۱۳۹۶ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

وحدت و مبارزه خدایان سه گانه (۷۱)

 
ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی

فروغ فرخزاد
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
(1934 ـ 1966)

عصیان
(۱۳۳۶)

چشم ما تا در دو چشم زندگی افتاد
با 
«خطا» ـ این لفظ مبهم ـ
 آشنا گشتیم
 
تو خطا را آفریدی ، او به خود جنبید
تاخت بر ما، عاقبت نفس خطا گشتیم

گر تو با ما بودی و لطف تو با ما بود
هیچ شیطان را به ما مهری و راهی بود؟
 
هیچ در این روح طغیان کرده ی عاصی
زو (از او، از شیطان) نشانی بود، یا آوای پایی بود؟

تو من و ما را پیاپی می کشی در گود
تا بگویی، می توانی این چنین باشی
 
تا من و ما جلوه گاه قدرتت باشیم
بر سر ما پتک سرد آهنین باشی

چیست این شیطان از درگاه ها رانده
در سرای خامش ما میهمان مانده
 
بر اثیر پیکر سوزنده اش دستی
عطر لذت های دنیا را بیافشانده؟

چیست او، جز آن چه تو می خواستی، باشد
تیره روحی، تیره جانی، تیره بینایی
 
تیره لبخندی بر آن لب های بی لبخند
تیره آغازی، خدایا، تیره پایانی؟

میل او کی مایه ی این هستی تلخ است؟
رأی او را کی از او در کار پرسیدی؟

 
گر رهایش کرده بودی تا به خود باشد
هرگز از او در جهان نقشی نمی دیدی

فروغ
در این فراز از شعر عصیان
مهمترین و مرکزی ترین مقوله تئولوژی
را
یعنی 
معصیت
 (گناه، انحراف از صراط مستقیم، گمراهی، ضلالت، خطا)
را
زیر ذره بین تحلیل منطقی قرار می دهد:
 
۱
 
چشم ما تا در دو چشم زندگی افتاد
با 
«خطا» ـ این لفظ مبهم ـ
 آشنا گشتیم
 
آنچه فروغ کشف می کند و به چالش می کشد،
گناهکاری مادر زادی بشریت 
است
که
نه، در تئولوژی اسلامی،
بلکه در تئولوژی مسیحی
نمایندگی می شود.
 
در
تئولوژی مسیحی
همه انسان ها
بدون استثناء
گناهکارند.
 
چون
حوا و آدم 
در بهشت برین سیب ممنوعه را گاز زده اند
 و 
مرتکب معصیت شده اند.
 
فلسفه آمدن عیسی مسیح
از عالم روح به عالم گوشت (ماده)
تقبل همه تقصیرات حوا و آدم و رهایش بشریت از گناه مادر زادی است.
 
تصلیب عیسی مسیح
هم
نه بنا بر مشیت امپراطوری برده داری روم،
بلکه
در واقع
بنا بر مشیت الهی صورت گرفته است.
 
اجامر امپراطوری روم
وسیله و واسطه  الهی بوده اند.
 
از همین مقوله مرکزی خطا در  تئولوژی مسیحی
توده ستیزی طبقه حاکمه و طبقه حاکمه ـ خدا
آشکار می گردد.
 
طبقه حاکمه 
طلبکار افراطی و رادیکال است.
 
توده
حتی بدون اینکه دست از پا خطا کند،
خطاکار قلمداد می شود.
 
حالا می توان فهمید 
که
اسلام بمراتب مترقی تر از مسیحیت کثافت است.
 
فروغ
 اما طبقه حاکمه ـ خدا را می بیند، 
بی انکه طبقه حاکمه را بتواند ببیند.
 
فروغ
به همین دلیل از درک و توضیح تئوریکی مقوله خطا عاجز می ماند
و
سعی می کند 
با
 توسل 
به 
سوبژکت (مسبب، باعث) کذایی خطا
یعنی 
ابلیس
«توضیح» دهد:

۲
تو خطا را آفریدی ،
 او به خود جنبید
تاخت بر ما، 
عاقبت نفس خطا گشتیم
 
منظور فروغ از مفهوم خطا در این بیت شعر
نه خطا، 
بلکه ابلیس است
 که 
 باعث می شود
 که 
توده مرتکب خطا شود.
 
صحت این ادعای ما در بیت بعدی تأیید و اثبات می شود:

۳
گر تو با ما بودی و لطف تو با ما بود
هیچ شیطان را به ما مهری و راهی بود؟
 
هیچ در این روح طغیان کرده ی عاصی
زو (از او، از شیطان) نشانی بود، یا آوای پایی بود؟
 
 
معنی تحت اللفظی:
اگر تو توده ستیز نبودی،
 ابلیس به توده گیر نمی داد
و
نمی توانست در روح توده رخنه کند.
 
یکی از خدمات فکری مهم فروغ ۲۰ ـ ۲۳ ساله در این سه شعر عصیان،
کشف توده ستیزی طبقه حاکمه ـ خدا (الله)
ست.
 
فروغ
اما نمی داند که طبقه حاکمه ـ خدا (الله)
عکس و تصور آسمانی ـ انتزاعی طبقه حاکمه انگل و استثمارگر است.
 
دلیل عصیان فروغ
همین عجز از کشف دیالک تیک طبقه حاکمه و طبقه حاکمه ـ خدا (الله)
است.
 
فروغ
 نمی تواند ذات عکس را ببیند.
او فقط می تواند عکس را ببیند.
 
اگر فروغ جوان می توانست دیالک تیک ذات و عکس را ببیند،
در آن صورت،
عصیان 
جای خود را 
به 
انقلاب 
می داد.
 
عصیان 
نتیجه ناآگاهی است.
 
عصیان
 پدیده ای وسیکولوژیکی، غریزی و خودپو ست.
 
انقلاب 
اما
 اگرچه گشتاورهایی از خودپویی دارد، 
عمدتا 
مبتنی بر آگاهی است.
 
انقلاب
در واقع
مبتنی 
بر 
دیالک تیکی از خودپویی و آگاهی
  است.
 
خودپویی
در 
انقلاب
برعکس عصیان
ساز نا به هنگام و بی فرجام و ناهنجار دوم 
 را 
می زند.
 
خودپویی 
در 
انقلاب 
نقش منفی و مخرب و فرعی بازی می کند.
 
عصیان
از پدیده های فئودالی است
که 
به 
جامعه سرمایه داری گریخته است و موی دماغ پرولتاریا شده است.
 
جریانات عنقلابی چپ و راست در ایران 
عمدتا
نمایندگان عصیان 
اند.

آگاهی در این جریانات حکم کیمیا دارد.

یکی از بارز ترین مشخصات عصیان
 تحقیر استراتژی و تجلیل تاکتیک 
 است.

مسعود احمد ازده
به نیت عوامفریبی
 میان استراتژی وتاکتیک
علامت تساوی می گذارد.

هدف و آماج این اجامر
 اما 
برقراری دیکتاتوری تاکتیک بر استراتژی 
است.

فرم تروریستی مبارزه 
هارت و پورتیزه می شود و همه چیز جا زده می شود
و 
آماج مبارزه ماجراجویانه ی پر تلفات
موش و فراموش می شود:
بحث پس از مرگ شاه.

ادامه دارد.
 

۱ نظر: