جینا روک پاکو
· «میکائیل مرا دعوت کرده است»، کلاودیا ضمن خوردن دو قاشق آش نخود می گوید.
· «و لاما به سراپایش چنان تف کرد که خیس خیس شد.»
· برادرانش با غبطه و تحسین به او می نگرند.
· «به حیوانات زیاده از حد نزدیک مشو»، مادر می گوید.
· «اما از سوار شدن بر شیرها نباید ترسی به خود راه دهی»، بابا می گوید و به دنبال لبخندی، چشمک می زند.
· «شازده کوچولوی سیرک!»
· «آنها اصلا شیر در سیرک ندارند»، کلاودیا می گوید.
· کلاودیا نمی داند که تکالیف مدرسه اش را درست انجام می دهد و یا نه.
· او دلش می خواهد که به جای نوشتن حروف الفبای مشکل، به نقاشی فیل ها، میمون ها و رقصنده زیبا بر طناب سیمی بپردازد.
· اما در هر حال تکالیف مدرسه اش را هم انجام می دهد.
· اما بعد در عالم خواب، قصه عجیب و غریبی اتفاق می افتد.
· کلاودیا در عالم خواب، هم به سیرک تعلق دارد و هم تعلق ندارد.
· واگن ها به پیش می روند.
· اسب ها واگن ها را می کشند و می برند.
· لاماها، میمون ها سگ و فیل هم در راه است.
· «شما مرا فراموش کرده اید»، کلاودیا داد می زند.
· «نگه دارید!»
· از پنجره آخرین واگن، میکائیل به بیرون می نگرد و دست تکان می دهد.
· میکائیل قیافه یک دلقک را دارد.
· صورتش را سفید و سرخ و سیاه رنگ کرده است.
· «بیا با من!»، میکائیل صدا می زند.
· «تو باید از امتحان قبول شوی!»
· کلاودیا هم به دنبال سیرک می دود.
· کلاودیا کفش راحتی خانگی سرخرنگی به پا دارد و مرتب گمش می کند.
· آخر سر از کفش ها صرفنظر می کند و پابرهنه می دود.
· کلاودیا به سرعت باد می دود، ولی ناگهان واگن ها به خیابانی می پیچند و ناپدید می شوند.
· و کلاودیا مات و مبهوت می ماند.
· آنگاه لاکل، سگ کلاودیا به موقع، از راه می رسد.
· «سوار شو!»، لاکل می گوید.
· «زود باش!»
· کلاودیا می پرد روی سگش و محکم از گوش های درازش می گیرد.
· لاکل مثل قطار به راه می افتد و مثل لکوموتیو فش و فش راه می اندازد.
· مضحکتر از همه این است که کلاودیا خود را ناگهان در حرکت بر روی طناب می یابد.
· و در پائین آدم های بیشماری ایستاده اند و تماشایش می کنند.
· کلاودیا نمی تواند آنها را باز شناسد.
· کلاودیا ضمن مفتخر بودن به هنر خویش، اندکی ترس هم دارد.
· نوای دلنشین و بلند موسیقی به گوش می رسد.
· وقتی که سر و کله لاکل از انتهای دیگر طناب پیدا می شود و برمی گردد، مردم دیوانه وار کف می زنند.
· کلاودیا با احتیاط تمام، یکی از پاهایش را بلند می کند و بر پشت لاکل می گذارد و بعد پای دیگرش را بلند می کند و بر پشت لاکل می نهد و قد می افرازد.
· او اکنون لباس آرتیستی با شکوه زیبائی بر تن دارد، که به تکه های سرخ براق و گوهرهای درخشان مزین شده است.
· کلاودیا در عالم خواب «یوهو» سر می دهد و دستانش را بلند می کند.
· «من از امتحان قبول شدم!»، کلاودیا داد می زند.
· اما درست در همین لحظه باشکوه، لاگل باید تنش را بخاراند.
· شاید شپشی گازش گرفته است.
· کلاودیا در هر صورت، تعادلش را از دست می دهد.
· اول دچار تزلزل می شود و بعد پائین می افتد.
· سقوط اما خیلی طول می کشد و وقتی که بالاخره به زمین نزدیک می شود، اردک سپید را می بیند.
· اما چون خواب کلاودیا رؤیا ست و نه کابوس، به نرمی و آرامی بر روی اردک سپید می نشیند.
· پرهای اردک گرم اند و نرم.
· «قاق، قاق!»، اردک می گوید.
· «هاپچی!»، کلاودیا عطسه می کند.
· ظاهرا پرهای اردک دماغش را خارانده اند و عطسه از آن رو ست.
· کلاودیا چشمانش را باز می کند.
· «چه کسی اینجا قاق، قاق گفت؟»، کلاودیا می پرسد و می بیند که در خانه، در اتاق خواب روی تختخواب خود دراز کشیده است.
· «عجب خوابی!»، کلاودیا می اندیشد.
· «اما می توانست عاقبت خوبی نداشته باشد!»
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر