۱۳۹۹ دی ۱۹, جمعه

سیر و سرگذشت سیرک بلونی (۲۱)

  

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)
 
برگردان
میم حجری
 

 زنبور کوچولو به من عسل بده! 

 

·    نخست هورست به برنی راه نشان می دهد.

 

·    ماجرای دلقک ها بدین طریق شروع می شود:

·    «تو عسل دوست داری، مگر نه؟»، هورست می پرسد.

 

·    «هوم!»، برنی می گوید.

·    «آره که عسل دوست دارم!»

 

·    «پس برو آنجا بنشین!

·    تو ملکه زنبورها هستی و من عمله ـ زنبورم.

·    من حالا پرواز می کنم و از دور و بر عسل جمع می کنم.

·    وقتی که من برگشتم، تو می گوئی:

·    زنبور کوچولو به من عسل بده!

·    من هم به تو عسل می دهم»، هورست می گوید.

 

·    هورست آنگاه با تکان دادن دست های بالوار خود به پرواز در می آید، وز وز می کند، غرغر می کند و ادای زنبور کوچولو را در می آورد.

 

·    از بد جنسی اما قائمکی دهنش را از آب پر می کند.

 

·    «زنبور کوچولو به من عسل بده!»، برنی می گوید.

 

·    عسل خواستن از هورست همان و صورتی خیس آب داشتن همان.

 

·    برنی اکنون به خشم آمده و می خواهد عوض بدجنسی هورست را در بیاورد.

 

·    «حالا من می روم تا از دور و بر عسل جمع کنم.

·    وقتی من برگشتم، تو می گوئی: زنبور کوچولو به من عسل بده!»، برنی می گوید.

 

·    بعد سر و صدا راه می اندازد، دهنش را از آب پر می کند، برمی گردد و با دستانش بال می زند.

 

·    اما هورست حرفی نمی زند و چیزی نمی خواهد.

 

·    شاید جمله مربوطه یادش رفته و به برنی احمقانه نگاه می کند.

 

·    «چه باید می گفتم؟»، هورست می پرسد.

 

·    «زنبور کوچولو»، برنی نمی تواند جمله اش را تمام کند و آب دهنش به سینه اش می ریزد.

 

·    بچه ها از خنده روده بر می شوند.

 

·    یکی از بچه ها از خنده با صندلی چپه شده است.

 

·    بعد ...

 

·    بقیه ماجرا را باید آدم خودش تجربه کند.

 

·    «این سیرک با سیرک تلویزیون فرق دارد»، کلاودیا می اندیشد.

·    «آدم اینجا در داخل ماجرا ست!»

 

·    حق با کلاودیا ست.

 

·    حتی کلاودیا در پایان ماجرا خیس است.

 

·    اما خدا را شکر که عسل فقط آب است.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر