۱۳۸۹ اسفند ۲۲, یکشنبه

سیری در شعری از محمدرضا راثی پور (1)


اسطوره ارتکاب گناه از سوی آدم و حوا

محمد رضا راثی پور
شاعری از دیار آتش ها
rasipoor.blogfa.com
از زنگ ساعت تا سقوط از پله های خواب

تحلیل واره ای از شین میم شین

• از زنگ ساعت تا سقوط از پله ‌های خواب
• یک لحظه حتی نیست

• اما در این کوتاه ِغافلگیر
• چون آدم ِمطرود از فردوس
• از هرچه می‌ بینی شوی دلگیر:

• صبح ِ تو در چشم ِ عجول ِ تاکسی تصویر تکراری ا‌ست
• خورشید جز نوری مزاحم نیست.

• تا کی در این بیدارباش ِ اضطراب‌ آلود
• محروم از سیّالی و وارستگی باشی؟
• و لحظه‌ هایت بگذرد سنگین و خواب‌آلود؟

تلاشی برای تحلیل شعر
از زنگ ساعت تا سقوط از پله های خواب

• این شعر از روانی، شیوائی، دلنشینی و استحکام ساختاری و فرمال بی نظیری برخوردار است.
• به جرئت می توان گفت که بلحاظ فرم، شعری بی عیب و نقص و در کمال زیبائی است.
• چنین شعری را می توان صدها بار پیاپی خواند و سیر نشد.

• جانداروئی و مرگداروئی ایدئولوژیکی شعر نیز از همین رو ست:
• شعر توده گیرترین و مؤثرترین فرم اشاعه ایدئولوژی های انقلابی و ارتجاعی است.

• طرفداران پیشرفت اجتماعی به همین دلیل چاره ای جز تحلیل اوبژکتیف اشعار ندارند تا خود را و توده را در تمیز حقیقت از باطل ـ حتی الامکان ـ دستگیر باشند و از گزند سم مهلک پنهان در کپسول شیرین شعر مصون دارند و یا انرژی حیاتبخش پنهان در آن را کشف و استخراج کنند و در مزرع حاصلخیز ضمیر خود و توده بافشانند.


• آقای راثی پور یکی از شعرای معاصر دیار آتش ها ست و ما چیز زیادی در باره ایشان نمی دانیم.

• از طریق تارنمای ایشان تحت عنوان «از هر دری سخن» با اندیشه های ایشان کم و بیش آشنا شده ایم.

• هدف ما از این تحلیل واره، حلاجی اوبژکتیف عمدتا محتوای اشعار ایشان و توضیح حقایق پنهان در ورای جمله ها در حد شعور خویش است.

• ما سودای صدور احکام کلی، نهائی و انتزاعی در باره اشعار شعرای مختلف را بر سر نداریم.
• هدف ما تجزیه و تحلیل تک تک اشعار خواهد بود، به امید اینکه درک خود را دامنه و ژرفا بخشیم.

حکم اول

• از زنگ ساعت تا سقوط از پله ‌های خواب

• یک لحظه حتی نیست

• زیباتر از این نمی توان بانگ بی بند بیدارنده ی خروس ساعت را و ترک ناگزیر و ناخواسته ی خطه خواب را تصویر کرد.
• لحظه بیداری، برزخی میان بهشت خواب و دوزخ بیداری است و یا برعکس.
• بهشت وارگی و دوزخ وارگی عوالم خواب و بیداری بسته به حال و روز اوبژکتیف و سوبژکتیف فرد مورد نظر و جامعه و همبود او ست:
• برای قهرمان این شعر، عالم خواب بهشت واره و عالم بیداری دوزخ گونه است.

• از همین رو ست که بیدارگشتن و دل کندن از خطه خواب به مثابه سقوط از پله های متعالی خواب به قهقرای بیداری تصور و تصویر می شود:
• سقوطی که در یک چشم به هم زدن تحقق می یابد.

• سقوط و صعود همیشه چنین است.

• سقوط و صعود به معنی گذار جهشی و ناگهانی از کیفیت کهنه به کیفیت جدید است که در نیتجه تراکم تدریجی و چه بسا ناچیز و نامرئی تغییرات کمی ـ به محض عدول آنها از حد عینی ـ صورت می گیرد.


• مثال نمونه اش، جوشش ناگهانی آب در سماور و کتری و گذار مایع به بخار است:

• افزایش تدریجی درجه حرارت آب به محض رسیدن به حد عینی (درجه صد سانتیگراد با فشار جو) متوقف می شود و گذار از کیفیت قدیم (مایع) به کیفیت جدید (بخار) صورت می گیرد، با کاهش درجه حرارت آب نیز پس از رسیدن به درجه صفر سانتیگراد گذار از مایع به جامد (یخ) تحقق می یابد.

• درک رئالیستی شاعر از پدیده ها و روندهای هستی نه فقط در این شعر، بسیار شگفت انگیز و ستایش انگیز است.


حکم دوم

• اما در این کوتاه ِغافلگیر

• ـ چون آدم ِمطرود از فردوس ـ
• از هرچه می‌ بینی شوی دلگیر:

• شاعر اکنون با به خدمت گرفتن اسطوره «معصیت آدم و حوا و اخراج آندو از بهشت» صراحت بیشتری به مقوله «سقوط» می بخشد:
• سقوط از پله های خواب به قهقرای بیداری به سقوط آدم و حوا از فردوس به خطه خاک تشبیه می شود.
• شاعر برای تبیین منظور خویش، تراژیک ترین حکایت کتب مقدس را ـ حکایت طرد نیای انسانی از فردوس را ـ به خدمت می گیرد، تا بقیه ماجرا برای خواننده سهل الفهم تر و سهل الهضم تر جلوه کند:
• آدم و حوا نیز پس از سقوط از فردوس به خطه خاک ـ بی تردید ـ همین احساس را داشته اند:
• از هر چیز که دیده اند، چه بسا حتی از دیدن ریخت و قیافه و حال و روز جسمی و روحی خویش دلگیر گشته اند:
• بسان سگان رانده شده از درگاه قصابان با روحی مخروب از توهین و تحقیر و با جسمی بی توان و بی رمق از فرط گرسنگی، تشنگی، بی پناهی و بی سرپناهی.

• ماجرای طرد آدم و حوا (نیای انسانی) از فردوس اما انعکاس میتولوژیکی گذار بشریت از فرماسیون اشتراکی اولیه به فرماسیون برده داری است.

• توسعه نیروهای مولده تغییر مناسبات تولیدی اشتراکی اولیه را الزامی می سازد.

• ارگانیسم جامعه بسان کودکی بالنده رشد می کند و مناسبات تولیدی حاکم برای اندام رشدیابنده آن تنگ می شود، بسان کت و شلواری که برای کودک بالغگشته تنگ می گردد و دکمه ها یکی پس از دیگری می پرند.
• ما در این مورد با دیالک تیک محتوا و فرم سر و کار داریم، دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی.

• با رشد محتوا (نیروهای مولده: وسایل تولید، انسان های مولد، وفور بیش از پیش مواد خام و تسهیل تهیه و استخراج آن، افزایش تجربه و دانش مولدین) راندمان کار بالاتر می رود و انسان به تولید مواد حیاتی مازاد بر احتیاج نایل می آید.

• تصاحب مازاد بر احتیاج از سوی روحانیون و پاسداران آتش در معابد به تشکیل طبقه ای انگل منجر می شود.
• تضادهای طبقاتی در بطن جامعه نطفه می بندند و رشد می کنند و گذار از فرماسیون سوزان در کوره تضادهای طبقاتی به جامعه نوین، بطور عینی و ذهنی الزامی می گردد.

• گذار از جامعه مبتنی بر برابری و همبستگی به جامعه مبتنی بر استثمار و ستم و زورگوئی در کتب مقدس به شکل سقوط آدم و حوا از فردوس به خطه خاک ترسیم می شود و دلیل آن در ارتکاب معصیت از سوی نیای انسانی، در نافرمانی از فرمان الهی جسته، یافته و ابلاغ می شود.


• معمائی که بشریت می بایستی دو هزار سال برای حل نهائی و قطعی اش صبر کند.

• حل این مسئله در اواسط قرن نوزدهم بطور قطعی و علمی از سوی رسولان پرولتاریا تحقق می یابد و تحت عنوان تز موسوم به «درک ماتریالیستی تاریخ» معروف خاص و عام می شود و همتراز با کشف آتش تلقی می شود.


• اکنون سؤال این است که آیا خروج بشریت از فرماسیون اشتراکی اولیه ی شقه شقه شده در چنگ تضادها به فرماسیون برده داری، سقوط از عالی به نازل بوده است و یا برعکس، صعود از نازل به عالی؟

• ما برای اندازه گرفتن طول و عرض چیزها به ملاک و معیار استاندارد همه جا معتبری به نام متر نیاز داریم.

• اکنون سؤال این است که برای توضیح پدیده های اجتماعی کدام ملاک و معیار عینی (همانند متر) وجود دارد؟

• چگونه می توان به پرسش بالا پاسخ علمی و قطعی همه جا معتبر داد؟

• چگونه می توان کشف کرد که طرد آدم از فردوس (گذار از جامعه اشتراکی آغازین به جامعه برده داری) سقوط بوده و یا صعود؟


• ظاهر قضیه هم به مؤلفین کتب مقدس حق می دهد و هم به شاعر محترم این شعر:
• بشریت از جامعه مبتنی بر برابری و عدل و انصاف (عالم شیرین خواب) وارد جامعه مبتنی بر استثمار، نابرابری، ستم و زورگوئی (روند و روال دشوار کار در جامعه طبقاتی) می شود.
• چگونه می توان به غل و زنجیرکشیدن همنوع بوسیله همنوع را و خرید و فروش انسان ها را سقوط از «پله های» عزت به قهقرای ذلت تلقی نکرد؟

• اما آیا می توان این معیار و ملاک سوبژکتیف را به مثابه معیاری همه جا معتبر به خدمت گرفت؟

• کدام کودکی حاضر است هر روز صبح خسته و ناسیراب از چشمه زلال خواب به کلاس درس رود و جسم و جانش را به مشقت آموزش خواندن و نوشتن و اندیشیدن بسپارد؟
• عشق به کودک معصوم کجا و فرستادن زورکی هر روزه او به کلاس درس کجا؟

• اگر معیار سوبژکتیف در همین مورد با قاطعیت عملی شود، از همبود جز طویله ای از خران بی سواد و بی شعور و بی دانش چه خواهد ماند؟


• ظاهرا با معیارهای سوبژکتیف نمی توان مسئله سقوط و صعود را حل کرد.

• تنها معیار عینی که بوسیله رسولان رهائی بشریت کشف و اثبات و ابلاغ می شود و در کوره پراتیک و تجریه و آزمون و آزمایش صحت خود را میلیون ها بار نشان می دهد، در تز «درک ماتریالیستی تاریخ» یافت می شود:
• اگر حرکت و حادثه ای در جامعه به توسعه نیروهای مولده آن جامعه کمک کند، ما با صعود، ترقی و پیشرفت آن جامعه سر و کار داریم و در غیر این صورت با سقوط آن.

• تاریخ بشری نه جولانگاه هرج و مرج بی حساب و کتاب، بلکه روندی قانونمند است.
• جامعه بشری سمت و سوی مشخص دارد.
• طرد آدم و حوا از فردوس (گذار از جامعه بی طبقه به جامعه طبقاتی) اگرچه دردناک و زجربار، ولی در تحلیل نهائی، گامی به جلو بوده و راه را برای تسهیل زندگی انسانی ـ در نهایت ـ هموار کرده است.

• نیروهای مولده امروز میلیون ها بار تکامل یافته تر از دو هزار سال پیش هستند:

• خیش چوبی کجا و تراکتورهای غول پیکر کجا؟
• سفر با الاغ کجا، سفر با سفینه های فضائی کجا؟
• اندیشمندان جهان باستان کجا، علمای تیزاندیش عصر حاضر کجا؟

• زندگی انسان ها ـ امروزه و در مجموع ـ میلیون ها بار بهتر از دو هزار سال پیش گشته است.
• طرد آدم و حوا از فردوس نه سقوط از پله های متعالی به قهقرا، بلکه برعکس، صعود از قهقرا به قله متعالی تر بوده است، روندی که پس از برداشتن سدهای عینی و ذهنی از جلوی پای خویش به فردوس (فردوسی کیفیتا متعالی تر) منتهی خواهد گشت.

• ما در این مورد با قانون دیالک تیکی نفی نفی سر و کار داریم:

• جامعه اشتراکی اولیه بوسیله جامعه طبقاتی (برده داری، فئودالیسم، سرمایه داری و امپریالیسم) نفی شده و اکنون زمان نفی خود جامعه طبقاتی و گذار به جامعه اشتراکی در دستور روز بشریت قرار دارد.
• این، یعنی نفی نفی.
• نافی، خود در پله ای دیگر نفی می شود و نفی شده پیشین با کیفیتی متعالی تر برقرار می گردد:
• جامعه بی طبقه نفی شده با نفی جامعه طبقاتی (نافی آن)، مجددا بازتولید می شود: نفی نفی!

حکم سوم

• صبح ِ تو در چشم ِ عجول ِ تاکسی تصویر تکراری ا‌ست

• خورشید جز نوری مزاحم نیست.

• قهرمان شاعر پس از بیداری زورکی عازم محل کار خویش می شود.

• این کار هر روزی او ست:

• از خانه بیرون آمدن، سوار تاکسی شدن و به محل کار رفتن.

• اما فرمولبندی شاعر تأمل انگیز است:
• «صبح ِ تو در چشم ِ عجول ِ تاکسی تصویر تکراری ا‌ست!»

• در این حکم شاعر، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت وارونه می شود:
• این انسان نیست که به مثابه سوبژکت (فاعل خودمختار و اندیشنده) صبح خود را تصور و تصویر می کند، بلکه برعکس، تاکسی و یا در بهترین حال، راننده تاکسی است که صبح او را اوبژکت و موضوع شناخت خویش قرار می دهد.
• شاعر ـ احتمالا ناخودآگاه ـ چیزوارگی انسان را، سقوط انسان از قله های سوبژکتیویته به قهقرای اوبژکتیویوته را ابلاغ می کند.

• زندگی قهرمان شاعر تکرار مکرر روند و روالی توخالی، بی معنا و بی هوده تصور و تصویر می شود.
همیشه همانی زندگی آنچنان کسالت بار است که حتی زیبائی عوامل طبیعی ـ مثلا خورشید ـ ادراک نمی شود:
• نور حیاتبخش و گرما بخش خورشید نه شادی بخش، بلکه مزاحم، ادراک می شود.

• قهرمان شاعر، انگار نه به کارگاه، بلکه به شکنجه گاه می رود.


• آنهم نه یکبار، بلکه مادام العمر.

• شکنجه مدام به بهانه کار!
• بی هودگی و پوچی در لفافه کار.

حکم چهارم

• تا کی در این بیدارباش ِ اضطراب‌ آلود

• محروم از سیّالی و وارستگی باشی؟
• و لحظه‌ هایت بگذرد سنگین و خواب ‌آلود؟

• فریاد عصیان شاعر از اینها همه همین است:
• تا کی بیدارباش اضطراب آلود هر روزه، ترک زورکی فردوس خواب، سقوط به اسفل السافلین دوزخ کار و محرومیت از سیالی و وارستگی، آنهم توأم با گذار سنگین لحظه ها و رخوت تماموقت طاقت فرسا و عصب سوز؟

• چه می توان کرد و چه دریچه و منفذی برای خروج از این بن بست می توان پیدا کرد؟

• ما برای درک بهتر قضیه باید به تحلیل دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت و یا دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکتیف روی آوریم.

1
شرایط اوبژکتیف

• قهرمان قصه شاعر مثل روبینسون افسانه ای در جزیره ای جدا افتاده بسر نمی برد.
• او به مثابه فرد، در جامعه زندگی می کند.
• او در دیالک تیک فرد و جامعه زندگی می کند.
• او به عبارت دقیقتر به مثابه جزء، در دیالک تیک جزء و کل زندگی می کند.
• در دیالک تیک جزء و کل نقش تعیین کننده از آن کل است، بی آنکه جزء هیچکاره باشد.

• ادراک او از خواب و کار باید علت اوبژکتیف (عینی) داشته باشد.

• یعنی باید علتی داشته باشد که مستقل از اراده و میل و هوس و آرزوی او وجود دارد و چند و چون شیوه زیست او را تعیین می کند.

• در جامعه طبقاتی انسان ها تنها و بی کس و بی پناه به حال خود رها شده اند.

• در جامعه سرمایه داری که ظاهرا قهرمان شاعر زندگی می کند، همه انسان ها بطور صوری و فرمال آزاد و برابرند.

• برابری فرمال انسان ها به چه معنی است؟

• در قاموس بورژوازی، جامعه بازاری است و انسان ها صاحبان برابرحقوق کالاهای مختلف اند.
• از این لحاظ همه انسان ها ـ بدون استثناء ـ مالک کالائی اند و بطور فرمال و صوری برابرند:
• یکی صاحب کارخانه ای است، دیگری صاحب زور بازوی خویش است، آن دیگری صاحب ذوق و قریحه شاعری خویش است.

• انسان ها علاوه بر این، بطور فرمال و صوری آزادند.


• آزادی فرمال یعنی چه؟


• آزادی فرمال یکی از رهاوردهای انقلابات بورژوائی است و بورژوازی با همین مقوله، کلی پوز می دهد و افاده می فروشد.

• در فرماسیون اجتماعی سرمایه داری دیگر کسی بنده و غلام و رعیت و وابسته رسمی و آشکار کسی دیگر نیست.
• دیگر کسی بنده زرخرید و حلقه بگوش کسی نیست.
• بردگی قانونا ممنوع است!

• انسان های برابرحقوق آزادند که کالای خود را با هرکس که خواستند مبادله کنند:
• کارخانه دار آزاد است که نیروی کار هر کارگری را که خواست با دستمزد قراردادی مبادله کند، کارگر هم همین طور.
• آزادی فرمال بورژوائی در واقع آزادی مبادله است.

• در این سیستم اجتماعی با برابری و آزادی فرمال، اما این مشکل پیش می آید که انتخاب محل و نوع کار دیگر به اختیار فروشندگان نیروی کار نباشد.
• قهرمان شاعر برای سیر کردن شکم خود و خانواده اش باید نیروی کارش را به هرکس و ناکس بفروشد و چه بسا به هزار ذلت و خفت تن در دهد.

• مشتری نیروی کار او می تواند به عمله و یا حمال احتیاج داشته باشد و او بلحاظ ساخت جسمی و استعداد روحی نه عمله و حمال، بلکه معلم باشد، آشپز باشد، نویسنده و شاعر باشد.

• در چنین مواردی به عنوان مثال است که کار نه وسیله تحقق منیت و شخصیت فرد، نه وسیله لذت حقیقی و ماندگار و شخصیت ساز، بلکه وسیله ای برای تخریب جسم و روح فرد می شود و کارگاه نه محل مادیت یافتن روح، نه محل معنابخشی به زیست خویش، بلکه به شکنجه گاه بدل می گردد.

• شرایط اوبژکتیف زیست بدین طریق می تواند ـ بی آنکه فرد بخواهد ـ به تخریب جسم و روح او بپردازد و از او انسان واره ای سرهم بندی کند که به اشیاء بیشتر شباهت دارد تا به اشرف موجودات.

• این اما طرف اصلی و تعیین کننده مسئله سقوط است.

• طرف دیگر مسئله جنبه سوبژکتیف آن است.

2
شرایط سوبژکتیف

• انسان دیری است که عالم جمادات، گیاهان و جانوران را ترک گفته است.
• انسان اتفاقا ببرکت همین کار از عالم حیوانی به عالم انسانی گذشته است.

• فرق انسان با حیوان کدام است؟


• فرق انسان با حیوان ـ قبل از همه ـ مجهز بودن او به قوه تفکر و شناخت است.


• انسان موجودی اندیشنده و شناسنده و تصمیم گیرنده و لذا تغییردهنده است.


• انسان موجودی اجتماعی است و می تواند ببرکت اتحاد با دیگر انسان ها فرم و محتوای همبود خویش را تحول بخشد و در راستای منافع عموم تغییر دهد.


• آزادی انسان ها اما لا تحد و لا تحسی نیست.
• آزادی انسان ها در دیالک تیک جبر و اختیار تعیین می شود و در دیالک تیک جبر و اختیار، نقش تعیین کننده از آن جبر است.

• همین جبر است که اراده خود را به انسان دیکته می کند و گذار از فرماسیون اشتراکی اولیه به فرماسیون برده داری را عملی می سازد.


• اگر بشریت از فرماسیون اشتراکی اولیه به فرماسیون مترقی تر اما زجربارتر برده داری نمی گذشت، همبود بشری مضمحل می گشت.


• اختیار و یا آزادی انسان ها به همان اندازه است که جبر عینی جامعه (رشد و توسعه نیروهای مولده آن جامعه) ایجاب می کند.


• اما برای کشف حد و سرحد اختیار خویش باید به شناخت جبر نایل آمد.

• از این رو ست که هگل علیه الرحمه می گوید:

• آزادی (اختیار) درک ضرورت (جبر) است.

• انسان بی شعور نمی تواند آزاد باشد.

• آزادی از معبر شناخت قانونمندی های عینی هستی طبیعی و اجتماعی می گذرد.


• قهرمان شاعر پس از وقوف به وضع تحمل ناپذیر زیست خویش واکنش نشان می دهد:

واکنش
• تا کی در این بیدارباش ِ اضطراب‌ آلود
• محروم از سیّالی و وارستگی باشی؟
• و لحظه‌ هایت بگذرد سنگین و خواب ‌آلود؟

• این روند و روال همیشگی کارها ست:
• شناخت پیش شرط رهائی است!
• شناخت مقدمه عصیان بر ضد وضع موجود است، به قصد تحول ریشه ای آن.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر