۱۳۹۵ مهر ۱۰, شنبه

سیری در شعری از فروغ فرخزاد (21)

 
ایمان بیاوریم به آغاز فصل  سرد
ایمان بیارویم.
1352
 فروغ فرخزاد
(1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
ویرایش و تحلیل از
شین میم شین

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
 
در کوچه باد می آید
در کوچه باد می آید
و من به جفت گیری گل ها می اندیشم
به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون
و این زمان خسته ی مسلول
و
مردی از کنار درختان خیس می گذرد،
مردی که رشته های آبی رگ هایش
ـ مانند مارهای مرده ـ
 از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده اند

 
و
در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می کنند:
«سلام»
«سلام»

·        این بند این شعر فروغ، سیر و سرگذشت انسان گرفتار در تار عنکبوت سنت های جانسخت جامعه است.
·        این سیری در سیر و سرگذشت نیمه ستمدیده در جامعه سنتی فئودالی ایران است.
·        سیری در سیر و سرگذشت نیمه دیگر جامعه ی فرو مانده در باتلاق تاریک تاریخ است.
·        در این باتلاق تاریک تعفن انگیز تهوع آور، فقط می توان فرو تر رفت ولی نه فراتر.

1
·        نیمه دیگر این جامعه ـ نسل اندر نسل ـ از بدو تولد تا واپسین نفس، ستم می کشد.
·        ستم بر نیمه دیگر با گذشت زمان، نه تنها ناتورال (طبیعی) تلقی  می شود، بلکه ناتورالیزه می شود.
·        یعنی به امری طبیعی از جنس زلزله و توفان و رعد و برق  مبدل می گردد.
·        ستم بر نیمه دیگر نه تنها ناتورالیزه می شود، بلکه حتی توسط خود اعضای این نیمه ی ستمدیده، تقویت و توجیه و تمرین و تحکیم می شود.
·        آن سان که زن ـ بدتر از نر ـ به زن ستیزی برمی خیزد.

·        دیالک تیک عجیب و غریبی به حکم طبیعت (طبیعت برونی و طبیعت (طبع) درونی و طبیعت دوم یعنی جامعه) به کار می افتد:
·        زن بر سر راه زن، چاه می کند.
·        این دیالک تیک تهوع آور باید مفصلا تحلیل شود.

2
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
 در کوچه باد می آید
در کوچه باد می آید
و من به جفت گیری گل ها می اندیشم

·        سخن در این بند شعر از گذشت زمان و نواخت چهار باره طبال ساعت است.

·        چرا و به چه دلیل اوبژکتیو و سوبژکتیو؟

3
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

·        احساس عمیق گذشت زمان، از روانشناسی شاعر و یا راوی شعر گزارش می دهد:
·        احساس عمیق گذشت زمان و شمارش نواخت ساعت، به دلیل انتظار فرا رسیدن لحظه موعود است.

·        این روانشناسی آدم ها ست که گذشت زمان را و نواخت ساعت را به درجه هیچ و یا همه چیز ارتقا می دهد.
·        وقتی وعده ای با کسی در بین نباشد، وقتی انتظاری در میان نباشد، نه آدمی به گذشت زمان می اندیشد و نه به شمارش نواخت ساعت می پردازد.

4
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

·        از این روانشناسی آدم ها، سازمان های شکنجه و سرکوب، حد اکثر استفاده را به عمل می آورند.
·        کسی را به سازمان امنیت طبقه حاکمه دعوت می کنند و یا به زور می برند.
·        ولی بازپرسی از او فی الفور صورت نمی گیرد.
·        طرف در اتاق انتظار و یا در سلول انفرادی، ساعت ها و حتی روزها می نشنید و اعصابش از فرط انتظار تخریب می شود.

·        آن سان که آمدن بازپرس در روان فرد به عنوان رهایش روانی نمودار می گردد و سپاس واره ای نسبت به بازپرس در روانش تشکیل می شود.
·        احساسی از جنس قدر دانی و حتی عشق.

5
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

·        در این بند شعر، روانشناسی زن تصور و تصویر می شود.
·        فروغ رسام رئالیست و راسیونالیست روندهای روانی نیمه دیگر جامعه باتلاق واره است.

·        فروغ از آنچه که در روان زن می گذرد، گزارش می دهد.
·        این تصور و تصویر روندهای روانی زنی است که وعده دیدار با جفت  طبیعی اش دارد.
·        به همین دلیل تحت فشار پسیکولوژیکی است و در روح و روانش لحظه ها جان می گیرند.
·        لحظه ها تجسم مادی می یابند و جلوی دیدگان درونی اش راه می روند.
·        درست به همین دلیل، به شمارش تعداد نواخت ساعت می پردازد.

6
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
در کوچه باد می آید
در کوچه باد می آید
و من به جفت گیری گل ها می اندیشم

·        احتمالا لحظه دیدار راوی شعر، نزدیک است و او باید ساعت چهار راه بیفتد و به وعده گاه رود.
·        راوی از باد در کوچه گزارش می دهد.
·        وزش باد را راوی به دلایل روانی (پسیکولوژیکی) دو چندان حس می کند.
·        باد به مهمترین پدیده در این لحظه بدل شده است.
·        جالب تر اما این است که وزش باد در کوچه، راوی شعر را به یاد جفتگیری گل ها می اندازد.

·        چرا باد باید کسی را به یاد جفتگیری گل ها بیندازد؟

7
زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت
در کوچه باد می آید
در کوچه باد می آید
و من به جفت گیری گل ها می اندیشم

·        باد در قاموس راوی شعر حامل گرده های ماده گل ها به اشیانه گرده های نر است.
·        باد اسباب وصل گرده های ماده و نر است.
·        باد واسطه واره است.
·        دلال واره است.
·        باد به پدر عروس می ماند که در کلیسا و غیره همراه دخترش راه می افتد و دست دخترش را به دست داماد می دهد.

·        به همین دلیل راوی از وزش باد به جفتگیری گل ها می اندیشد.

·        جفتگیری زن و مرد در این بند شعر، ناتورالیزه می شود و یا جفتگیری گل ها، سوسیالیزه می شود.
·        طبیعت اول در آیینه طبیعت دوم نمودار می گردد و یا برعکس.

·        این تصور و تصویر فوق العاده غنی و غول آسا ست.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر