۱۳۸۹ اسفند ۲۲, یکشنبه

پایان انتقاد از سرمایه داری؟ (19) (بخش پایانی)

پیروزی حقیقت در سایه عدالت
هانس فون آخن در سال 1598

ولفگانگ فریتس هاوگ (متولد 1936)
از مؤسسان مجله «آرگومنت»
ناشر کلیات ده جلدی گرامشی
از مؤسسان دانشگاه خلق (1980)
رئیس انستیتوی تئوری انتقادی برلین
از اعضای شورای علمی اتک
از اعضای حزب چپ آلمان
آثار مهم او :
انتقاد از استه تیک کالائی (1971)
درسنامه ای بمثابه مقدمه ای بر کاپیتال (1974)
فاشیسم و ایدئولوژی (1980)
فرهنگ لغات تاریخی ـ انتقادی مارکسیسم (1994)

دیالک تیک روشنگری
دکتر ورنر سپمن
برگردان شین میم شین

حقیقت برای ترک تبعیدگاه خود ـ همواره ـ حاضر به یراق است!
در هم شکستن موانع عینی پیشرفت شرط اصلی «خودرهائی» انسانی است که فقط باید به عنوان یک روند آگاهانه (و دموکراتیک بمعنی بنیادی کلمه) تحقق یابد.
تغییر اوضاع از «خودتغییری» عوامل دگرگونساز تفکیک ناپذیر است!

• دیالک تیک واقعی روشنگری چند جانبه است.
• دیالک تیک واقعی روشنگری بی قید و شرط نیست.
• دیالک تیک واقعی روشنگری با آگاهی به منافع مشترک و با اطمینان دم افزون نسبت به شرکت فعال در تعیین مناسبات عینی زندگی در پیوند است.

• احساس نیاز به مقاومت خودپو و آموزش سیستماتیک دانش رهائی بخش رابطه تنگاتنگی با سازمان منافع شخصی دارند.


• میزان کار ترویجی و توضیحی صرف شده برای رواج گلوبالیزاسیون را نیز نباید دست کم گرفت.
• علیرغم انحطاط تفکر انتقادی ـ فرهنگی در دو دهه اخیر و علیرغم کار مخرب فشرده دشمنان خودمختاری روشنفکری، دانش انتقادی ـ اجتماعی رایج از زمان انتشار «مانیفست حزب کمونیست» از بین نرفته است.
• این دانش در خفا جان سالم بدر برده و در سال های اخیر نیزتوانسته اینجا و آنجا عناصر مجزا از هم را سیستماتیزه کند و اهداف مقاومت سیاسی را مشخص سازد.
• بنا بر تجربه عمومی بشر در راستای تاریخ، دانشی را که یکبار فرمولبندی و تبیین شده است، می توان سرکوب و بی اثر کرد، ولی نمی توان نابود ساخت:

• حقیقت همواره برای ترک تبعیدگاه خود حاضر به یراق است!


• از آنجا که انسان ها بنا بر تجربه زندگی در سرمایه داری ریسک آمیز، تا اعماق ساختار روانی خود تحت تأثیر قرار دارند، باید دورنماهای پروژه تحولات اجتماعی معاصر از ریشه گرائی (رادیکالیسم) خود ویژه ای برخوردارباشند.
• نه تنها مناسبات تولیدی باید دگرگون شوند، بلکه فرم های فوت و فن زیست و نحوه و نوع آن نیز که تحت تأثیر مناسبات تولیدی پدید آمده اند و همانطور که دیدیم از «شادابی» بیگانه شده اصول رقابت قوام می یابند، باید تغییر یابند.
• اولین گام ضرورعبارت است از اقدامی که حقوق بی حد و حصر و ویرانگر «منطق بازار» را مصادره کند و برای باز پرداخت نهائی رهن تاریخ تمدن بشری (که علیرغم صفحات تاریکی که داشته، برای اولین بار در تاریخ امکانات ضرور برای «خود ـ رهائی» انسانها را فراهم آورده است) و برای حرکت در جهت ارضای نیازهای تغییرشکل نیافته و برای گشودن دورنمای تحقق انسانگرایانه شخصیت خود وارد عمل گردد.
• چنین اقدام ریشه ای شامل حال عمل زندگی در کلیت آن می شود:
• هرچه کمتر عرصه های زندگی مادی از تأثیر زندگی شغلی و فشارهای «خودبهره کشی» مصون بمانند، به همان اندازه نیز پیشنهادات آلترناتیوی کمتر بر عرصه های مجزای زندگی محدود خواهند ماند:
• خودفرمائی بطور لاینفکی با خودمختاری فردی از طریق شرکت برابر حقوق در کلیه تصمیمگیری های جاری و در همه عرصه های زندگی پیوند برقرار می کند.

• رفع انسانگرایانه نیازها (از آن جمله است توانائی به عشق و دوستی) تنها از طریق خودفرمائی در محیط کار ممکن می گردد.

مفهوم مارکسیستی کار ساختمان جامعه را در کلیه ابعاد آن موضوع خود قرار می دهد:
• کار عبارت است از فعالیت مادی با بعد احساسی ـ عاطفی و اجتماعی تفکیک ناپذیر:
• «در هر آنچه که ما به عنوان فرهنگ تلقی می کنیم، کار نهفته است.
• فرهنگ در ورای کار غیر قابل تصور است.»
• از نقطه نظر دورنمای تاریخی، کار موتور روند تشکیل فرهنگ انسانی بمثابه مجموعه بغرنجی از نیازهای جسمی و احساسی ـ عاطفی، زیبائی شناسی و فکری انسانی است.

• از آنجا که فقط کار زنده برای روند «خودآفرینی» فرهنگی انسان ها نقش اساسی به عهده دارد، از آنجا که زحمتکشان قبل از همه چیز با صرف نیروی زندگی خود به پیشرفت اقتصادی جامعه خدمت می کنند و کار «فعالیت شخصی» آنها را تشکیل می دهد، به همین دلیل آنها می توانند حق تصاحب اضافه ارزش اجتماعی را فرمولبندی کنند و با سازمانیابی خویش دورنمای رهائی را بگشایند.


• آزادی و استقلال ـ با توجه به امر «خود رهاسازی» و رهائی اجتماعی ـ تنها بعنوان رفتار عملی قابل تصورند، تنها بمثابه «خودفرمائی و تجسم مادی انسان که عملش کار است» قابل تصورند.


• این دورنمای «آزاد سازی کار»، به عنوان «فعالیت زندگی آگاهانه و آزاد ـ بطور کلی، اساس و پایه تئوری رهائی بخش مارکس را تشکیل می دهد که بسیاری از طرفداران حزبی اندیشه او هنوز آن را بطور سطحی هم که شده، نفهمیده اند:

• «اگر ما فرض را بر این بگذاریم، می توانیم "خودبکار اندازی را اولین نیاز لذت بخش زندگی بشماریم."
• ما می توانیم جامعه را به عنوان عرصه ای بارآور تصور کنیم و ما همچنین می توانیم از تکامل انسان ببرکت کار آزاد فردی او صحبت کنیم، ولی هرگز به نتیجه جامعه شناسی باصطلاح «مدرن» نمی رسیم که کار را دیگر نباید در مرکز تئوری اجتماعی قرار داد، بلکه باید آنرا با پیوندها و یا شیوه زندگی (جهان زندگی) جایگزین کرد.

• شکی نیست که مارکس فرقی میان جهان زندگی و جهان کار قائل نشده است، زیرا هدف مارکس تار و مار کردن هر آن چیزی بود، که امروز جهان زندگی نامیده می شود.

• دورنمای کار از نظر مارکس عبارت است از پیوند لذت بخش فعال میان افراد جامعه.
• اینجا تأثیر متقابل عشق و زندگی در نظر گرفته می شود، چرا که منظور مارکس از زندگی همیشه زندگی فعال بوده است.» (ولفگانگ فریتس هاوگ)

• اما ساده لوحانه خواهد بود، اگر از این بحث به این نتیجه برسیم که تغییرات سیاسی ـ مادی اهمیت درجه دوم دارند و دچار این توهم شویم که گویا تکامل فردی بدون یک تحول اقتصادی ـ اجتماعی بنیادی ممکن است.
• در هم شکستن موانع عینی پیشرفت شرط اصلی «خودرهائی» انسانی است که فقط باید به عنوان یک روند آگاهانه (و دموکراتیک بمعنی بنیادی کلمه) تحقق یابد.

• تغییر اوضاع از «خودتغییری» عوامل دگرگونساز تفکیک ناپذیر است!


• این حکم که آندو دو طرف متفاوت یک روند واحد را تشکیل می دهند، بخش اساسی تئوری رهائی مارکس و انگلس است.


• عمل دگرگونساز از نظر آنان بعنوان روندی همزمان از تحولات اقتصادی ـ اجتماعی و فردی تلقی می شود:

• در تزهای فوئر باخ از «تغییر همزمان اوضاع و عمل انسانی یعنی خودتغییری» سخن می رود.

• از این درک عمیق امر رهائی نباید تعالی رفتار مترقیانه دگرگونساز یعنی «عمل انقلابی» را جدا کرد:

• علیرغم پیدایش عرصه های جدید عمل و اندیشه، میدان های سنتی مبارزات اجتماعی به هیچ وجه بی معنی نشده اند و شاید درست به سبب غیاب آنها ست که در سه دهه اخیر «جنبش های اجتماعی نوین» یکه تاز میدان شده اند.

• «جنبش های اجتماعی نوین» توانسته اند، پوسته سخت تفکر رایج را بترکانند و توجه مردم را به حوادث جدید و ترکیب جدید معضلات اجتماعی جلب کنند.

• لیکن نتوانسته اند به ریشه های مسائل جدیدی که طرح می کنند، پی ببرند و لذا تأثیر «جنبش های اجتماعی نوین» در جوامع، محدود مانده است و دلیل این امر در علل عینی زیر بوده است:

علت عینی اول

• گروههای مختلف طرفدار محیط زیست و همچنین فمینیسم در ترکیب اجتماعی خود بیش از حد ناهمگون بوده اند و از این رو نتوانسته اند به طرز تفکر رادیکال اعتبار عمومی ببخشند.
• آنها از نظر اجتماعی عمدتا به اقشار حاشیه ای جامعه تعلق داشته اند و لذا قادر به ایفای نقش تعیین کننده ای در فرم های بازتولید اقتصادی ـ اجتماعی نبوده اند.

• تغییر تناسب نیروها در درون ساختار قدرت و تحول بنیادی مناسبات اجتماعی در آینده نیز فقط به ارده یک طبقه کارگر سیاسی آگاه بستگی خواهد داشت (البته باید در نظر داشت که طبقه کارگر دستخوش تغییرات مستمر است و در باره تحولات جاری در هسته و پوسته این طبقه هنوز حرف آخر زده نشده است.)


علت عینی دوم

• درهم شکستن توان «خودثبات بخشی» سرمایه داری به سبب ویژگی های جدید مرحله رشد آن آسانتر نشده است:
• به سبب تغییرات عمیق در «جهان کار» و تغییرات ساختاری بحرانی در مناسبات زندگی، آگاهی بی واسطه انسان ها به منافع خود دشوارتر شده است:
• دگرگونی اقتصادی ـ اجتماعی مبتنی بر زور، شبکه روابط اجتماعی را از هم گسسته است و معیارهای سمتگیری سنتی را بی اعتبار ساخته است.

• تمایل به انتقال محل های کار به بیرون از کشور، جدا کردن کارگاه ها از یکدیگر و انعطاف پذیر کردن مدت زمان کار موجب قطع رابطه اجتماعی و تبادل تجربه میان زحمتکشان شده است.

• اگرچه وابستگی انسان ها به پیشرفت های عینی افزایش یافته است، اما مردم خود را بیش از پیش تنها و منزوی احساس می کنند.
• از این رو باید سطوح تجربی مختلف به هم وصل شوند، عرصه های اشتغال مجزا از هم، جریان های مربوط به انجام کار و علاوه بر این جدائی جغرافیائی زحمتکشان نخست بطور فکری و سپس بطور ارتباطی و سازمانی پشت سر گذاشته شوند.

• تغییرات ساختاری موجب مخدوش شدن ساختارهای ارتباطی میان (بویژه) طبقات پایین اجتماعی شده است:

• فقدان آگاهی و تجربه اجتماعی در «جهان کار» با از بین رفتن وضع سنتی طبقاتی و بی اعتباری سمتگیری های آلترناتیوی در جامعه و سیاست تکمیل شده است.

• اما این وضع دلیل بر آن نیست که در مقابل ادعای اشتباه آمیز تفکر حاکم مبنی بر «ابدیت سرمایه داری» و «پایان تاریخ» تسلیم شویم.


• در سایه تغییرات جدید، نه ویژگی های طبقاتی زحمتکشان از بین رفته است و نه آگاهی آنها به تضادها:

• «تمایز عینی در درون طبقه مزد بگیر و موقعیت های منافع قشری جدید ناشی از آن بیشک منجر بدان نخواهد شد که آگاهی ماورای منافع قشری و لذا ضرورت ارزیابی شرایط ذهنی عوامل عام و مشخصه های مربوط به شیوه زندگی و باز تولید خاص طبقه مزدبگیر زاید تلقی شود.»
• برای مقابله با ضعف طبقه کارگر و برای جلوگیری از وخیمتر شدن وضع زندگی طبقات پایین در کشورهای سرمایه داری پیشرفته، کماکان نمی توان به فرم های سنتی مبارزه طبقاتی چشم پوشید.

• و «اگر بخواهیم آگاهی و سازمان یابی طبقاتی برای روندهای دراز مدت را توسعه دهیم، حق نداریم به مبارزه سیاسی روزمره چشم پوشی کنیم.»


• یکی از نقاط گرهی بدیهی عبارت است از تلاش سرمایه برای بالاتر بردن همزمان کیفیت و کمیت کار.

• از این رو، طرح این مسأله لازم است که علیرغم وجود مسأله حاد بیکاری و علیرغم افزایش چشمگیر راندمان کار، چرا تفکر حاکم با سماجت بی شرمانه ای اعلام می کند که «از این به بعد ما باید دوباره بیشتر کار کنیم.»
• هیچ دلیل قانع کننده ای وجود ندارد که سندیکاها از مبارزه بی امان برای کار 4 روز در هفته عدول کنند!

• حتی ضررهای باصطلاح ناشی از «رقابت مناطق اشتغال» قابل تخمین و ارزیابی اند:

• اجرای کار 5.28 ساعت کار در هفته در کنسرن فولکس واگن موجب سودآوری بمراتب بیشتر و حفظ امکان اشتغال برای 20000 تا 30000 نفر از کارگران شده است.

بحث رایج در این مبارزات در باره آلترناتیوهای مختلف برای فرم های اقتصادی و «اجتماعی شدن» فقط زمانی مؤثر خواهد بود که آلترناتیوهای هنجارمند مخدوش شده توسط تفکر حاکم دو باره کسب اعتبار کنند و نیروی قانع کننده خود را بدست آورند، یعنی وقتی که دورنماهای همبستگی، عدالت و خودفرمائی در مرکز مبارزات ما قرار گیرند!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر