۱۳۹۶ مهر ۱۸, سه‌شنبه

سفری ـ نظری ـ ابراز نظری ـ گذری (۵۳۱)


جمعبندی
 از 
مسعود بهبودی
 
پیام عید قربان:
بیایید گوسنفد نباشید.
حریف حراف

چشم.
 
ولی
بگذارید 
به 
نکته ی اسلوبی بسیار مهمی در تفکر بشری
 اشاره شود:

۱
یکی از خطا های خطیر در تفکر بشری
ناتورالیزه کردن مسائل انسانی و اجتماعی
 از سویی

۲
و هومانیزه کردن (آنتروپومورفیزه کردن) و سوسیالیزه کردن مسائل طبیعی
 از سوی دیگر است.

۳
واقعیت این است
که
ما
خواه و ناخواه
با
دیالک تیک طبیعت اول و طبیعت دوم (انسان، جامعه)
سر و کار داریم و تا ابد سر و کار خواهیم داشت.

۴
انسان
اساسا
موجودی طبیعی بوده که  آدم شده است و اجتماعی شده است.

۵
انسان روزی گوسفند بوده است
که
 در اثر کار و در روند کار
آدم شده است.

۶
زبان و تفکر
ثمره کار اند.

۷
گوسفندیت عار نیست.
گوسفند نیای ما ست.

۸
بشریت از همان سپیده دم تشکیل همبود (اجتماع) بشری
با طبیعت (جمادات و نباتات و جانوران)
پیمان حمایت متقابل بسته است.

۹
به برکت این پیمان راسیونال (عقلی) است که زندگی در روی زمین میسر گشته است.

۱۰
این پیمان به نفع هر دو طرف است:

۱۱
انسان به پروردگار (سعدی) طبیعت بدل شده است.

مثلا
دامپرور شده است.
مرغ پرور و پرنده پرور شده است.
گلپرور (باغبان) شده است.
باغپرور و درخت پرور شده است.


۱۲
این به معنی حمایت عملی انسان از طبیعت اول است.

۱۳
مثال
انسان مولد و زحمتکش
 از گله گوسفند بسان مردمک چشم خود
حراست به عمل می آورد.

۱۴
چه بسا جان خود را در این راه
فدای پیمان خود
 می کند.

۱۵
دیروز دامپروری در تگزاس برای نجات گاوان خویش از مرگ در آب خود را به آب زده بود.
احتمال مرگش می رفت و می رود.

۱۶
گوسفند (طبیعت اول) هم به پیمان خویش با فرزند خویش (بشریت)
وفادار مانده است:
برای پروردگار خویش شیر می دهد.
پشم می دهد
سم می دهد
شاخ می دهد
گوشت می دهد.

۱۷
ما
 تا دیر نشده بهتر است
کل اندیشی بیاموزیم.

۱۸
هر روز یک مفهوم فلسفی آموختن
گامی ارجمند
در جهت خروج از طبیعیت (ناتورالیته) است. 


مستانه سلطانی
(ژاله اصفهانی)
 
بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد
غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود

من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود

روزگار دگری هست و بهاران دگر
شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر

لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بی جان شب و روز

بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد

کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم

می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن

پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
.

پایان

انتخاب بین عشق و سکس
حریف


عشق انتخابی نیست.
تحمیلی است.


۱
عشق مثل زلزله و توفان و آتشفشان است.


۲
ناگهان خری را و یا لاشخوری را می بینی
و در دایره جاذبه اش گرفتار می مانی و نمی دانی چرا.


۳
عشق پدیده ای خودپو ست.


۴
عشق از کسی اجازه نمی گیرد.


۵
عشق قلدری قدر قدرت تر از چنگیز و تیمور و افراسیاب است.


۶
عشق
با پای خودش می آید، خانه خرد آدمی را در هم می کوبد، به جنونش می کشد.
بعد
نفرتی عمیق باقی می گذارد و و راه خود را می گیرد و می رود.
بی انکه به پشت سرش بنگرد.


۷
سکس هم بدون وجود پیشاپیش عشق سکس نیست.


۸
سکس بدون عشق
کثافت محض است.


۹
سکس بدون عشق روندی مکانیکی است:
مخرب جسم و روح و روان است.


۱۰
به همین دلیل
پورنو
بشریت را آسوسیالیزه می کند.
لومپن پرولتریزه می کند.

نه.

۱
هماندیشی را باید در چارچوب مشخص آن بررسی کرد.

۲
شما
دقیق نخوانده اید.

۳
بحث با حریف
بر سر انتخاب عشق و سکس بوده است.

۴
عشق
نیروی غربزی قدر قدرتی است.

۵
مثل چنگیز خان از کمین برمی خیزد و بطور ناگهانی هجوم می آورد و تخریب می کند.

۶
عشق را نمی توان انتخاب کرد.

۷
سکس هم
 بدون عشق سلب سکسیت می شود.

۸
به عملیات جنسی مکانیکی تنزل می یابد که مخرب جسم و روح و روان است.

 ۹
بحث همین است.

۱۰
چه باید کرد، بحث دیگری است.

اگر میان به انتخاب میان عشق و سکس مجبور شوم
عشق
را انتخاب می کنیم.
حریف

عشق انتخابی نیست.
تحمیلی است.

حتی 
سکس انتخابی نیست.

ترفند تو این است
که
با دم زدن از عشق
زمینه لازم را برای سکس آماده می سازی.

چون فشار غریزی عشق 
به 
فنتیلی به نام سکس 
نیاز دارد.
 

۱
عشق مثل زلزله و توفان و آتشفشان است.

۲
ناگهان خری را و یا لاشخوری را می بینی
 و در دایره جاذبه اش گرفتار می مانی و نمی دانی چرا.

۳
عشق پدیده ای خودپو ست.

۴
عشق از کسی اجازه نمی گیرد.

۵
 عشق قلدری قدر قدرت تر از چنگیز و تیمور و افراسیاب است.

۶
عشق
با پای خودش می آید، خانه خرد آدمی را در هم می کوبد، به جنونش می کشد.
بعد
نفرتی عمیق باقی می گذارد و  و راه خود را می گیرد و می رود.
بی انکه به پشت سرش بنگرد.

۷
 سکس هم بدون وجود پیشاپیش عشق سکس نیست.

۸
سکس بدون عشق
کثافت محض است.

۹
سکس بدون عشق روندی مکانیکی است:
مخرب جسم و روح و روان است.

۱۰
به همین دلیل پورنو
بشریت را آسوسیالیزه می کند.
لومپن پرولتریزه می کند.

شعرها، کتاب ها و نقاشی ها را دوست داشت، نه خالقان آنها را
 به نام صاحب اثر
توجه نمیکرد:
چه اهمیتی داشت که چه کسی چه چیزی را خلق کرده است.
حریف

۱
این سمتگیری فکری امروزه مثل کیمیا ست. 

۲
 ۹۹ درصد آدم ها دنبال اسم مؤلف آثارند.

۳
اصلا متن چند سطری را  و شعر چند بیتی را هم نمی خوانند. 

۴
دنبال اسم شاعر (خالق شعر) اند. 

۵
چنین سمتگیری یی نعمت بزرگی است.

۶
 فقط در این صورت اندیشه مورد تأمل قرار می گیرد.

۷
 بی اعتنا به صاحب اندیشه. 

۸
این ولی کار هر کس نیست.

۹
 ما در دوره تهوع آوری بسر می بریم.

۱۰
 کسب و کار آدم ها شده زباله خوری و زباله خورانی

۱۱
این سخن و سمتگیری
هم کیمیا و کمیاب است و هم درست و ستایش انگیز است.
البته خالی از عیب و ایراد نیست.

۱۲
این سخن بدان معنی است که حریف اوبژکتیویست است و نه سوبژکتیویست.

۱۳
یعنی به خود شعر و اندیشه و اثر اهمیت تعیین کننده قایل است و نه به شاعر و اندیشمند و هنرمند

۱۴
حق هم با حریف است.
چون در دیالک تیک اوبژکت و سوبژکت (در تئوری شناخت)
نقش تعیین کننده از ان اوبژکت (موضوع) شناخت است.

۱۵
خریت خر در خود خر است و نه در خر سوار و خر چران.
اگرچه خرسوار و خرچران هم در خریت خر
 اندکی مؤثر اند.

۱۶
تعین کننده به قول سعدی
 سخن است و نه صاحب سخن و نه مستمع:
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد.


۱۷
سخن هر کس
آیینه هویت، منیت، شخصیت و فردیت خود او ست.

۱۸
تعیین کننده نه ریخت و هیئت و شکل و شمایل و ادب و آداب حریف
بلکه محتوای سخن او ست.
صحت و حقیقت و علمیت نظر او ست.

۱۹
ایراد این سخن و سمتگیری حریف
این است که بی اعتنایی به شاعر و نویسنده و هنرمند
علیرغم تعیین کننده بودن نقش اشعار و آثار
بخردانه نیست.

۲۰
درست به همان دلیل که سعدی اقامه کرده است:
شعر و اثر هر کس
ضمنا آیینه ماهیت او ست.

۲۱
چون در شعر و اثر هر کس می توان به شناخت خود او، جامعه او و حتی به شناخت تعلقات طبقاتی او نایل آمد.

۲۲
نکته دیگر این است که هیچ خالقی (کوزه گری، خیاطی، بنایی، نجاری، هنرمندی، حکیمی) از صفر شروع به کار نمی کند.

۲۳
هر کس میراث نسل های پیشین را
برمی دارد و توسعه می دهد.
هم بلحاظ فرم و هم بلحاظ محتوا
کسی که محتاج همنوعان خود نباشد
فقط در کره مریخ یافت می شود.

۱
در کره زمین رشته های نامرئی بیشماری اعضای جامعه بشری ساکن و سیار در اقصا نقاط جهان  را
به هم پیوند داده است و محتاج همدیگر ساخته است.

۲
اگر اندکی تأمل شود
این حقیقت امر آشکار می گردد.

۳
حریفی خردگرا و ژرف اندیش
صد ها سال قبل در خطه شیراز
به این حقیقت امر واقف بوده است:

ابر  وباد و مه و خورشید و بشر
در کار  اند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت بخوری

۴
زنده باد همکاری و همیاری و همبستگی و برابری و خواهری ـ برادری انسان ها
از هر نوع و ملت و مذهب و زبان و غیره با با همدیگر.

باید رژیم جمهوری اسلامی،
به عنوان ساختار سازمانده آن جنایات 
را 
در هم شکست؟

۱
جمهور اسلامی مگر ساختار است و نه سیستم، ای برادر؟

ساختار یعنی چی؟

۲
آخر این چه سازمان راه کارگر است که ساده ترین مفاهیم فلسفه و جامعه شناسی مارکسیستی - لنینیستی را نمی داند؟

۳
ضمنا چرا نمی خواند؟

۴
ما شاید صد بار این مفاهیم را توضیح داده باشیم؟


۵
اجنه و ملائکه شب و روز می خوانند و دعا مان می کنند و ما  کیف سگ می کنیم
ضمنا  تقویت روحی می یابیم و به هر رهگذر معصوم و مظلومی  پارس می کنیم.

۶
ساختار یکی از مفاهیم کارل مارکس رحمة الله علیه والاجمعین است.

۷
مارکس در روند تحلیل جامعه سرمایه داری و تحریر کتاب سرمایه
مقوله فلسفی فرم را ناکافی یافت و بر آن مفهوم ساختار را افزود.

۸
ساختار در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی در دو دیالک تیک سه عضوی زیر مطرح می شود:

الف
دیالک تیک عنصر ـ ساختار ـ سیستم

ب
دیالک تیک سیستم ـ ساختار ـ فونکسیون


مثال

۱
چرخ خیاطی یک سیستم است.

۲
این سیستم از عناصر مختلف تشکیل شده است.
مثلا از اتم های آهن و مس و سرب و غیره

۳
ساختار هر سیستم
یعنی نحوه و نوع پیوند این عناصر با یکدیگر

۴
همین عناصر می توانند نحوه و نوع پیوند (ساختار) دیگری هم داشته باشند و متشکله سیستم بکلی دیگری باشند.
مثلا به تشکیل سیستم تراکتور منجر شوند.

۵
هر ساختار هر سیستمی
تعیین کننده ی فونکسیون آن سیستم است:

الف
ساختار سیستم چرخ خیاطی
متناسب با فونکسیون دوخت و دوز است.

ب
ساختار سیستم تراکتور
متناسب با فونکسیون شخم زمین است.


۹
توانا بود هر که دانا بود

۱۰

بدون تمرین و آموزش فوت و فن تفکر مفهومی
بدون از آن خود کردن  فلسفه مارکسیستی  (مارکس)
بدون در اختیار داشتن چراغ  تئوری انقلابی

جنبش انقلابی وجود ندارد.
ولادیمیر لنین

۱
اولا
خلایق از همدیگر
تأیید الکی و کشکی و مصلحتی می خواهند و نه تأمل و تعمق و قضاوت

۲
ثانیا
خلایق برای جفنگ و عکس خود
هلهله و هورا و احسنت و آفرین انتظار دارند و نه ابراز صادقانه نظر

۳
ثالثا
هدف و آماج خلایق
اتلاف اوقات به درد نخور خود و همنوع علاف خود است.

۴
رابعا
آته ئیست
صدها بار منفی تر و مخرب تر و خرافی تر و خرتر از مؤمن به مذاهب است.

۵
چون مؤمن به مذهب خیلی چیزها دارد که آته ئیست ذره ای از آنها را ندارد.

۶
آته ئیست زباله است نه آدم.

۷
خامسا
هماندیشی (چالش نظری)
فرمی و یا پیشفرمی از مبارزات اجتماعی ( سیاسی و نظامی و اقتصادی ) است

۸
هر شعری، هر قصه ای، هر جفنگی، هر عکسی، هر طنز و تندیسی، هر ابراز نظری
فی نفسه
تیری نشانه رفته  به قلب حریفی است.

۹
 طبیعت و جامعه و جهان
میدان رویارویی بی امان است.

۱۰
جنگ و ستیز جاری
گه شعله ور است و گه بی شعله

۱۱
 غفلتی اندک همان و برجستن دد درنده ای از کمین همان

۱۲
در این کشتارگاه پهناور
نمی توان
زنده بود و بی طرف بود.

۱۳
پیش شرط آدمیت
حفر سنگر طبقاتی و برافراشتن پرچم رزم ناگزیر است.

۱۴
به قول عمله ای:
آدم
نمی تواند آدم باشد و بی طرف باشد.

۱۵
بی طرف
مدفوع خشکی است که نه بو دارد و نه خاصیت

دوست داشتن کسی که انتخابی نیست.

۱
انتخاب
 یعنی قرار  گرفتن بر سر دو راهی گردن سپاری به تیغ تیز یکی از دو لاشخور:
 مش دونالد و مش کلبتین
مشد حسن و مش عزرائیل
مش شمر و مش یزید

۲
 دوست داشتن به آدم تحمیل می شود.

۳
مثلا دوست داشتن خویشتن خویش
که جبری، طبیعی، غریزی است.

۴
چه بسا
آدم دلش می خواهد که عزرائیل و اجامرش از راه برسند و قبض روحش کنند.

۵
دوست داشتن فرزند نانجیب خود که دست خود آدم نیست.

۶
چه بسا آدم می خواهد که چشمش به رویش نیفتد.

۷
آدم در منگنه دیالک تیک جبر و اختیار به سر می خزد.

۸
در این دیالک تیک
نقش تعیین کننده از ان جبر است.

۹
جبر هستی
آش کشک خالته
بخوری، پاته
نخوری، پاته

۱۰
اختیار (آزادی) درک همین جبر خودسر خودکامه است.

ممنون.
حریف تبریزی

۱
کسی که عصبی باشد
کارگاه عقلش تعطیل می شود و نمی تواند استدلال منطقی کند.

۲
مثال
 مثلا همین تبریز
مهد پرورش پیشه وری ها و خیابانی ها و جوانشیرها و صدها تن از خردگرایان و روشنگران آنتی فاشیست و انقلابی بوده است.

۳
اکنون احدی نیست که جز عرعر هنری داشته باشد.

۴
ما که هنوز به اندیشنده ای در این طویله برخورد نکرده ایم.

۵
اگر تو می شناسی
نام ببر تا ما بر او نماز بریم.

۶
ضمنا
همه مردم که پالان پانیسم بر دوش ندارند.

۷
حتی در آلمان و ایتالیا و غیره
همه مردم که فاشیست نبوده اند.

۸
ولی به ضرب شلاق نان و جان
اندک اندک می شوند

۹
به همان سان که عیرانیان در این ۴۰ سال فوندامنتالیست  شدند که همشیره پانیسم و پالانیسم و فاشیسم است.

۱۰
پانیسم فقط به خود لاشخورهای پانیستی مربوط نمی شود.

۱۱
روشنگری یعنی افشای ماهیت طبقاتی کثافت انواع مختلف پانیسم در کشوری که تحت نعلین فوندامنتالیسم قرار داد.



نه.

۱
طبیعت (و جامعه) سیستمی نظام مند است.

۲
چیزها، پدیده ها و روند های و سیستم های طبیعی (و اجتماعی)
قانونمند اند.

۳
در طبیعت اول و دوم (جامعه) از خر تو خر
خبری نیست.

۴
همه چیز هستی
مبتنی بر دیالک تیک عینی
است.

الف
گوسفند از علف تغذیه می کند (ستد)

ب
ضمن تغذیه از علف
ادرار و آب دهن و مدفوع و گاهی حتی جسد خود را ارزانی علف می کند. (داد)


۵
میان گوسفند و علف
دیالک تیک داد و ستد برقرار است.

۶
سعدی حتی میان بشریت و طبقه حاکمه ـ خدا
همین دیالک تیک داد و ستد را معتبر می داند:

الف
کسی که به صحرای محشر بی توشه می رود
بی سؤال و جواب به قعر دوزخ پرتاب می شود.

طبقه حاکمه ـ خدا
تاجر تر از تجار است.
بدون ستد چیزی به کسی نمی دهد.

ب
دوزخ در تئوری اجتماعی سعدی
جای فقرا ست که قادر به احسان و انفاق نیستند.

پ
خرپولی که هر از گاهی پشیزی به گدایی داده
با توشه سنگین از گور برمی خیزد و با عزت و احترام به بهشت برین برده می شود.

ت
بهشت در تئوری اجتماعی فئودالی سعدی
جای اغنیا ست.

عجب نظرات عجق ـ وجقی
به کجای این شب تیره بیاویزد عبای ترمه خود را؟

۱
مثبت ترین جنبه عید قربان به عنوان جنایت جا زده می شود.

۲
کشتن گوسفند و قسمت کردن گوشت آن
 میان اعضای جامعه به عنوان کردوکاری منفی قلمداد می شود.

۳
این اما به چه معنی است؟

۴
این به معنی جایگزین سازی انسانگرایی (هومانیسم ) با جانورگرایی است.

۵
خیلی ها خیال می کنند که اگر گیاهخواری پیشه کنند، هنر کرده اند.

۶
این ساده لوحان و یا عوام فریبان نمی دانند که فرقی میان نبات و جانور و انسان وجود ندارد.

۷
نباتات به همان اندازه موجودات زنده اند که جانوران و انسان.

۸
انسان از صدها هزار سال قبل نباتات و جانوران را حتی المقدور اهلی کرده است.

۹
می توان گفت که قراردادی با همتباران خود بسته است:
قرار دادی دو طرفه و به نفع هر دو طرف
قراردادی  میان طبیعت اول (گندم و گاو و گوسفند) و طبیعت دوم (جامعه و همبود)

الف
قرار دادی هم به نفع طبیعت اول (گندم و گاو و گوسفند) 

ب
و هم به نفع طبیعت دوم (انسان و جامعه و همبود)


۱۰
نباتات و جانوران
بر خلاف تصور و توهم بعضی ها
خر نیستند.

با پوزش از خر خادم و مخدوم بشریت

۱۰
در اثر این قرارداد ‍«داوطلبانه»
اکنون صدها نوع از مثلا گندم و حبوبات و جانوران دیگر از پرنده تا حیوان تشکیل شده است

۱۱
بدون حمایت انسان (جامعه بشری) بر سر سگ و گوسفند و گوساله و گاو و خر و مرغ و خروس و گندم و گل و گیاه
همان بلا می آمد که بر سر دینوسورها آمده است.

۱۲
انسان از نبات و جانور فقط استفاده نمی کند.

۱۳
انسان برای حفظ و حمایت از نباتات و جانوران
چه بسا
از جان خود می گذرد.

ادامه دارد.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر