۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۵, پنجشنبه

تحلیلی بر شعر سیاوش تحت عنوان «خاموشانه» (2) (بخش آخر)


خاموشانه
من در صدف تنها
با دانه های باران
پیوسته می آمیختم پندار «مروارید بودن»  را
غافل که خاموشانه می خشکد
در پشت دیوار دلم، دریا
پایان

  شین میم شین
پیشکش به حمید
که هم سبب اصلی این تحلیل واره بوده اند
و هم مدد اصلی در تحقق آن.

خواب شمع
در سوگ محمد زهری

خاموش وار آمد
ـ محبوب و با وقار ـ
همچون نسیم صبح، سبک پای و بی شتاب.

تابید
در ظلمت و سکوت به ویرانه های شب
مانند روشنایی معصوم ماهتاب.

چه مهربان به زمزمه جاری شد
چون چشمه ی فروتن دره
تا خاک تشنه را برساند کفی ز آب!
پایان

·        با مقایسه حتی سطحی و سرسری شعر «خاموشانه»  با شعر «مرگ شمع» سیاوش، شباهت شگفت انگیزی میان دریا و محمد زهری (و خود سیاوش)  و عملا میان توده و توده ای کشف می شود:
·        شیوه زیست و مرگ محمد زهری (توده ای)  در آئینه ضمیر سیاوش شمع گونه است و شیوه زیست و مرگ دریا (توده)   نیز خاموشانه.

1
 خاموش وار آمد
ـ محبوب و با وقار ـ
همچون نسیم صبح، سبک پای و بی شتاب.

·        حضور آغازین محمد زهری در این بند شعر تصور و تصویر می شود:
·        محمد زهری در افق دید سیاوش، بسان شمعی خاموش و بی هیاهو نمودار می گردد.
·        دوست داشتنی و موقر.
·        انسانی از طراز نسیم سحر:
·        سبک پای و صبور و بردبار.

2
 تابید
در ظلمت و سکوت به ویرانه های شب
مانند روشنایی معصوم ماهتاب.

·        شیوه کار و پیکار محمد زهری نیز از سرتاپا خاموشانه است.
·        بسان ماهتابی معصوم در ظلمت و سکوت بر ویرانه های شب می تابد.
·        بی سر و صدا و خاموش.

3
 چه مهربان به زمزمه جاری شد
چون چشمه ی فروتن دره
تا خاک تشنه را برساند کفی ز آب!

·        این وصف رئالیستی فصل واپسین زیست محمد زهری است:
·        بسان چشمه ساری فروتن در دره ـ مهربان و زمزمه گر ـ جریان می یابد تا خاک تشنه را کفی از آب برساند و در همین راستا خود در خاک فرو می شود، با خاک هماغوش می شود و از دیده ها نا پدید می گردد.
·        این بند واپسین شعر، پایان  بیوگرافی محمد زهری شاعر است که از سر تا پا توده ای است.  

4
من در صدف تنها
با دانه های باران
پیوسته می آمیختم پندار «مروارید بودن»  را

·        سیاوش در این شعر بیوگرافی توده ای دیگری را می نویسد:
·        اوتوبیوگرافی خود را، بیوگرافی سوبژکتی از طراز خود و امثال کیمیای خود را می نویسد:
·        قطره واره ای بی ادعا و خاموش در صدفی تنها و تک افتاده در کرانه دریا.
·        ولی با پندار مروارید وارگی در سر و مشغول آمیزش قطرات باران با پندار مبتنی بر مروارید وارگی خویش.

5
غافل که خاموشانه می خشکد
در پشت دیوار دلم، دریا

·        سوبژکت قطره وار که کسب و کارش آمیزش دانه های باران (دانش تجربی و دانش نظری) با پندار مبتنی بر مروارید وارگی خویش است، مرتکب خطای خطیری می شود و فراموش می کند که دانه های باران نه بازیچه هائی برای آمیزش با پندار کودکانه، بلکه نعمات معنوی گرانقدری هستند که از دریا برخاسته اند و باید دوباره به دریا برگردند.

6
·        سیاوش به همین دلیل سرانجام درمی یابد که دریا درست در گرماگرم بازی کودکانه سوبژکت پندارباف در آن سوی دیوار ضمیرش آرام آرام و بی سرو صدا خشک می شود.

·        دریا به سبب بی نصیبی از دانه های باران، توده به سبب بی نصیبی از تئوری رهائی بخش از فرط تشنگی می میرد.  
·        توده و دریا هم ـ بسان محمد زهری ـ  خاموشانه می خشکند.

7
من در صدف تنها
با دانه های باران
پیوسته می آمیختم پندار «مروارید بودن»  را
غافل که خاموشانه می خشکد
در پشت دیوار دلم، دریا

·        بعضی از هم ولایتی های سیاوش که هنری جز بی اعتنائی به حقیقت عینی ندارند و به جای تحلیل حداقل عینی هر اندیشه ای به تحریف سوبژکتیف آن اندیشه کمر می بندند و عملا کمر تئوری تحلیل دیالک تیکی را می شکنند، به هر مصیبتی به قول حمید، «در این شعر صدف و مروارید را سوسیالیسم و حزب تعبیر و تفسیر کرده اند.»

8
·        حریفی راجع به پیدایش ادیان بزرگ به عامل آب و هوا هم اشاره ای کرده است:
·        همان طور که در گرمای دلنشین کرسی هر کودکی با دست و دل بازی تام و تمام به خیالبافی می پردازد، در آب و هوای گرم خاور نیز موسی و  عیسی و محمد افسار اسب رهوار خیال را رها کرده اند و به خدا رسیده اند و با فرامین هراس انگیز الهی به زمین برگشته اند، فرامینی که بدترین کابوس ها را به بهترین رؤیاها استحاله می بخشند.

9
·        سیاوش اما هر چه هم باشد، نه پیامبر و غیبگو بوده و نه اهل رؤیا و احیانا اوتوپی.

·        سیاوش جانشین خلف مارکس و انگلس و لنین و برشت بوده است:
·    شاعر سلحشور حکیمی از سرتاپا رئالیست و ماتریالیست با ساز و برگ مطمئنی از دیالک تیک ماتریالیستی در پشتواره خویش.

10
·        این شعر سیاوش بسان خیلی از اشعار او، به انتقاد علمی و انقلابی عمیقی از خود و عملا از یاران خود سرشته است:
·        سیاوش در این شعر مختصر و موجز ـ درست در جهت عکس یاران خوشخیال دور و نزدیک خویش ـ  خیالبافی راجع به فرد قطره واره را، راجع به نخبه را، راجع به شخصیت و رهبر و قهرمان و چریک و روشنفکر و امام و غیره را و نتیجتا فراموش کردن دریا را، گسستن از توده را به تازیانه مارکسیستی ـ لنینیستی نقد می بندد و از تکرار مکرر آن خطای خطیر بیدارباش و هشدار می دهد.

9

·        تئوری قطره و مروارید و صدف و دریا را سیاوش به مثابه ساز و برگ تبیینی اندیشه ی خویش در این شعر از میراث شعرای قرون وسطی ایران مثلا سعدی گرفته است:
·        در آثار سعدی خرافه ای نمایندگی می شود که بنا بر آن از قطره ای آب به اراده الهی مرواریدی، در شاهواری توسعه می یابد.

بوستان
ز ابر افکند، قطره ای سوی یم
ز صلب اوفتد نطفه ای در شکم

از آن قطره لولوی لالا کند
وز این، صورتی سرو بالا کند.

·        معنی تحت اللفظی:
·        خدا از ابر قطره ای به دریا می افکند و از آن قطره دری شاهوار می سازد و نطفه ای از کمر مردی در شکم زن می اندازد و از آن خوش سیمای سرو قامتی می سازد.

·        سعدی در این دو بیت روند تبدیل قطره آب به  لؤلؤ را و نطفه به انسان را تئوریزه و یا به عبارت دقیقتر تئولوژیزه می کند.

·        سیاوش پوسته این تئوری را به احتمال قوی از آثار سعدی و یا دیگر خرافه نامه های قرون وسطی گرفته و با محتوای مدرن و مترقی پر کرده است.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر