۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

سیری در جهان بینی حکیم طوس (5)

حکیم ابوالقاسم فردوسی
323 (329) ـ 411 هجری

شاهنامه
بخش چهارم
گفتار اندر آفرینش عالم

• ابر ده و دو هفت شد کد خدای
• گرفتند هر یک سزاوار جای

• در بخشش و دادن آمد پدید
• ببخشید دانا چنان چون سزید

• فلک ها یک اندر دگر بسته شد
• بجنبید چون کار پیوسته شد

• چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ
• زمین شد، به کردار روشن چراغ

• ببالید کوه، آبها بر دمید
• سر رستنی سوی بالا کشید

• زمین را بلندی نبد جایگاه
• یکی مرکزی تیره بود و سیاه

• ستاره بر او بر شگفتی نمود
• به خاک اندرون روشنائی فزود

• همی بر شد آتش فرود آمد آب
• همی گشت گرد زمین آفتاب

• گیا رست با چند گونه درخت
• به زیر اندر آمد سران شان ز بخت

• ببالد، ندارد جز این نیروئی
• نپوید، چو پویندگان هر سویی

• وز آن پس چو جنبنده آمد پدید
• همه رستنی زیر خویش آورید

• خور و خواب و آرام جوید همی
• وز آن زندگی کام جوید همی

• نه گویا زبان و نه جویا خرد
• ز خاک و ز خاشاک تن پرورد

• نداند بد و نیک فرجام کار
• نخواهد از او بندگی کردگار

• چو دانا توانا بد و دادگر
• از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر

• چنین است فرجام کار جهان
• نداند کسی آشکار و نهان.


حکم اول

• ابر ده و دو هفت شد کد خدای

• گرفتند هر یک سزاوار جای

• فردوسی در این حکم، سپنجی سرای را میان ده و دو هفت (10 + 14) کد خدا تقسیم می کند.

حکم دوم

• در بخشش و دادن آمد پدید

• ببخشید دانا چنان چون سزید

• مفاهیمی که فردوسی در این حکم بکار می برد، عبارتند از «دانا»، «بخشش» و «سزیدن»
• ایزد فردوسی به صفت «دانا» مزین است.
• فردوسی همین صفت ایزدی را پیگیرانه حفظ می کند.
• پس از پیدایش 24 کدخدا در جهان، در بخشش گشوده می شود و هرکس بنا بر لیاقتش سهمی از نعمات ایزدی به نصیب می برد.

• منظور حکیم طوس اینجا به احتمال قوی نعمات طبیعی است که انسان در دسترس دارد.
• مارکس هم به این حقیقت امر صریحا اشاره می کند.
• ثروت اجتماعی منشاء طبیعی ـ اجتماعی دارد.
• منشاء ثروت طبیعت و کار انسانی است.

• حکیم طوس خود بهتر از هر کس می داند که بخششی به معنی واقعی کلمه در کار نیست:

• ثروت اجتماعی در هر صورت باید تولید شود.
• حتی ثروت های حاضر و آماده طبیعی باید در روند کار عرقریز جمع آوری، شکار، صید و استخراج شوند.

• طبیعت به ضد دیالک تیکی خود (انسان) چیزی به رایگان نمی بخشد.


• انسان برای گرفتن چیزی از طبیعت باید تمام قوای مادی و معنوی خود را بسیج کند و به کار اندازد.


• در فلسفه سعدی و حافظ هم به برخورد نادرست در زمینه تقسیم ثروت برمی خوریم.

سعدی و حافظ با تولید بیگانه اند، اگرچه خود مولدان بی چون و چرای نعمات معنوی اند.
• انسان در قاموس سعدی و حافظ انگل و مفتخور و مصرف کننده محض است و نه مولد.

• علت اوبژکتیف (عینی) این بینش سعدی و حافظ باید وابستگی طبقاتی آنها به طبقه اشراف بنده دار و فئودال باشد.

• اگر کسی اشراف بنده دار و فئودال را ملاک انسانیت قرار دهد، باید هم انسان های مولد را «چل و ول» و همتراز با «حشرات الارض» محسوب دارد.

حکم سوم

• فلک ها یک اندر دگر بسته شد

• بجنبید چون کار پیوسته شد

• فردوسی در این حکم، از پیوند افلاک سخن می گوید و از جنبش آنها.
• همین ایده غول آسا در فلسفه مارکسیستی تحت عنوان «وحدت مادی جهان» فرمولبندی و اثبات می شود.
• حرکت و یا جنبش نیز یکی از مهمترین و بنیادی ترین مقولات فلسفی از زمان باستان بوده است.
• حرکت نحوه وجود و صفت مشخصه ذاتی ماده را تشکیل می دهد.
• نه ماده می تواند بدون حرکت وجود داشته باشد و نه حرکت می تواند بدون ماده معنی داشته باشد.
• عام ترین معنی فلسفی مقوله «حرکت»، عبارت است از تغییر بطور کلی!
• اندیشه حرکت و تغییر مدام جهان، در فلسفه شرق باستان، هندوستان و چین نیز وجود داشته است.

حکم چهارم

• چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ
• زمین شد، به کردار روشن چراغ

• فردوسی در این حکم، عناصر تشکیل دهنده زمین را نام می برد:
• از ترکیب دریا، کوه، دشت و راغ (دامنه کوه) بمثابه عناصر، سیستم زمین تشکیل می گردد و جنبش افلاک و درخشش خورشید و ماه و ستاره ها زمین را به روشنچراغی بدل می کنند.

حکم پنجم

• ببالید کوه، آبها بر دمید
• سر رستنی سوی بالا کشید

• فردوسی در این حکم از بالندگی کوه سخن می گوید.
• دانش آن زمان هنوز قادر به توضیح چند و چون پیدایش کوه ها نیست.
• امام اول اهل تشیع ـ اگر اشتباه نکنیم ـ در نهج البلاغه برای کوه ها فونکسیون ثبات بخش برای زمین قائل می شود که علیرغم نادرست بودنش، نشانه ژرف اندیشی آن بزرگوار است.
• امام اول اهل تشیع اهل تفکر و شناخت و خرد بوده و نه اهل خور و خواب و خشم و شهوت.
• ما در فرصتی دیگر، نهج البلاغه را برای شناخت جهان بینی این بزرگوار مورد بررسی قرار خواهیم داد.

• فردوسی در این حکم به پیوند آب و هوا و نور و گیاه اشاره ضمنی دارد:
• او که خود خردمندی مولد بوده، به احتمال قوی به تجربه دریافته که گیاه بدون و آب و نور و هوا (گاز کربنیک) نمی تواند رشد کند.
• اگر سعدی و حافظ قصد توضیح چنین چیزی را داشتند، صدها بار به نیروی های ماورای طبیعی و خرافی اشاره می کردند.
• حکیم طوس اما با روشن بینی و ژرف اندیشی یک فیلسوف دانشمند به توضیح قضایا می پردازد.

حکم ششم

• زمین را بلندی نبد جایگاه
• یکی مرکزی تیره بود و سیاه

• حکیم طوس زمین را به سبب پستی بلحاظ جایگاه، تیره و سیاه تلقی می کند که در خطوط کلی اش، نظر نادرستی نیست.
• زمین واقعا هم باید بدون خورشید و ماه ظلمتکده ای عاری از حیات باشد.

حکم هفتم

• ستاره بر او بر شگفتی نمود
• به خاک اندرون روشنائی فزود

• منظور حکیم از «شگفتی ستاره» احتمالا درخشش خورشید و ماه و ستاره های دیگر است که به روشن کردن آن می پردازند.

حکم هشتم

• همی بر شد آتش فرود آمد آب
• همی گشت گرد زمین آفتاب

• فردوسی در این حکم، از فراروی آتش و از فرونشینی آب سخن می گوید.
• او احتمالا علت واقعی این پدیده ها را نمی داند.
• او ضمنا از گردش خورشید به دور زمین سخن می گوید.
• وارونه بینی رابطه زمین و خورشید، یکی از گشتاورهای اصلی جهانتصویر و جهان بینی مذهبی قرون وسطای مسیحی نیز بوده است و فرزانه هائی از قماش گالیله می بایستی به جرم زیر علامت سؤال قرار دادن این تصور وارونه به زانو در آیند و رسوا شوند.
• اما در آیه ای از قرآن در سوره یس (یاسین) از گردش آفتاب به دور زمین سخن نمی رود:
• ان الشمس تجری لمستقرا لها
• خورشید در مدار خود جاری است.
• این آیه بر حرکت خورشید حول محور خویش تأکید دارد و در هر صورت مترقی تر از نقطه نظر انجیل باید باشد.

حکم نهم

• گیا رست با چند گونه درخت
• به زیر اندر آمد سران شان ز بخت

• فردوسی در این حکم، احتمالا به تجربه، از کشش نباتات به سوی هوا و نور و از قوه جاذبه زمین خبر می دهد، بی آنکه دلیل بیولوژیکی و فیزیکی آندو را بداند.
• به قول عوام، درخت هر چه پربارتر (بختورتر)، به همان اندازه سر به زیرتر.

حکم دهم

• ببالد، ندارد جز این نیروئی
• نپوید، چو پویندگان هر سویی

• فردوسی در این حکم، حد و مرز جبری نباتات را تعیین می کند:
• گیاهان تنها نیروی بالش دارند و نه پویش.

• فرق حکیم طوس با سعدی در متد خاص او ست:

• او طبیعت را بوسیله خود طبیعت توضیح می دهد، نه به بوسیله قوای ماورای طبیعی.

• فردوسی علت رویش و پویش محدود گیاه را نه در مشیت الهی، بلکه در قلت نیروی خود گیاه می جوید:

• آنچه در نگاه اول حکمی ساده و پیش پا افتاده جلوه می کند، حاوی دانش فیزیکی (مکانیکی) قابل توجهی است.

• همانطور که درشکه و اوتومبیل بدون اسب و بنزین نمی توانند حرکت کنند، گیاه هم به سبب قلت نیرو قادر به پویش نیست.


• ماتریالیستی تر از این نمی توان به این مسئله برخورد کرد.


• حکیم طوس در عین حال دیالک تیک علت و معلول را به شکل دیالک تیک نیرو و رویش و پویش بسط و تعمیم می دهد.
• شعور فلسفی و دیالک تیکی حکیم طوس صدها بار غنی تر از شعور فلسفی و دیالک تیکی رهبران سیاسی و اجتماعی ایران دیروز و امروز است.

حکم یازدهم

• وز آن پس چو جنبنده آمد پدید

• همه رستنی زیر خویش آورید

• فردوسی در این حکم از قانون گذار از ساده به عالی بر بنیان محتوای انرژتیکی چیزها سخن می گوید:
• در قاموس او، نخست جمادات (انرژی فقیرترین چیزها)، بعد گیاهان (انرژی مندتر از جمادات و لذا قادر به رویش) و سپس جانوران (انرژی مندتر از گیاهان) پدید می آیند.

• علوم منفرد مدرن (بیولوژی، تئوری تکامل داروین) و فلسفه مارکسیستی نیز کم و بیش همین نظر را نمایندگی می کنند.


معلوم نیست که غنای معرفتی ـ نظری غول آسای حکیم طوس از چه منبعی نشئت می گیرد.


• او ضمنا از سیطره جنبنده بر روینده سخن می گوید.


• این جا نیز علت سیطره حیوان و انسان بر نبات، در میزان انرژی مندی و متعاقبا در دیالک تیک حرکت و سکون جسته می شود.

• اگر گیاه قادر به جنبش بیشتر می بود، اسیر جنبنده ها نمی شد.

• اینجا از اراده غیر و از مشیت این و آن خبری نیست.

• همه چیز هستی با اتکا بر قانونمندی های خود هستی توضیح داده می شود.

حکم دوازدهم

• خور و خواب و آرام جوید همی
• وز آن زندگی کام جوید همی

• فردوسی در این حکم، شیوه زیست و گرایش بنیادی جنبنده ها را مطرح می سازد:
• خور و خواب و آرام و لذت از زندگی.

• اینجا نه از یاوه های نیهلیستی سعدی و حافظ و خیام خبری هست، نه از شکوه مدام از کوتاهی عمر و بی وفائی دنیا و چسبیدن به دم و نه از ریاضت ستائی ریاکارانه سعدی و حافظ.

• اینجا همه چیز در نهایت صداقت و خلوص بر زبان می آید.


حکم سیزدهم

• نه گویا زبان و نه جویا خرد
• ز خاک و ز خاشاک تن پرورد

• فردوسی در این حکم، به توضیح چند و چون جانوران می پردازد.
• جانوران بر خلاف پندارهای باطل سعدی، نه در ذکر و تسبیح حق اند و نه صاحب خردند.

سعدی
اندیشه کردم، که مروت نباشد، همه در ذکر و تسبیح و من به غفلت خفته

حکم چهاردهم

• نداند بد و نیک فرجام کار
• نخواهد از او بندگی کردگار

• فردوسی در این حکم، جانوران را به سبب محرومیت از زبان و خرد، از فرجام بد و خوب کار بی خبر می داند و لذا از بندگی کردگار آزاد.

• کردگار فردوسی بر خلاف کردگار سعدی، از گیاه و مور و ملخ ذکر و تسبیح نمی طلبد.


• کردگار فردوسی از گیاه و جانور که از خاک و خاشاک تغذیه می کنند و بی شعور اند، انتظار بندگی ندارد.


• این نگرش فردوسی در تضاد مطلق با نگرش سعدی و حافظ است.


• خدای سعدی و حافظ انسان را خوار و ذلیل و نالان و نوکر صفت و بی غرور و سرشکسته می خواهد، نه خردمند و فعال و گویا.


• سعدی در بوستان از عارفی سخن می گوید که مثل سگ عوعو می کند:


سعدی
• ز ویرانه عارفی ژنده پوش
• یکی را نباح سگ آمد به گوش

• مردم فکر می کنند که عارف کذائی را سگ های وحشی تکه پاره می کنند و به یاری اش می شتابند و می بینند که خود او ست، که به سگ استحاله یافته است.

• جای قهرمانان فرانتس کافکا خالی!

• دلیل عارف صریح و روشن است.

• خدای او دوستدار انسانواره های سگ صفت، ذلیل، بی شخصیت، تفاله و آشغال است:


سعدی

• چو دیدم، که بیچارگی می خرد
• نهادم ز سر کبر و رأی و خرد

• چو سگ بر درش، بانگ کردم بسی
• که مسکین تر از سگ ندیدم کسی

• عارف کذائی نه تنها ترک کبر و رأی و خرد می کند، بلکه خود را تا درجه سگ تنزل می دهد، تا مورد پسند حق قرار گیرد.

• معلوم نیست که برای چی!
• مورد پسند کسی قرار گرفتن به چه درد آدمی می خورد؟
• مگر آدم کالا ست که به دنبال مشتری بگردد و خود را بنا بر پسند مشتری تزئین کند؟

• اما خدای فردوسی، دوستدار انسان خردمند و خود مختار (خداوند زبان) است.

حکم پانزدهم

• چو دانا توانا بد و دادگر
• از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر

• فردوسی در این حکم، معیار ارزشی دیگری را به اطلاع خواننده شعرش می رساند.
خردمندی و دانائی و توانائی ناشی از آن برای فردوسی هنوز کافی نیست.
• انسان در قاموس حکیم طوس باید علاوه بر دانائی و توانائی، دادگر باشد، تا ایزد فردوسی هیچ هنری را از او دریغ ندارد.

• در فلسفه سعدی و حافظ، همه این نعمات معنوی از خرد و دانائی و هنر و غیره باید جبلی، خدادادی، طبیعی و مادرزادی باشند.


• جزم «مشیت الهی» همه درها را به روی انسان می بندد و او را به انفعال و عجز و نیاز مطلق به خداوندان زر و زور زمینی و انعکاس آسمانی ـ انتزاعی آنها بدل می کند.


• حکیم طوس کوچکترین وقعی به خرافه های مذهبی نمی نهد.


• او همه ایدئال های فلسفه روشنگری را پیشاپیش نمایندگی می کند، آنهم صدها سال قبل از تولد کانت و فیشته و هگل و مارکس و انگلس.


• این همان انسانی است که هومانیسم معرفی می کند و این همان خردی است، که فلسفه روشنگری و فلسفه کلاسیک آلمان بر پرچم انقلابات ضد فئودالی و بورژوائی آغازین می نگارد و تنها چیزی را قابل قبول می داند که به محک خرد خورده و مورد تأیید آن قرار گرفته باشد.


حکم شانزدهم

• چنین است فرجام کار جهان
• نداند کسی آشکار و نهان

• فردوسی در این حکم، نسبیتی تردیدگرایانه (اسکپتیسیستی) وارد ادعای خود می کند و خواننده شعرش را به تفکر بیشتر فرامی خواند.

• حکیم طوس می داند که تنها مسائلی را می توان حل کرد، که شرایط و وسایل حل شان را تاریخ فراهم آورده باشد.


• پاسخ به خیلی از سؤالات را باید نسل های بعدی بدهند و هنوز «نداند کسی آشکار و نهان.»


• حکیم طوس در این حکم، دیالک تیک نمود و بود را به شکل دیالک تیک آشکار و نهان بسط و تعمیم می دهد.

• نمود بیانگر انتزاعی همه آن چیزهائی است که آشکار اند و بود (ماهیت) بیانگر انتزاعی همه چیزهائی است که در ذات چیزها، پدیده ها و سیستم ها نهان اند و برای کشف آنها باید با تعقیب نشانه های نمود، از پله های مفاهیم پایین رفت و به کشف و شناخت شان نایل آمد.

مراجعه کنید به دیالک تیک نمود و بود

پایان بخش سوم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر