گردد.

• از همین رو ست که زمان حال («پسا مدرن») خود را موظف به رد معیارها و سمتگیری ها می بیند.
• چرخش باصطلاح تئوریکی ـ فرهنگی توجه به شرایط ساختاری زندگی را بطور سیستماتیک دچار انحراف کرده است و بدین سان یک خلأ تئوریک پدید آمده است که همه چیز را توجیه می کند:

• کلیه مفاهیم و تعاریف برای توضیح قضایا که می توانستند برای درک انتقادی شرایط حاضر مفید باشند، با جاروی آهنین مباحث فلسفی مد روز روفته شده و بدور ریخته شده اند.


• نقشه جغرافیائی روشنفکران به برهوت خالی از هرگونه نقطه نظر جدی و جوهرمند بدل شده است و از این رو ست که موضعگیری های خودپسندانه «پست مدرنیسم» بی کوچکترین درد سر مورد تأیید و تصدیق قرار می گیرند و همانند واحه تفکر جلال و شکوهی دیگر می یابند.


• «روشنفکران کاسه لیس پسا مدرن» با جا انداختن تحمیق و خود فریبی به عنوان خصیصه روشنفکری متناسب با روح زمان، با خنثی و بی اثر کردن موازین هنجارمند و با برسمیت شناختن انعطاف پذیری اخلاقی ـ هوراکشان ـ به ساز سرمایه داری حاکم می رقصند:
• «ما باید به عنوان شهروندان یک جامعه مدرن بدان عادت کنیم که دیگر هیچگونه سمتگیری ارزشمند و قابل پیروی وجود ندارد.
• در آینده نیز هیچ سلسله مراتبی از ارزشها وجود نخواهد داشت.
• حداکثرش یک خودنویس اخلاقی وجود خواهد داشت که نوک ارزشی اش مرتب عوض خواهد شد.»

• معلوم است که اشاعه انبوهی از اینگونه معیارهای فکری که تمیز زشت از زیبا، دروغ از حقیقت، خیر از شر را ناممکن می سازند، برای زبدگان قدرت بسیار خوشایند باشد.
• زیرا ببرکت آن می توان مسئولیت خود را نسبت به توسعه فجایع تمام ارضی و امکان عمل دگرگونساز اجتماعی پرده پوشی کرد.
• اگر برای جامعه رقابت و خودپرستی آلترناتیوی وجود نداشته باشد، دیگر محکوم کردن بی عدالتی موجود بیهوده خواهد بود و شرکت در فعالیت سیاسی ضد و نقیض (پارادوکسی) جلوه خواهد نمود.

جیانی واتیمو (متولد 1936)
فیلسوف و سیاستمدار و نویسنده ایتالیائی
آخرین اثر او :
وداع با حقیقت (2009)

• این موضعگیری های تئوریکی ـ بلحاظ جهان بینی و معرفتی ـ نظری ـ با جزمیت نئولیبرالی همراهند که هرگونه مداخله در «منطق بازار» (که در حقیقت «منطق قدرت» است) را علت همه بدبختی های موجود و ممکن قلمداد می کند.

• مردم باید با خونسردی و بی خیالی (این توصیه فلسفه «پست مدرنیستی» دیسکورس نیز هست) تسلیم قضا و قدر شوند و با این باور که دنیا همانطور است که باید باشد، راضی و خشنود خرناسه سر دهند.


• تلاش برای درک شرایط عینی زندگی خود و اندیشیدن راجع به دورنمای تحولات واقعی به عنوان اقدامی ضد دموکراتیک و خود کامه به باد ناسزا بسته می شود و بی اعتبار می گردد.


• در عین حال حضرات ـ بیشرمانه ـ از نمایش وحدت نظر بی حد و مرز خود ابائی ندارند:

• به تضادهای اجتماعی ـ فرهنگی و پارادوکس ها اقرار می کنند، ولی آنها را به عنوان اعمال سترگ قلمداد می کنند، تا به خرابکاری، ریاکاری، بی دورنمائی و بیمارگونگی جلال و جلای مورد نظر خود را ببخشند:
• «در واقع هدف نه افشای اشتباهات و نقد آنها، بلکه قلمداد کردن آنها بمثابه سرچشمه ثروت و غنا ست که به ما «مائیت» می بخشد و به دنیا جلال و رنگ و هستی اعطا می کند.» (جیانی واتیمو)

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر