۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

سیری در جهان بینی شاملو (4)

احمد شاملو (21 آذر 1304 ـ 2 خرداد 1379)
شاعر، نویسنده، پژوهشگر و مترجم
تحلیل از شین میم شین

• ما در بخش سوم این سیر در جهان بینی شاملو دیدیم، که شاملو اسمی را که پدر و مادرش به او داده اند، یعنی «احمد» را دوست ندارد و لذا خود را از نو نامگذاری کرده است، مثل ناپلئون بناپارت و بعد کاریکاتوری از او در ایرانزمین که خود را به دست خود تاجگذاری می کنند.
• این رسم سنتی شعرای ایران بوده است، هر یک به نیتی!

• شاملو بدین گونه پدر و مادر خود را نفی کرده است.

• نفی دیالک تیکی پدر و مادر از سوی فرزند امری طبیعی و ناگزیر است.

• شاملو اما حتی پدر و مادرش را بطور انتزاعی، یعنی فقط با تعویض نام خود نفی می کند.
• او اکنون بامداد است، بی کم و کاست.
• او اما بیش از بامداد عادی و معمولی است.
• از زبان خود او بشنویم :

حکم اول
• من بامداد نخستین و آخرینم!

• شاملو فقط بامداد نیست.
• شاملو نمی تواند و نمی خواهد که بامداد خشک و خالی باشد.
• اگوئیسم غول آسای شاملو ظاهرا تن به چیزی واقعی و مشخص بودن نمی دهد.
• شاملو باید چیزی انتزاعی باشد، چیزی دست نیافتنی، ماورای واقعی، خیالی، رؤیائی!
• تنها راه گریز از این خفت خود گزیده را در «بامداد اولین و آخرین» بودن می یابد.

• بامدا اولین را می توان، به نحوی از انحاء به خاطر خود خطور داد.
• زمین بالاخره روز تولدی داشته است و لذا بامداد نخستینی نیز باید وجود داشته باشد.
• ولی بامداد آخرین هنوز زاده نشده است و معلوم نیست که شاعر از خود راضی به چه دلیل «بامداد آخرین» بودن خود را به خورد مردم می دهد و منظورش واقعا چیست.

حکم دوم
هابیلم من!

• شاملو خود را هابیل می نامد.
• اسطوره ای که در کتب مقدس، برای توضیح ریشه های طبیعی ـ الهی ـ تقدیری خیر و شر و برای توجیه برادرکشی و برای ازلی و ابدی جا زدن آن اختراع شده است.
• آدم و حوا ظاهرا دو پسر داشته اند، به نام های قابیل و هابیل، که یکی مظهر خیر بوده و دیگری مظهر شر.
• شاملو راستش نمی داند که کدام یکی، کدام یکی بوده است و در کتابواره دکتر خصوصی اش «بامداد در آیینه» بدان اعتراف می کند.
• برای ما هم مهم نیست که هابیل مظهر خیر بوده و یا قابیل.
• مهم این است که شاملو خود را نخستین موجودی قلمداد می کند که بنیانگذار و مظهر خیر بوده است.
• خیر یک مقوله فلسفی است و ما دیر و یا زود به توضیح آن خواهیم پرداخت.

• شاملو حتما می داند که خیر مثل هر پدیده و ارزش و هنجار اجتماعی دیگر، خصلت نسبی دارد و با تغییر فرماسیون های اجتماعی، چه بسا به ضد خود بدل می شود.
• شاید از این رو ست که خود را هابیل می نامد، که مظهر خیر مطلق است، خیر اولین، خیر انتزاعی، خیر خیالی، خیر غیرواقعی.

• شاعر نباید برای ادعای خود دلیلی ارائه دهد.
• شاید از این رو ست که همه فرقه های ایراسیونالیستی و عرفانی یاوه های خود را در قالب شعر و یا نثر شعرگونه بیان می کنند.
• ما دیر یا زود در تحلیل نوشته های شیوای محمد علی اصفهانی به هر دو شق آن برخواهیم خورد.

حکم سوم
شرف کیهانم من!

• بامداد اولین و آخرین و هابیل بودن برای شاملو هنوز کافی نیست.
• او خود را شرف کیهان می نامد.
• با شرف و بی شرف صفاتی انسانی و اجتماعی اند.
• با شرف و بی شرف ـ به احتمال قوی ـ محصول جامعه طبقاتی اند، آنجا که برابری طبیعی انسان ها از میان برمی خیزد و انسان به فراز و فرود، به عالی و پست، به دارا و ندار، به ارباب و بنده تقسیم می شود.
• دیالک تیک فراز و فرود را سعدی به صدها طریق و ترفند بسط و تعمیم می دهد و خواهیم دید.

• شاملو کیهان را شخصیت انسانی می بخشد. (پرسونیفیکاسیون)

• کیهان زیر قلم شاعر به کسوت انسان در می آید و شاملو خود را شرف او جا می زند.
• ولی شرف کیهان بودن، بطور مشخص به چه معنا ست؟
• شرف کیهان بودن چه مشخصاتی دارد و چگونه می توان میان شرف کیهان و آدم های عادی فرق گذاشت؟

حکم چهارم
طلیعه آفتابم من

• هنوز بامداد اولین و آخرین بودن، برای شاملو کافی نیست و لذا خود را طلیعه آفتاب می نامد.
• طلیعه آفتاب نیز مظهر زیبائی محض است، مظهر زندگی، شادی، رویش و روز است.
• اشعه آفتاب است که در گذر از صافی های اوزونی جو، حیات را در زمین سرگردان امکان پذیر می سازد.
• اشعه آفتاب منبع رایگان نیرو و انرژی است.
• سعادتمند ملتی که همه نعمات هستی را در وجود شاعری، از آن خود کرده است و از همه چیز بی نیاز شده است!
• بگو بامداد نباشد، آفتاب سرنزند و کیهان گور به گور شود!
• ما را دیگر به هیچکدام نیازی نیست!
• ما شاملو داریم و از همه چیز و همه کس بی نیازیم.
• امشب، قمر اینجا ست، شهریار خواهد گفت.

حکم پنجم
• آتش سیاه اندوهم
• دوزخ را
• از بضاعت نا چیزش شرمسار می کند.

• شاعر بمثابه مظهر زیبائی های طبیعی و خیر مطلق، از اندوه سرشار است، اندوهی که آتش سیاهش (استثنائیت آتش!) دوزخ را به فقر عظیم خویش واقف و شرمسار می کند.
• پوز دادن به اندوهمندی از ویژگی های اصلی و اصیل همه نمایندگان همه فرماسیون های اجتماعی واپسین است:
• از تراژدی های یونان گرفته تا تراژدی های آندره ژید و اعوان و انصارش.
• در این اندوه و آه و سوز حسرت فرماسیونی پرسه می زند که بر لب گور ایستاده و سرش دوار مرگ گرفته است.
• ولی اندوه شاملو از چه قرار است؟
• آیا اندوه او نیز اندوهی انتزاعی، خیالی، واهی، نمایشی، غیرواقعی است؟
• بی تردید.
• چگونه می تواند اندوه ابربشری استثنائی اندوهی معمولی و پیش پا افتاده باشد؟
• اندوه او نیز باید اندوهی خودویژه باشد، اندوهی باشد که فقط در شأن شاملو ست.
• از این رو ست که آتش سیاه اندوهش، دوزخ را به سبب بضاعت ناچیزش شرمسار می سازد.
• حتی دوزخ حق ندارد، غنی تر از شاملو باشد.

• چارلی چاپلین در فیلم «دیکتاتور بزرگ» از زبان هیتلر به ستاینده لگام گسیخته خود ـ گوبلز ـ خواهد گفت:
• «بس کن و گرنه از خودم وحشتم می گیرد!»

• شاملو اما از آن بیدها نیست که به این بادها بلرزد!

• او دردانه فئودالیسم دیرپای شرق است، مظهر شهامت نظام خانخانی و ملوک الطوایفی است، ستاینده خستگی ناپذیر ایستاده جان دادن است.
• مسئله شاملو اما این است که این سجایا ـ همه از دم ـ از خصلتی طبیعی برخوردارند و او خود از این بابت صاحب اختیار نیست.
• اولین و آخرین بامداد بودن و شرف کیهان بودن و هابیل بودن جزو ماهیت و ذات او ست و دست خودش نیست.
• از زبان خود او بشنویم:

حکم ششم
نمی توانم زیبا نباشم

• زیبائی شاملو دست خود او نیست.
• زیبائی شاملو سرنوشت او ست.
• او فقط می تواند زیبا باشد و لاغیر، همانطور که بامداد، همانطور که طلیعه آفتاب.
• شاملو موجودی انتزاعی، غیرواقعی و مطلق است.
• از هر عیب و نقصی بری است، خداگونه است و چه بهتر!

حکم هفتم
(نمی توانم) عشوه ای نباشم درتجلی جاودانه

• عشوه ای در تجلی جاودانه بودن نیز برای شاملو امری تقدیری و بایدی است.
• حافظ خواهد گفت:
• در پس آینه طوطی صفتم داشته ‌اند
• آن چه استاد ازل گفت، بگو، می‌گویم

• سؤال این است که میان جهان بینی شاملو و حافظ چه فرقی هست؟

حکم هشتم
• چنان زیبایم من
• که گذرگاهم را بهای نابخویش آذین می کند....

• دکتر خصوصی در کتابواره «بامداد در آئینه» مرتب از او معنی شعرهایش را می پرسد و کلافه اش می کند.
• «بهای نا بخویش» را هم کاش از او می پرسید.
• آنگاه ما می دانستیم که گذرگاه شاملوی زیبای اندوهمند را چه چیزی آذین می بندد.

حکم نهم
• چنان زیبایم من
• که الله اکبر
• وصفی است که از من می کنی....

• الله اکبر چه ربطی به زیبائی دارد؟
• شاعر انگار از همه قواعد و قوانین منطقی هستی آزاد است و هرچه دلش خواهد می تواند بکند.
• در هر حال، الله اکبر وصفی از شاملو ست.

حکم دهم
• جهان اگر زیبا ست
• مجیز حضور مرا می گوید....

• منظور واقعی شاملو در این یاوه چیست؟
• اگر جهان زیبا ست، تملق گوی حضور او ست!
• آیا منظور شاملو این است که جهان زیبا ست و در اوج زیبائی در مقابل زیبائی لایتناهی شاملو احساس حقارت می کند و به چاپلوسی او برمی خیزد؟
• یا اینکه میان حضور شاملو و زیبایئ جهان، رابطه علت و معلولی برقرار است:
• جهان زیبا ست، زیرا شاملو در آن حضور دارد؟
• و یا اینکه جهان اگر زیبا باشد، مجاز است که مجیز حضور شاملو را بگوید، به تملق گوئی و چاپلوسی شرف کیهان کمر بندد و لاغیر.
• آیا پیش شرط زیبائی جهان حضور شاملو ست و در غیاب شاملو جهان زشت و نا زیبا خواهد بود؟

حکم یازدهم
• اکنون که چنین زبان، ناخشکیده
• به کام اندر کشیده خموشم
• از خود می پرسم:
• هرآنچه گفته باید باشم، گفته ام آیا؟

• دکتر خصوصی از او معنی واژه «بورژوا» را می پرسد.
• و شاملو بورژوا را شهرنشین و خرپول معنی می کند.
• اگر معنی فئودال را پرسیده بود، شاملو حتما ده نشین و بی پول معنی می کرد.
• چنین کسی اکنون از خود می پرسد:
• «هرآنچه گفته باید باشم گفته ام آیا؟»

• تصور اینکه این خزعبلات به زبان های بیگانه ترجمه شوند و هر ایرانی خردمندی را از بی بضاعتی شعور شعرای دیار خویش شرمسار سازند، آدمی را نگران می سازد.
• این شعرها در بهترین حالت، نوعی جوک های مضحک و مسخره اند و فقط به درد خرده بورژواهای خودخواه بی خبر از همه چیز و همه جا و همه کس می خورند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر