۱۳۹۶ مهر ۲۳, یکشنبه

سفری ـ نظری ـ ابراز نظری ـ گذری (۵۳۹)


اثری
از
پابلو پیکاسو

جمعبندی
 از 
مسعود بهبودی
 
ممنون.
در تعریف مفاهیم از هر نوع
من و این و آن 
را 
باید فراموش کرد.

۱
خود مفهوم را باید تعریف کرد.

۲
برای تعریف مفهوم سیب
به عنوان مثال
باید به خود سیب پرداخت.

۳
چون سیبیت سیب در خود سیب است و نه در سیب خر و سیب خور

۴
دوستی چیست و چگونه تشکیل می شود؟

۵
فرق عشق با دوستی چیست؟

۶
دوستی چه مزیتی بر عشق دارد؟

۷
چرا دوستی حکم کیمیا پیدا کرده است؟

۸
ما شاید صد مطلب در این مورد منتشر کرده باشیم


الف
جمال دوست چندان سایه انداخت
که سعدی ناپدید است از حقارت

 
۱
سعدی در این بیت غزل
روی زیبای دوست
را
به
خورشید تشبیه می کند
که
در برخورد نورش به اشیای مادی کدر
سایه
تشکیل می شود.

۲
سعدی
عملا
روند فیزیکی انعکاس
را به طرز رئالیستی تبیین می دارد.

۳
احتمالا
وفور سایه های بزرگ و کوچک بیشمار
سبب شده که سعدی احساس حقارت کند.

۴
منظور سعدی اما چیز دیگری است.
چیست؟

ب
جمال دوست چندان سایه انداخت
که سعدی ناپدید است از حقارت

 
۱
برای درک منظور سعدی
باید
مفهوم سایه افکنی و یا سایه گستری
را
در نظر گرفت.
 
۲
مفهوم سایه افکنی و یا سایه گستری
در ادبیات فئودالی
به معنی حمایت اعضای طبقه حاکمه (اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی)
 از
این و آن است.

۳
دوست
در قاموس سعدی و بعد حافظ
به
اعضای طبقه حاکمه
اطلاق می شود.
 
۴
دوست
در این بیت غزل
خلعت بزرگ گرانبهایی به سعدی بخشیده است.
 
۵
سعدی
این بذل و بخشش اعضای عالیرتبه طبقه حاکمه
 را
سایه های فت و فراوان افکندن
بر
سر زیردستان
تصور و تصویر می کند.

پ
ای پادشاه
 سایه ز درویش وامگیر
ناچار خوشه چین بود آنجا که خرمن است

 
۱
مفهوم سایه افکنی و یا سایه گستری
در این بیت غزل از صراحت روشن گذرانده می شود:
سعدی
به
 عالی ترین عضو طبقه حاکمه و هیئت حاکمه
توصیه می کند
که
از
توده مولد و زحمتکش
(دراویش و گدایان در قاموس سعدی و بعد حافظ)
 دستگیری کند.

۲
سعدی
توده 
(دراویش)
 را
به
خوشه چین از خرمن طبقه حاکمه
تشبیه می کند.
 
۳
سعدی و بعد ها حافظ
دیالک تیک توده و طبقه حاکمه
را
وارونه می کنند:
 
۴
دار و ندار
اشرافیت بنده دار و فئودال و روحانی
نتیجه چپاول دار و ندار توده مولد و زحمتکش
به صور مختلف است.
 
۵
سعدی
بهتر از هر کس می داند
که
بی خانمانی توده در اثر غارت حاصل زحمت توده
توسط طبقه حاکمه است.
 
۶
سعدی
ولی
ایده ئولوگ طبقه حاکمه است.
 
۷
به همین دلیل چنان وانمود می کند
که
انگار
سکنه دربار
کشت و کار و درو و خرمن
را
  به عهده دارند
و
توده مولد 
ریزه خوار سفره آنها ست. 

آره.

۱
 ولی دولت چیست؟

۲
چه تعریفی تو از دولت داری؟

۳
اینکه تعویض رؤسای دولت و اعضای کابینه اش  در معرکه عوامفریبانه انتخابات الکی و صوری صورت می گیرد 
تعریف دولت
 که
نیست.

۴
این معرکه ای استحماری (خلایق خر کن) است 
که 
به 
عنوان دموکراسی 
جا زده می شود.

دیگر نه دریا شکافته شد
 نه انسانی در دهان ماهی رفت
 نه اتشی گلستان شد
نه فرزندی بدون پدر از مادری باکره به دنیا امد
 نه مرده ای زنده شد
 نه ماه به دونیم شد
 نه خری پرواز کرد و به معراج رفت
 و نه پیامبری ظهور کرد
 تا یکصد سال دیگر ریشه دین را دانش
 از بیخ و بن خواهد سوزاند.
حریف


۱
دین فرمی از شعور اجتماعی است.

۲
شعور اجتماعی انعکاس وجود اجتماعی است.

۳
برای تغییر شعور اجتماعی باید وجود اجتماعی تحول یابد.

۴
برای تحول وجود اجتماعی به انقلاب اجتماعی و به مارکسیسم ـ لنینیسم 
نیاز بی چون و چرا هست.

۵
 نمی توان 
هم
 بر ضد انقلاب اجتماعی و مارکسیسم ـ لنینیسم  بود 
و 
هم 
آرزوی محو شعور اجتماعی (مثلا مذاهب) را  در دل پرورد.


حاکمیت چیست؟
قدرت چیست؟
دولت چیست؟
مذهب چیست؟


۱
برای درک حاکمیت بهتر است که جامعه بشری را زیر ذره بین تحلیل قرار دهیم


۲
جامعه مثل عمارت چند طبقه بلندی است.


۳
جامعه مثل هر عمارتی از دو بخش اساسی زیربنا و روبنا تشکیل می یابد:


الف
زیربنای اقتصادی جامعه:
(فرم مالکیت بر مهم ترین وسایل تولید از اراضی تا کارخانجات، از جنگل ها تا مراتع و مزارع، از قنوات تا بانک ها و الی آخر و ....)


ب
روبنای ایده ئولوژیکی جامعه:
(دولت و حقوق و قضاوت و مذهب و علوم و هنر و اخلاق و غیره)


۴
حاکمیت (طبقه حاکمه) در زیربنای جامعه اقتصادی تعیین می شود.
طبقاتی است.


مثال:
در جامعه برده داری
طبقه ای
طبقه حاکمه است،
طبقه ای حاکمیت طبقاتی اش را بر جامعه برقرار کرده

 که
مالک مهم ترین وسایل تولید (برده ها، اراضی، مزارع، مراتع و ...) 

 است.

۵
روبنای ایده ئولوژیکی را در تحلیل نهایی زیربنای اقتصادی تعیین می کند.



به همین دلیل بسته به طبقه حاکمه (حاکمیت)
دولت 

(قدرت سیاسی و نظامی و فرهنگی و غیره) 
 معین درخور آن
تشکیل می شود.


۶
ما

 با 
دیالک تیک حاکمیت و قدرت
با 

دیالک تیک طبقه حاکمه و هیئت حاکمه
سر و کار پیدا می کنیم.


۷
طبقه حاکمه از جنس اجنه است.
دیده نمی شود.


فقط هیئت حاکمه دیده می شود.


همه کاره
اما طبقه حاکمه اجنه آسا ست.


قدرتمندان از سید علی تا مش دونالد و پوتین و آن و این
مأمور طبقه حاکمه اند.


قدرت تابع حاکمیت است.

۸
درک این مسائل اما بدون از آن خود کردن فلسفه (و جامعه شناسی) مارکسیستی 

محال است.

۹
تنها راه خروج از خریت و ورود به آدمیت
آموزش فلسفه مارکسیستی است.
به هر مشقتی هم که باشد.

صد سال ره مسجد و میخانه بگیری
عمرت به هدر رفته اگر دست نگیری

بشنو از پیر خرابات تو این پند،
هر دست که دادی به همان دست بگیری
شیخ بهایی


شیخ خیال می کند که اگر اغنیا پشیزی به فقرا بدهند
جهنم الیم جامعه
بهشت برین می شود.

۱

کونتی (فئودالی) به نام  لئو تولستوی
فرد بشر دوستی بود و با دیدن مستمندان رنج می برد.
دار و ندارش را به فقرا بخشید
خودش فقیر گشت
ولی در عوض تعداد فقرا نه کاهش بلکه افزایش یافت.

۲
این تجربه معروف 
حاکی از بطلان نسخه شیوخ است.

با احسان و انفاق فقط می توان جامعه را به گداخانه مبدل کرد 
و 
اعضای آن را به گدا.

۳
ظبقه حاکمه 
هم
در مقیاس جهانی 
همین کار را هم می کند.

۴
در اروپا همین روش حل مسائل سازمان یافته هم شده است:
اداره کمک های اجتماعی به فقرا مبلغ بخور و نمیر را ماهانه پرداخت می کند.

۵
شاید در ایران هم همین کار را بکنند.
احسان و انفاق در این صورت آبرومندانه تر می شود.

۶
اسم این داد و ستد شیخ البهایی را گذاشته اند ترفند حفظ صلح اجتماعی.

۷
دیگر نیازی به انقلاب اجتماعی نمی افتد.

۸
احسان به فقرا
 بسان منفذ خروج بخار سماور
فشار را تخلیه می کند و مانع انفجار اجتماعی می شود.

۹
جامعه بلحاظ زیربنای اقتصادی همان می ماند که هست.

۱۰
اعضای جامعه اما لومپنیزه می شوند.

۱۱
لومپن به قشر بی خانمانان بی همه چیز اطلاق می شود:
مثلا 
جنده ها
جاکش ها
چاقو کش ها
دزد ها
رهزن ها
زورگیرها
قاچاقچی ها
جاسوس ها
خبرچین ها
لات ها
لاشخورها
ولگردها
....


۱۲
اما اگر کسی بشردوست واقعی باشد باید راه حل  رادیکال (ریشه ای) برای مسائل عرضه دارد.

۱۳
چاره چیست؟

الف
به بالا رود کار افتادگان
لنینی کند
چون در ایران، ظهور
میرزا علی معجز

ب
حکیم ابوالقاسم لاهوتی:
چاره رنجبران وحدت و تشکیلات است.

به نظر من مشکل از ملت است و نه از دولت.
حریف

ممنون از زحمت هماندیشی
دولت چیست؟

ضد تنهایی 
همبایی است و نه دوستی.

۱
عشق فقط پدیده ای خودپو نیست.

۲
عشق می تواند در روند آشنایی هم تشکیل و تحمیل  شود.

۳
عشق نریخته زیر دست و پا.

۴
عشق به طرز استثنایی
یکی دوبار در عمر تشکیل می شود.

۵
آنچه در زر ورق عشق فروخته می شود
اصلا عشق نیست.

۶
رابطه حساب شده برای رفع حوایج مادی و روحی و روانی است.

۷
عشق در فلسفه فروغ
رابطه یکطرفه ی مبتنی بر آگاهی است و دست در دست با فتح می رود.

۸
  فرق عشق با دوستی این است که عشق (و نفرت) غیرارادی تشکیل و تحمیل می شود و ضمنا یکطرفه می ماند و محکوم به شکست است.

۹
دوستی (و دشمنی) آگاهانه و داوطلبانه از هر دو سو تشکیل می شود و گاه ادامه می یابد و گه قطع می شود و حتی به دشمنی تبدیل می شود.

۱۰
رفاقت رابطه ای ایدئال و اطمینان مند ست

ممنون.
۱
عشق اصولا ربط تعیین کننده  ای به حوایج جنسی ندارد.

۲
عوامل مؤثر در تشکیل عشق می توانند غریزی، عاطفی، احساسی، اتیکی، استه تیکی، فکری، پسیکولوژیکی و ژنه تیکی، ملی و ضمنا اروتیکی و غیره باشند.

۳
سکس و مواد مخدر و الکل و غیره می توانند به کاهش موقتی فشار روانی ناشی از عشق کمک کنند.

۴
مثل منفذ خروج بخار از سماور.

۵
سکس و مواد مخدر و الکل اصولا مخرب عشق اند.
اگر افراط شود حتی مخرب کل وجود اند.
به سلب آدمیت از آدم منجر می شوند.

۶
دوستی رابطه دو طرفه است که در روند همکاری تشکیل می شود.
همکاری مادی / فکری / هنری

۷
دوستی مبتنی بر شناخت متقابل آدم ها ست.
پدیده ای راسیونال (عقلی) است

۸
عشق پدیده ای ایراسیونال (ضد عقلی) است.
در تشکیل عشق
عقل اندیشنده کاره ای نیست.

۹
عشق و نفرت توسط قوای درونی
 به آدمیان
دیکته و تحمیل می شود.

۱۰
دوستی چنین نیست.

۱۱
قطع و وصل رابطه دوستی مسئله مهمی نیست

۱۲
قطع و وصل رابطه واره عشق
(عشق رابطه نیست. چون رابطه باید دو طرفه باشد)
به تخریب جسم و روح و روان آدمی می انجامد.


اگر نتوانیم آزاد زندگی نمائیم
بهتر است
مرگ را
با آغوش باز استقبال کنیم
مهاتما گاندی

مش مهاتما

۱
مرگ و زندگی موجود زنده
دلبخواهی که نیست تا برای شان شرط و شروط تعیین  کند.

۲
گیاهی را می کنی
درختی را به ضرب تبر برمی اندازی
و
خیال می کنی که کلکش را کنده ای
ولی
پس از چندی دوباره می روید.

۲
خیلی از درخت ها در برهوت
همه شاخه های شان تا ته خشک می کنند
ولی به محض بارش باران
در طرفة العینی
 برهوت
بهشت می شود

۳
آدم
قبل از اینکه آدم شود و به درک بخور و نمیر جبر زندگی نایل آید و به میزان بخور و نمیری آزاد گردد
موجودی طبیعی است
درختی است.

۴
زندگی و مرگ به موجودات طبیعی تحمیل می شود.
بهتر هم همین است.


آدما همیشه بزرگترین ضربه زندگیشونو
از کسی میخورن که
میگن :

 "نه بابا اینو میشناسم" 
همچین آدمی نیست
حریف

چنین به نظر می رسد.
ولی چنین نیست.

۱
معروف است که آدم ضربه کمرشکن را
 از 
«دوست» 
( آدمی که بی خطر نمودار می گشت) 
می خورد 
و 
نه
 از
 دشمن.

۲
دلیلش اما این نیست 
که 
«دوست»
 ( آدمی که بی خطر نمودار می گشت)
 بر آدم ضربه کمرشکن می زند و بهتر از دشمن است.

۳
دلیلش 
خریت آدم است 
که
 به 
«دوست» 
( آدمی که بی خطر نمودار می گشت)
 اعتماد می کند 
و 
نقاط ضعفش را نشانش می دهد
و
 نمی اندیشد که دوست امروز می تواند دشمن فردا باشد.

۴
به همین دلیل وقتی «دوست»
دشمن می گردد
 ضربه ای عمیقتر و مرد افکن تر می زند.

ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر