سرچشمه:
صفحه فیسبوک
زری مینوئی
میم
حجری
پیشکش
به ندا فضلی
دوست
دیرین و دردمندمان
به
دخترم گفتم
:
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
و تجربه تمامی معیار نیست،
نیست،
که نیست،
ولی تسلایی است.
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
و تجربه تمامی معیار نیست،
نیست،
که نیست،
ولی تسلایی است.
·
شاعر پس از وارد
ساختن نسبیتی در معیاریت تجربه، آن را از نو تعریف و عملا تحریف می کند.
·
تجربه بزعم شاعر نه
معیار بی چون و چرا برای تعیین درجه حقیقت افکار، نه قاضی القضات رشوه نگیر رشوه
ستیز در زمینه تمیز صحت و سقم نظرات، بلکه فقط تسلائی است:
1
·
تجربه (پراتیک، آزمون،
آزمایش، عمل) مسکنی است برای تسکین بخشیدن
به آدم ها.
2
·
بزعم شاعر، تجربه
چیزی از جنس سیگار و غلیان و حشیش و ماری جوانا و غیره است که تسکین می بخشد و
تسلای خاطر می آورد.
3
بر
این مسکن بی رحم اعتیاد مکن
·
شاعر برای صدور
اندرز به دختر خویش، تجربه را از نو تحریف می کند:
·
تجربه به عنوان مسکنی بیرحم و اعتیاد آور جا زده می شود.
·
تجریه رفته رفته به چیزی از جنس تریاک و هروئین شباهت
پیدا می کند که چه بسا تخدیر می کند و اعتیاد می آورد.
·
بنابرین بهتر است که از اعتیاد به تجربه پرهیز شود.
·
تجربه اما چیست و چه فونکسیون هائی به عهده دارد؟
4
بر این مسکن بی
رحم اعتیاد مکن
·
تجربه علاوه بر معیار عینی تمیز حقیقت از دروغ بودن، منشاء تشکیل اندیشه و نظر
است.
·
چون در روند کار مادی و عملی و یا تجربی است که اوبژکت و سوبژکت (عین و ذهن)
با هم رابطه برقرار می کنند و در یکدیگر تأثیر می گذارند.
·
اگر کسی به عنوان مثال، تبری بر تنه درختی نکوبد، نه از چند و
چون واقعی تنه با خبر می شود، نه از کیفیت تیغه تبر، نه از مناسب بودن کمیت دسته
تبر، نه از نحوه درست کوبش تبر، نه از صحت و سقم تصورات خویش قبل از کوبش تبر و نه
از خویشتن خویش.
·
کار ضمن اینکه اوبژکت (موضوع) کار و
وسیله کار را به سوبژکت می شناساند، خود او را نیز
به خودش معرفی می کند و از نقاط قوت و ضعف او پرده برمی دارد.
·
به همین دلیل کار را خالق اصلی انسان می نامند.
·
بنی بشر اگر مجبور به کار نمی گشت، در حد و حدود میمون
درجا می زد و گامی به سوی آدمیت برنمی داشت.
·
شاعر اما از تجربه
و روی هم رفته کار سلب اعتبار می کند.
6
بر
این مسکن بی رحم اعتیاد مکن
·
شاید حریفی بگوید
که منظور شاعر نه تجربه، بلکه دانش تجربی است.
·
منظور شاعر دانش تجربی مثلا در زمینه دق الباب است و بنظر او این دانش تجربی تسکین
و تسلائی است و نه معیار رابطه میان عاشق و معشوق.
7
بر
این مسکن بی رحم اعتیاد مکن
·
خوب اینکه بدتر می شود.
·
اگر کسی دانش تجربی را یعنی دانش ناشی از تجربه و پراتیک و آزمون و آزمایش و
عمل مادی را تا درجه مسکنی بی رحم تنزل دهد، اگر کسی اعتماد دخترش را نسبت به دانش
تجربی سلب کند، چه می تواند به عنوان بدیل و آلترناتیو در
اختیار او بگذارد؟
·
اگر کسی به تجربه عینی خود نتواند تکیه زند، به چه باید
متکی باشد؟
8
بر این مسکن بی رحم اعتیاد مکن
بر این مسکن بی رحم اعتیاد مکن
·
فاجعه بمراتب عمیقتر
و وخیمتر از این است:
·
چون دانش تجربی به نوبه خود، شالوده و پایه و اساس دانش نظری (تئوری) است.
·
به همین دلیل از دیالک تیک تجربی ـ نظری (امپیریکی ـ تئوریکی) سخن می رود که
فرمی از بسط و تعمیم دیالک تیک پراتیک و تئوری و یا دیالک تیک عمل و اندیشه است.
·
این کرد و کار شاعر را اگر پیگیرانه صورت گیرد، می توان دیالک تیک ستیزی و
نتیجتا خردستیزی نام داد.
9
که اعتیاد عبث اعتبار می بخشد
که اعتیاد عبث اعتبار می بخشد
·
شاعر پس از صدور رهنمود به اثبات صحت رهنمود و پند و اندرز و توصیه خویش کمر
می بندد.
·
معنی کردن این مصراع آسان نیست:
10
که اعتیاد، عبث (را) اعتبار می بخشد
·
شاید منظور شاعر این باشد که معتاد شدن به تجربه و یا دانش تجربی به عبث و
بیهودگی اعتبار می بخشد.
·
یعنی آدمی را علاف می کند و پی نخود سیاه مثلا دق الباب می فرستد.
·
دشواری روشنگری و مبارزه بر ضد دروغ ضمنا به این دلیل است که دروغ به ذرات معینی
از حقیقت سرشته است و درست به همین دلیل هر شیاد عوامفریبی می تواند دروغ مهلک خود
را به خورد خلایق دهد.
11
·
شاعر تجربه را در عالم عام عملا لت و پار می کند و بی اعتبار می سازد
تا بدان، در خطه خاص و منفردی اعتبار بخشد.
·
وقتی گفته می شود که حقیقت در کل و عام آشیان دارد و نه در جزء و منفرد و خاص
به همین دلیل است.
·
وقتی گفته می شود که از منافع استراتژیکی توده مولد و زحمتکش فقط بطور فلسفی می
توان دفاع کرد، نیز به همین دلیل است.
·
وقتی گفته می شود که حزب توده باید حزبی فلسفی باشد، نیز به همین دلیل است.
·
بدون فلسفه (بدون خرد کل اندیش و عام اندیش) نه می توان از کل دفاع کرد و نه
از عام و نتیجتا نه از حقیقت.
·
ولی می توان در جزئیات و منفردات حسابی شلنگ اندازی کرد و گرد و غبار راه
انداخت.
12
ز اعتبار عبث
انحراف می روید
·
علیرغم ایراسیونالیسم (خردستیزی) عریان و آشکار در بینش شاعر، هسته ای از
حقیقت هم در این نظر او به چشم می خورد:
· پسر ویا دختری که هنر و کسب و کاری جز زیستن با آرزوی دق الباب عاشق کذائی ندارد، در
هر صورت فرد علافی است و به هیچ دردی نمی خورد.
·
شاعر در این مصراع شعر، اعتبار یابی عبث را به لجنزاری تشبیه می کند که محل
رویش علف هرز انحراف است.
·
هیچ ساده لوحی نمی تواند به شاعر حق ندهد و به دام ایدئولوژیکی او نیفتد:
·
چون پسر و یا دختری که هنر و کسب و کاری جز گوش سپردن به دق الباب نداشته باشد،
عملا خود را سلب آدمیت (سوبژکتیویته) کرده است و تا حد چیزی و یا متاعی تنزل داده است.
·
چیز و متاعی که ارزش درخود (فی نفسه) ندارد.
·
چیز و متاعی که ارزش آن بسته به میزان تقاضا ست.
·
چنین پسر و یا دختری اگر خریدار نداشته باشد، بی ارزش تر از مشتی سیب زمینی
خواهد بود.
·
و همین ذهنیت منفی کافی است تا در طرفة العینی دچار انحراف شود و به قهقرای خودفروشی
سقوط کند.
·
به قول شاعر، از اعتبار یابی بیهودگی علف هرز انحراف رشد می کند.
13
ز اعتبار عبث انحراف می روید
ز اعتبار عبث انحراف می روید
·
انحراف بینشی و ایدئولوژیکی شاعر همین جا نعره گوشخراش می کشد:
·
شاعر برای انحراف انسان ها دلیل ذهنی و معرفتی ارائه می دهد.
·
دلایل ذهنی و معرفتی اما نه اولین، بلکه ثانوی اند.
·
گوش سپردن به دق الباب و در نتیجه اعتبار یابی عبث نتیجه نومیدی و بی پناهی و بیکاری
و علافی و تنهائی پسر و یا دختر است و این وضع پسر و یا دختر نتیجه سیستم اجتماعی حاکم است.
·
نتیجه حاکمیت اقلیتی انگل بر اکثریتی مولد و زحمتکش است.
·
چنین پسر و یا دختری خود را بظاهر داوطلبانه، ولی در واقع به دلیل حاکمیت اقلیت
انگلی بر اکثریت مولد و زحمتکش، اوبژکت واره،
یعنی چیز واره کرده است.
·
شعور اجتماعی نتیجه و انعکاس وجود اجتماعی است.
·
·
شاعر اما سیستم اجتماعی ـ اقتصادی را به حال خود رها می کند و عملا به آب زمزم
می شوید، ولی دخترک بی پناه خانه نشین را با اندرزهای توخالی و انتزاعی خویش بمباران
می کند، بی آنکه بتواند راه حلی رادیکال عرضه کند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر