۱۳۹۶ آبان ۱۵, دوشنبه

سفری ـ نظری ـ ابراز نظری ـ گذری (۵۴۸)

 
جمعبندی
 از 
مسعود بهبودی
 

خلبان و نویسنده امریکایی

 
یک عمر در انتظاری
تا بیابی
آن را که درکت کند
و تو را هماگونه که هستی بپذیرد

و
عاقبت در می یابی که
او از همان آغاز
خود تو بودی
ریچارد باخ


۱
قیاس به نفس مفرما
مش ریچی باخ


۲
آدم
آدم است
و
نه
آفتابه.


۳
آدم
سوبژکت است
و
نه
اوبژکت.


۴
آدم
به مثابه سوبژکت
مسلح به تسلیحات تفکر و تکلم و تولید است.


۵
آدم
به مثابه سوبژکت
که سهل است،
حتی حشره ای پاسیو (منفعل) نیست.


۶
مورچه حتی در انتظار یافتن برگی در لانه نمی نشیند.
بلکه راه می افتد و با سیم های تلگراف و تلفن فره مونی (شیمیایی) خویش
به همنوعان خود محل دقیق درخت و برگ را و نزدیک ترین راه رسیدن بدان را خبر می دهد.


۷
در طرفة العینی تلی از برگ بریده می شود و به لانه حمل می شود.


۸
آدم
به مثابه سوبژکت که سهل است،
مورچه حتی بریده ـ برگ را آن سان که هست به خدمت نمی گیرد.


۹
از تلنبار برگ قارچ تولید می کند و از قارچ آنتی بیوتیک می گیرد تا لانه خود را ضد عفونی کند و با خیال راحت از قارچ تولید شده تغذیه کند.


۱۰
انتظار
به قول علامه ای از عهد لولهنگ
«مال خر است.»
البته نه خر طبیعی ـ حقیقی
بلکه خر جمارانی ـ جمکرانی.


۱۱
آدم
به مثابه سوبژکت
موجودی اکتیو (فعالیت مبتنی بر آگاهی) است

آدم
به مثابه سوبژکت
محبوب مطلوب خود را
در سنت مورچه و زنبور و غیره (نیاکان خویش)
بدان سان که هست
تصاحب نمی کند.
بلکه
بنا بر علایق و سلایق خود
دگرگون می سازد
و
در این روند دگرگون سازی
خود
به نوبه خود
دگرگون می شود.


۱۲
دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت:
آدم
به مثابه سوبژکت
محبوب مطلوب خود را دگرگون می سازد تا همزیستی با او امکان پذیر گردد
و
ضمنا توسط محبوب مطلوب که به نوبه خود آدم است و سوبژکت است، دگرگون می شود.

در دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت
نقش ها تعویض می شوند:
صانع به مصنوع استحاله می یابد و مصنوع به صانع


۱۳
مورچه و هر حشره دیگر
حتی
در روند تغییر محیط طبیعی خویش
دگرگون شده است.


۱۴
مورچه
یک میلیون سال قبل
نه آن بود که اکنون هست.


۱۵
تو کجایی تا شویم ما چاکرت
چارقت دوزیم
کنیم شانه خرت
ای محتشم؟




محمد زهری
 
هیچ کس هیچ کسی را نشناخت
هرکه پرورده ی دست وطنی

من، منم، دور ز دنیا ی تو ام
تو، تویی، دور ز دنیای منی
  
زیر آرامش خود ریخته ایم
جوش تشویش به هر قطره ی خون

توکه خویشی و زخود با خبری
هیچ دانی که منم اکنون چون؟

من هم
 ای دوست
 کجا ره دارم
در دل خلوت بیگانه ی تو

شاید اندر پس آباد تو هست
تلخی خانه ی ویرانه ی تو

ناشناسیم و
به پندار 
شناس
آشنا 
لیک
 به پهنای فریب

هرچه از رشته به باطن داریم
دیگری را ست تمنای غریب

آنقدر خیره ی بازی هستیم
که ز اندیشه ی پهلو ماندیم

در غروری که نگون، باد 
نگون
اسب دیوانه ی خود را راندیم

نام شهر تو بگوشم نرسید
زادگاهم ز نگاه تو نهان

هر دو اینجا به غریبی پا بند
هم غریب از خود وهم با دگران

چون دلی با دل دیگر نزنند
آشنا 
کس به کس دیگر نیست

هیچکس هیچکسی را نشناخت
تا چنینیم در این پهنه ی زیست

پایان

۱
اشعار محمد زهری
 فلسفی اند.

۲
 از جنس دریا و اقیانوس اند.
ولی کسی نمی داند.

۳
اشعار محمد زهری
عمق نا پیدا هستند.

۴
 فقط در صورت تحلیل دیالک تیکی

می توان
 اندکی به محتوای فوق العاده غنی آنها
پی برد



از خانه بيرون مي روم
از خانه اى كه پايه هايش در آب است
چشم بر بيد مى بندم
كه بازوانش گشوده بر باد است
روى شاخه ى گل سرخ
شبنمِ قنديل بسته مى گويد:
«هى جوانه ، هيس
بخواب
اينك زمستان است»

اما
من
دلم گرم است
دلگرمم كه تو هستى
تو ، كه نام ديگرت آفتاب است 


شايسته 

۱
دلی که به پشتگرمی آفتاب های کذایی گرم باشد
دل نیست. 


۲
خردل است که تخمیر می شود.


۳
یه قول صاحبدلی:
«دل همان به که در کشاکش دهر
سنگ زیرین آسیا باشد. »


۴
یعنی
متکی به خود باشد 

و
 نه 
متکی به این و آن
که
چه بسا
ترحم انگیزتر از خودش اند.


شایسته
این هم سخنی است


۱
این اندیشه
و
یا
این دشنام مؤدبانه
(این هم سخنی است = زر زیادی نزن)
به کدامین طبقه اجتماعی تعلق دارد؟


۲
از کی رواج پیدا کرده است؟


۳
دلیل و یا دلایل این واکنش به نظر مخالف همنوع
چیست؟


۴
ترفندی برای طرد فردی از لیست خوانندگان اشعار خویش است؟


۵
اگر آری.

آخر
لامصبا
مشتی خواننده هوراکش و چه بسا نفهم
به چه دردتان می خورد؟


شایسته
 
اينهم سخنى است " اشاره اى دوستانه است به نظرى كه متفاوت با نظر متكلم است
( البته از نظر من )
نوشته هاى من نظرات من اند و اگر بعضى جملات را ريشه دار در طبقه اى اجتماعى و يا دوره اى تاريخى مى بينيد ، البته ديدگاه (؟) شما ست و نظر من همانى ست كه نوشتم


۱
نظر فردی
فقط و فقط
به ظاهر
نظر فردی (یک فرد) است.


۲
برای اینکه فرد ایزوله
فقط و فقط در کره بی سکنه مریخ وجود دارد.


۳
در جامعه بشری
افراد
با رشته های بیشمار مرئی و نامرئی به همدیگر گره خورده اند و جامعه و همبود معینی را تشکیل داده اند.


۴
در این سیستم های اجتماعی (جوامع بشری)
هر کس جایگاهی دارد
و
بسته به جایگاهش
واقعیت عینی به طرز درخور در آیینه ذهن و ضمیرش منعکس می شود.


۵
یعنی
بر پیشانی هر اندیشه
مهر طبقه اجتماعی معینی خورده است.

 
۶
نظر و اندیشه ماورای طبقاتی
فقط در زمینه های علم الاشیایی و ریاضی وجود دارند.


۷
بقیه نظرات طبقاتی اند.


۸
حتی
در نحوه تبیین نظر
ماهیت طبقاتی افراد نعره می زند
چه رسد به خود نظر


۹
اصطلاح «این هم نظری است»
بر خلاف نظر طبقاتی شما
به معنی اذعان به تفاوت فکری (اختلاف نظر) نیست.


۱۰
اختلاف نظر
در همان نظر صاحب نظر (که منکر صحت نظر شما ست) هم به چشم می خورد.


۱۱
فارسی زبان مادری ما نیست.
بضاعت ما در زمینه زبان فارسی
محدود به کتبی است که به فارسی خوانده ایم
فارسی ما فارسی کتابی است.


۱۲
زبان اما پدیده اجتماعی بغرنجی است
که آموزشش عمری به درازای عمر روح نبی می طلبد.


۱۳
مثال:


الف
در باب تمجید:


۱
بی ششرف = خیلی خوشگلی


۲
توله‌ سگ = خیلی می فهمی 


۳
کررره‌ خـر = خیلی باهوشی 


۴
کثثافت = خیلی دوست‌ داشتنی‌ هستی


۵
عوضی = خیلی زرنگی 


۶
لامصصب = خیلی کار ها بلدی (زبر دست همه فن حریفی هستی)


۷
دیوونه = خیلی عزیزی 


ب
در باب تحقیر 


۱
دوست عزیز = خیلی نفهمی


۲
آدم حسابی = خیلی بی‌ شخصیتی 

(یعنی خیلی بی شعوری چون شخصیت و شعور رابطه علت و معلولی دارند: شعور سازنده شخصیت است)

۳
مهندس = خیلی خنگی 

 
۴
دکتر = خیلی گیجی 


۵
دانشمند = خیلی بی شعوری 


۶
خوش‌ تیپ = خیلی چِندشی (چندش انگیزی)


۷
استاد = خیلی بیسوادی



آموزش تعریف استاندارد هر مفهوم
گامی است به سوی آدمیت 


۱
با مفاهیم باید به وسواس
بر خورد کرد. 


۲
ما باید بین ۴ نوع رابطه میان انسانی مرزبندی کنیم:


اشنایی / بیگانگی
عشق / نفرت
دوستی / دشمنی
رفاقت. / خصومت؟


۳
خیلی ها اشنایی را با عشق و دوستی و رفاقت عوضی می گیرند. 


۴
عشق اصلا اختیاری نیست.
مثل زلزله است. 


۵
دوستی مبتنی بر شناخت همدیگر است.


۶
پیش شرط دوستی
داشتن توان تفکر و شناخت است.


۷
خر نمی تواند با کسی دوست شود.


۸
کسی هم نمی خواهد که با خری دوست شود.


۹
به همین دلیل دوست کمیاب و کیمیا ست.


۱۰
خیلی ها اشنایی های سطحی، مصلحتی و اجباری و عادی (مبتنی بر عادت)
را
با دوستی عوضی می گیرند.


۱۱
رفاقت که کیمیاتر از کیمیا ست.


اندکی اندر باب مهربونی

۱
در عصر جنون
نمی توان مهربون
بود.


۲
بمب بر شکم کودک معصومی می بندند
و روانه مجلسی
مسجدی
عروسی ئی
تعزیه ای می کنند.


۳
هم کودک تکه تکه می شود و هم دهها کودک و پیر و جوان دیگر


۴
پدران و مادران و خواهران و برادران خاورانی ما
به مجانین جماران
حتی نگاه چپی نینداخته بودند
که سنگ گوری اکنون حتی ندارند
تا کسی احیانا و اشتباها
بر گورشان
گلی بکارد
و به قطره اشکی
آبش دهد.


۵
جهان بی سامان
کشتارگاه پهناوری است.


۶
گاهی بیرون رفتن از خانه
و
زنده برگشتن به خانه
نعمت عظیمی است.

 

اندکی اندر باب دل

۱
دل یکی از مبهم ترین کلمات در زبان فارسی است.


۲
ما این واژه را در اشعار حافظ مورد بررسی قرار داده ایم.


۳
هر کس هر چه دلش خواسته در این کلمه گنجانده است.


۴
دل
حتی به معنی قلب به کار می رود که ارگان پمپاژ خون در اندام است.


۵
دل
ضمنا به معنی ضمیر آدمی (روح و شعور به معنی فلسفی اش) به کار می رود:
در این صورت است که
از
دیالک تیک دل و دین (هارت اند مایند) سخن می رود:
ندانم آنکه دل و دین ما به یغما برد ....
هوشنگ ابتهاج سایه


۶
منظور سایه از دل و دین در این شعر
آرزوها، آرمان ها، امید ها، رهایش اجتماعی و سوسیالیسم است.


۷
سایه این شعر را پس از سرنگونی اتحاد شوروی سروده است.


۸
دل و دین در این دیالک تیک
در تحلیل نهایی
به معنی بسط و تعمیم دیالک تیک ماده و روح
وجود و شعور
جسم و جان
است.


اندکی اندر باب بیدل و صاحبدل

یا رب
شکست من به چه افسون شود، درست
دارم دلی که بیشتر از من، شکسته است.


مش بیدل


۱
عجب جهان خر تو خری است.


۲
بیدل
به ضد صاحبدل می گویند.


۳
بیدلی که روی دل را
حتی به خواب ندیده،
نه
تنها
مدعی صاحبدلی است.


۴
بلکه
مدعی داشتن دل های متعدد است
که یکی پس از دیگری
شکسته اند.
حتی بیشتر از دست و پا و آرنج و گردن و کمر بیدل شکسته اند.


۵
به بیدل بگو:
دلی که بیشتر از صاحبدل بشکند
نه
دل
بلکه
خردل
است.


۶
خرذل
به درد تخمیر (خمیر شدن) می خورد.


۷
به همین دلیل شاعر صاحبدلی می گوید:

دل
همان به که در کشاکش دهر
سنگ زیرین آسیا باشد

 
نمی دانم 
نهان از من 
چه نیکی کرده ای با دل
که چون غافل شوم از وی

 دوان سوی  تو می آید.
 

سالانه ده ها اجلاس و گردهمآیی به بهانه های گوناگون در کشورهای گوناگون جهان
سازماندهی و تشکیل می شود 
مسئله ای که در این باره بسیار حائز اهمیت و در عین حال سؤال برانگیز است، این است که  هدف حضرات چیست ؟
حریف

 
۱
خر تو خر است. 


۲

در پشت پرده ی این خر تو خر
 اما
جبهه جنگ جهانی جدیدی
اندک اندک
تدارک دیده می شود:
هیچ چیز آن نیست که بوده است
 

۳
این ولی مانع ان نمی شود
 که 
فرم 
یکه تاز میدان شود: 
مثلا پوتین
استالین
شود و با تره زا می (چرچیل جدید) و ترامپ (ترومن جدید) و اراذل و اوباش عردوغانی و مجاری و عرعرستانی و عزرائیلی و جمارانی و غیره
جبهه متحد متفقین 

 را
 تشکیل دهند
و
مرکل (به عنوان بدیل بدل هیتلر) و ماکرون (به عنوان دوگل سه گل) و اجامر ایتالیا (به نیابت از موسولینی) جبهه متحدین 

را 
تشکیل دهند و هند و چین را هم قلقلک دهند و به دنبال کشند.


۴
تا جنگ جدیدی شروع شود
زمین خسته
به زمین سوخته تبدیل شود
 و
بشریت
به عهد بوق برگردد 

بوق بزند و کیف خر کند.

از مجموعه ی شعر
أثر الفراشه 
 رد پروانه 
 از 
محمود درویش
ترجمه ی آزاد از حسن عزیزی

 
 دشمن مشترک 

جنگ به خوابِ قیلوله می رود .
جنگچویان به سوی یاران باز می گردند 
فرسوده و خسته
و با ترسی از سوء تعبیر کلام شان:
پیروز شدیم ، چون زنده ایم .

دشمن نیز پیروز شده ، چون زنده است .

شکست یتیم ا ست .

جنگجو

اما 
 از دید یارش،
سربازی ساده نیست .

می گوید:
اگر چشمانت در قلبم جای نداشت،
گلوله ای آن را شکافته بود


یا 

اگراز کشتن گریزی نبود،
کسی را نمی کشتم 

ترس من از مرگ 

به خاطر تو بود،
خود را نجات دادم تا اندوهگین نشوی.

می گوید:
قهرمان تنها به درد سنگ قبر می خورد.
در جنگ هرگز به پیروزی نمی اندیشم ،
بلکه تنها به فکر نجات خودمم
و به فکر خا ل های پشت تو، نیز.

چه شباهت نزدیکی است میان سلامتی من، صلح و خوابگاهت .

و

نیز می گوید:
وقتی تشنه می شوم 

از دشمن آب می طلبم 
شدمن

 اما 
نمی شنود.
به جای آن، نام تو را برزبان می آورم،
شرف و عزت تو را 

 نیز .

جنگجویان در هر دو سو،
سخن یکسانی دارند .

کشته های دو سوی جبهه

 اما 
بسیار دیرمی فهمند 
که 
دشمن مشترکی دارند 
و
آن 
مرگ 
است .

پس معنای آن چیست ؟

چیست معنای آن دشمن مشترک،
اگر مرگ نیست؟

پایان

ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
 این چرخش به راست خاص پ ک ک نیست.
 

۱
 در بر «نامه» ی خیلی از عه زاب کم و نیست
با 

ذره بین 
هم 
نمی توان واژه مثلا امپریالیسم را پیدا کرد.
 

۲
احدی از اینها اصلا نمی داند که مارکسیسم یعنی چی.

ما که مفتش نیستیم.
 

۱
ولی پیش شرط افشای کسی
بهتر از آن کس بودن است.
 

۲
فلانی بهتر است که نظرات راه توی ده  را تحلیل کند
 و بطلان شان را اثبات کند.
 

۳
صاحب نظر تعیین کننده نیست.
 

۴
نظر تعیین کننده است. 

۵
چون صاحبنظر 

اولا فانی است، 
ثانیا می تواند در نظرش تجدید نظر کند و مثلا برای توله شاه هورا کشد.

نه. 
 
۱

میان حقیقت و صداقت
 باید تفاوت قایل شد.


۲

حقیقت همیشه اوبژکتیو (عینی) است.
صداقت همیشه سوبژکتیو است.


۳

حقیقت همیشه ماهوی است.
صداقت همیشه صوری است.

۴

حقیقت همیشه در کل است.
صداقت همیشه در جزء است.

۵

حقیقت همیشه در عام است.
صداقت همیشه در منفرد و خاص و فرد است.

۶

صداقت رایج در افکار عمومی
ربط تعیین کننده ای به حقیقت ندارد. 


۷

صداقت می تواند نشانه خریت و ساده لوحی
ـ حتی  ـ
باشد.


۸
صداقت به معنی فلسفی اش
یعنی پایبندی بی خلل به حقیقت
یعنی حقیقت عینی پرستی

منظور از مفهوم فرمالیستی «دموکراسی پارلمانی» چیست؟

۱

دموکراسی
 را
اصولا و اساسا
 باید بر اساس ماهیت طبقاتی اش
طبقه بندی کرد:



الف

مثلا دموکراسی نظام برده داری
 (روم باستان با سنای چنین و چنانش)
 

ب
دموکراسی نیمه  فئودالی ـ نیمه بورژوایی عجق ـ وجق 
(در جماهیر جمارانی و جمکرانی)
 

 پ
دموکراسی امپریالیستی صوری ـ استحماری و توخالی  
(در ممالک شرقی و غربی از مش دونالد تا مش پوتین، از مش مرکل تا مش تره زا می، از مش ماکرون تا مش ماری لوپن)
 

ت
دموکراسی توده ای
دموکراسی خلقی 

(دموکراسی نوین) 
 
۲
 «دموکراسی پارلمانی» این توهم را در خلایق پدید می آورد 

که
 دموکراسی بی پارلمانی هم وجود دارد.


۳

حریف یادش رفته که در استبداد سطل ننه ات طلبی ممد رضایی
 حتی 
پارلمان های شورای ملی و سنا 
 وجود داشته اند.

ویرایش:
توجیهات
مرادی
نمیدونم چرا هیچوقت بین به (خوب) و بهتر انتخابی صورت نمی گیرد.


۱

برای اینکه
اولا 
انتخابی صورت نمی گیرد.
 

۲
طبقه حاکمه 
بشریت را بر سر دو راهی قرار می دهد:
یا ماری لوپن و یا ماکرون
یا ترامپ و یا هلری
یا مرکل و یا شولتس و یا بدتر ازمرکل و شولتس (پطری)
یا مشد حسن یا مش رئیس
یا عردوغان یا خردوغان
یا پوتین یا مددین
 

۳
انتخابات کذایی
چیزی شبیه آش کشک خاله  است.

۴

به و بهتری در بین نیست تا کسی به یکی از آندو رأی دهد.

۵

ثانیا 
پیش شرط انتخاب،  داشتن توان تصمیمگیری است
یعنی 

داشتن توان تمیز خیر از شر (به از بد) است.
 

 ۶
طبقه حاکمه خلایق را مغز زدایی کرده است.
 

۷
خلایق دیگر توان تفکر ندارند.
یا عرعر می کنند یا با شکلک ها همعندیشی می کنند.
 

۸
آدمنمایان محروم از مغز  
کجا قادر به تصمیمگیری و انتخاب بوده اند 
که
 اینجا و آنجا هم باشند.

۹
ثالثا
طبقه حاکمه می تواند 

حتی عوض دو تا صد تا کاندید  زن و مرد عرضه کند 
که 
همه شان خادم حفظ وضع موجود باشند.

۱۰

رابعا 
ترفند طبقه حاکمه
 به رخ خلایق کشیدن مخروبه های جهان است 
تا 
خلایق به وضع موجود تمکین کنند و حتی بدان بچسبند و ول نکنند:
 

الف
عیران که هنوز لبنان نیست
لیبی و نیجریه و سودان نیست
عراق و سوریه و افغانستان و فلسطین و پاکستان  نیست.



ب

سید علی که بدتر از طالبان و داعش و بوکوحرام و بن لادان نیست


۱۱

به همین دلیل 
خلایق  شکر خدا را به جای می آورند و به ساز سید علی می رقصند

نه 
بعضی از آدم ها
بلکه همه چیز
حتی ساده ترین حرف ها، لبخندها، کنایه ها و اخم ها،
نوش ها و نیش ها
در قلک حافظه پس انداز می شوند.


۱
ترفند بزرگ طبیعت انسانی
در مقابل قوای عزرائیل
علیه السلام و الاجمعین
از این قرار است:
یادها
نامیرا هستند.


۲
بویژه در عالم خواب
به سراغ آدم ها می آیند



۳

خوشا به حال کسانی
که
یادهای خوش و شیرین دارند

 
 زیبایی
 را 
طبقه حاکمه امپریالیستی 
از سویی
 و 
طبقه حاکمه فئودالیستی ـ فوندامنتالیستی 
از سوی دیگر 
تحریف و بعد تحمیل می کنند.


۱

این زیبایی فاقد اصالت است.
 

۲
فرمال و صوری و قلابی و گذرا ست.


۳

کنسرن پلی بوی می تواند از هر زباله ای پلی بویی و یا پلی میتی سرهم بندی کند.



 ۴

با این زباله های به اصطلاح زیبا 
نمی توان 
حتی 
 دو دقیقه ناقابل
همنشینی کرد
چه  رسد به همزیستی.



۵

اشرافیت کثافت فئودال 
هم 
حجاب را مطلق می کند 
و 
ضمنا جنگل جامعه را به جنده خانه مبدل می سازد.


۶

در هر دو مورد
فرم

 مطلق می  شود
 تا 
محتوا و ماهیت 
ماستمالی و مستور شود.


۷

ما 
در عصر حاضر 
با 
بحران استه تیکی 
هم 
دست به گریبانیم.
 

۸
اکنون تمیز زشتی از زیبایی تقریبا محال گشته است:
چه بسا زشت که زیبا جا زده می شود و چه بسا زیبا که زشت.
 

۹
فرمالیسم طبقه حاکمه 
یکه تاز میدان ها ست.

حقیقت
 از 
مفاهیم تئوری شناخت 
است.
 

۱
حقیقت 
یعنی
 انعکاس نسبتا درست واقعیت عینی در آیینه ضمیر آدم ها.



۲

واقعیت عینی
 (ماده، وجود)
 بی اعتنا به بود و نبود انسان ها وجود دارد.


۳

انعکاس این واقعیت عینی 
اما 
می تواند مخدوش و معیوب و نادرست و معکوس باشد  
(دروغ، باطل) 
و 
یا 
نسبتا دقیق و درست باشد. 
(حقیقی)
 

۴
معیار تمیز حقیقت از دروغ چیست؟

 ۵

چگونه می توان فهمید که دعاوی مثلا اجامر  در معرکه انتخابات
 حقیقی اند و یا کاذب؟


آرش  طی پستی می گوید که اگر سعید سلطانپور هم زنده بود
 لاجرم به روحانی رای تاکتیکی می داد.
(این دیگر فقط "عجیب" نیست که مصداق "دیاثت" است)
حریف عنقلابی


۱

همعندیشی عیرانی جماعت همین است.
 

۲
ما یک میلیون سال قبل که هنوز عیرانی بودیم
روزی با ترس و لرز به سفارت عیران زنگ زدیم 

و
 از برخورد متمدنانه اجامر کیف خر کردیم.


 ۳

دیوث به چه معنی است؟
 

۴
دیوث یک مفهوم فئودالی ـ روحانی است 
و
 به کسی اطلاق می شود 
که
 نسبت به همسرش «بی غیرت» است.


 ۵

کثافات فئودالی ـ روحانی 
از 
بهترین خصلت اعضای جامعه 
یعنی
 از 
برسمیت شناسی برابر حقوقی زن و مرد، 
فحشواژه ساخته اند.


 ۶

این هنوز چیزی نیست.

۷

چیز این است 
که 
مدعی طرفداری از دهقانان 
در هماندیشی با همنوع دگراندیش 
از 
کلمات رکیک فئودالی و روحانی
 بهره برمی گیرد 
و
 نه
 از 
مفاهیم فلسفی ویا حداقل سوسیولوژیکی.


۸

به کجای این شب تیره بیاویزیم عبای ترمه خود را؟

صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
 تا توانی سیرت زیبا بیار.
سعدی 

 
۱
این هجوم نظری (تئوریکی) شیخ خردگرای شیراز بر فرمالیسم است.


۲

آدم باید خیلی ساده لوح باشد 
که
 از

 پوشش
 معیار بسازد.

۳

بهترین دوستان ما
نه 

عکس
 دارند
 نه

 اسم 
و
نه 

رسم.
 

۴
زنده باد اصل

۵

فرم پالان خر
تغییری در ماهیت خر نمی دهد.


 ۶

فقط عوامفریبان و عوام الناس
  از 

پالان خر
معیار می سازند.


۷

و
نه
خردگرایان

۸
خرد رهنما و خرد رهگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
حکیم سرخ طوس


ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر