
تحلیلی
از
شین میم شین
آرش کمانگیر
(شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۳۷)
• برف می بارد
• برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
• کوه ها خاموش
• دره ها دلتنگ
• راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
•
• بر نمی شد گر ز بام کلبه ها دودی
• یا که سوسوی چراغی، گر پیامی مان نمی آورد،
• رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده ها لغزان ،
• ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته دمسرد؟
• آنک آنک کلبه ای روشن
• روی تپه، روبروی من
• در گشودندم
• مهربانی ها نمودندم
• زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز
• در کنار شعله ی آتش
• قصه می گوید برای بچه های خود، عمو نوروز:
• «گفته بودم زندگی زیبا ست
• گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجا ست
• آسمان باز
• آفتاب زر
• باغ های گل
• دشت های بی در و پیکر
• سر برون آوردن گل از درون برف
• تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
• بوی عطر خاک باران خورده در کهسار
• خواب گندمزارها در چشمه ی مهتاب
• آمدن، رفتن، دویدن
• عشق ورزیدن
• در غم انسان نشستن
• پا به پای شادمانی های مردم، پای کوبیدن
• کار کردن، کار کردن
• آرمیدن
• چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن
• جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
• گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
• همنفس با بلبلان کوهی آواره، خواندن
• در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
• نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
• گاهگاهی
• زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته
• قصه های در هم غم را ز نم نم های باران ها شنیدن
• بی تکان گهواره رنگین کمان را
• در کنار بام دیدن
• یا شب برفی
• پیش آتش ها نشستن
• دل به رؤیاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
• آری آری زندگی زیبا ست
• زندگی آتشگهی دیرینه پا برجا ست
• گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیدا ست
• ورنه خاموش است و خاموشی گناه ما ست!»
• پیر مرد آرام و با لبخند
• کنده ای در کوره افسرده جان افکند
• چشم هایش در سیاهی های کومه، جست و جو می کرد
• زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد:
• «زندگی را شعله باید برفروزنده
• شعله ها را هیمه سوزنده
• جنگلی هستی تو ای انسان
• جنگل ای روییده آزاده
• بی دریغ افکنده روی کوه ها دامان
• آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید
• چشمه ها در سایبان های تو جوشنده،
• آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
• جان تو خدمتگر آتش،
• سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان!»
• « زندگانی شعله می خواهد!»، صدا سر داد عمو نوروز
• « شعله ها را هیمه باید روشنی افروز
• کودکانم، داستان ما ز آرش بود
• او ـ به جان ـ خدمتگزار باغ آتش بود
• روزگاری بود
• روزگار تلخ و تاری بود
• بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
• دشمنان بر جان ما چیره
• شهر سیلی خورده هذیان داشت
• بر زبان، بس داستان های پریشان داشت
• زندگی سرد و سیه چون سنگ
• روز بدنامی
• روزگار ننگ
• غیرت اندر بندهای بندگی پیچان
• عشق در بیماری دلمردگی بی جان
• فصل ها فصل زمستان شد
• صحنه گلگشت ها گم شد، نشستن در شبستان شد
• در شبستان های خاموشی
• می تراوید از گل اندیشه ها عطر فراموشی
• ترس بود و بال های مرگ
• کس نمی جنبید، چون بر شاخه، برگ از برگ
• سنگر آزادگان خاموش
• خیمه گاه دشمنان پر جوش
• مرزهای ملک
• همچو سر حدات دامنگستر اندیشه بی سامان
• برج های شهر
• همچو باروهای دل، بشکسته و ویران
• دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو
• هیچ سینه کینه ای در بر نمی اندوخت
• هیچ دل مهری نمی ورزید
• هیچکس دستی به سوی کس نمی آورد
• هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید
• باغ های آرزو، بی برگ
• آسمان اشک ها، پر بار
• گرمرو آزادگان دربند
• روسپی نامردمان در کار
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر