۱۳۹۹ دی ۱۸, پنجشنبه

سیر و سرگذشت سیرک بلونی (۲۰)

  

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری

جوان ترین هنرمند طناب سیمی اروپا 

 

·    جوان ترین هنرمند طناب سیمی اروپا میکائیل است.

 

·    «هم اکنون نوبت من است»، میکائیل گفته است و اکنون وارد صحنه شده است.

 

·    او شلوار آبی با خطوط سیمین را در بر دارد.

·    جلوی تماشاچی ها تعظیم می کند و لبخند می زند و بلافاصله روی طناب می رود.

 

·    موسیقی دلنشین بسیار زیبائی فضا را پر کرده است و میکائیل با موسیقی هماهنگ است و یا موسیقی هماهنگ با میکائیل است.

 

·    موسیقی و میکائیل با هم به وحدت رسیده اند.

 

·    سؤال این است که آیا میکائیل به کلاودیا نگاه می کرد، اگر می دانست که او کجا نشسته است؟

 

·    شاید در این صورت، میکائیل از طناب پائین می افتاد.

 

·    میکائیل اما هرگز نباید پائین بیفتد!

 

·    کلاودیا از دو دستش دو مشت می سازد.

 

·    دو مشتی که انگشت شست را محکم می فشارند.

 

·    فشردن انگشت شست در آلمان به معنی طلب موفقیت برای کسی است.

 

·    میکائیل اکنون روی یک پای خود بر روی طناب ایستاده است.

·    بعد زانو می زند.

 

·    «افسوس که مادر هنرنمائی میکائیل را نمی بیند»، کلاودیا می اندیشد.

·    «بابا هم به همین سان.

·    و میکائیل چه زیبا ست!

·    و چه مهربان است!»

 

·    بچه ها دیوانه وار کف می زنند.

 

·    زیباترین چیزها قبل از همه می آید.

 

·    پدر میکائیل تخته ای روی طناب می گذارد و میکائیل روی آن می ایستد.

 

·    با پاهای گشوده از یکدیگر، با احتیاط تمام، گام به گام به پیش می رود.

 

·    خوشبختانه میکائیل از عهده این هنر دشوار هم برمی آید.

 

·    کلاودیا تقریبا نفس هم حتی نمی کشد.

 

·    برای اینکه او چنان در فکر میکائیل است که تنفس را حتی فراموش کرده است.

 

·    اما آنچه که میکائیل بعدا انجام می دهد، به مراتب دشوارتر است.

 

·    او از میله تعادل خود بالا می رود، نخست با پای راست، بعد با پای چپ میله تعادل را از پشت خود بالا می آورد و بعد همین کار را به طرز دیگری تکرار می کند.

 

·    نخست پای چپ را از روی میله به پشت می برد، بعد پای راست را و بدین طریق میله تعادل دوباره در جلوی او قرار می گیرد و میکائیل می خندد.

 

·    «شکی نیست که یادگیری چنین هنری کار بسیار دشواری است.

·    شاید دشوارتر از حساب و دیکته باشد!»، کلاودیا می اندیشد.

 

·    همه بچه ها میکائیل را ارج می نهند.

 

·    کلاودیا به ویژه طولانی تر و بلندتر کف می زند.

 

·    کسانی که کنار او نشسته اند، نگاهش می کنند.

 

·    شاید فکر می کنند که کلاودیا میکائیل را می شناسد.

 

·    «من میکائیل را می شناسم»، کلاودیا می اندیشد.

·    «البته یک کمی!»

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر