۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۷, شنبه

سیری در شعری از نصرت رحمانی (8)


 سرچشمه:
صفحه فیسبوک
زری مینوئی
میم حجری
پیشکش به ندا فضلی
دوست دیرین و دردمندمان
  
سکوت بود و سکون
که گفت دخترکم:
«هزار دست کوبه ی پولادی بزرگ، چرا
به در نمی بندی
که نعره ی هر یک
بزرگتر ز تپش های خواهشم باشد؟»

·        معنی تحت اللفظی:
·        همه چیز در سکون و سکوت فرو رفته بود.
·        دخترکم سکوت وسکون را بر آشفت و گفت:
·        «چرا کوبه پولادین هزاردست بر در نمی بندی که طنین هر یک بلندتر از تپش های خواهش من باشد؟»

1
سکوت بود و سکون

·        شاعر پس از اتمام مواعظ توخالی اش شاهد سکون و سکوت مطلق می شود و خیال می کند که مسئله حل شده است.

سکوت بود و سکون
که گفت دخترکم:
«هزار دست کوبه ی پولادی بزرگ، چرا
به در نمی بندی
که نعره ی هر یک
بزرگتر ز تپش های خواهشم باشد؟»

·        ولی دخترک اسیر در چنگ نیازهای غول آسای غریزی و روحی و روانی با همان چماق استدلالی که شاعر به سرکوب نیازهای بحق دخترک پرداخته بود، واکنش منطقی و قاطع از خود نشان می دهد:
·        اگر بزعم شاعر دلیل کوفته نشدن در خانه، فقدان کوبه بر در است:

دری که کوبه ندارد
کسی نخواهد کوفت

·        پس موعظه مبتنی بر یأس و تسلیم برای چیست؟

·        قحط کوبه که نیست.
·        به آسانی آب خوردن می توان کوبه هزاردست پولادین بر در خانه بست که غریو هر کدام بلندتر از تپش های خواهش دختر باشد.

·        استدلال منطقی به همین می گویند.
·        مترقی تر و خردمندتر بودن دخترک نوباوه از پدر خردستیز خام اندیش خیال باف به همین می گویند.

صدای در برخاست.
کسی به در می کوفت
نه با دو دست
که با قلب
با غمش،
با...
با...

·        شکست ایدئولوژیکی فجیع شاعر در همین بند واپسین  شعر تبیین می یابد.

·        کسی که بر در خانه نه با دو دست، بلکه با قلب و با غمش می کوبد، خود شاعر است که در چنگ دیالک تیکی زهراگین و شعله ور دست و پا می زند و راه رهائی از آن نمی یابد:

1

·        شاعر از سوئی بلحاظ نظری خلع سلاح شده است:
·        او در مقابل استدلال منطقی خارائین دخترک حرفی برای گفتن ندارد. 

·        دخترک علیرغم نوباوگی، خرفت و خر نیست:
·        او دانش تجربی ستایش انگیزی  در اختیار دارد.
·        می اندیشد و اندیشه اش را بطرزی منطقی تبیین می دارد و پدر خردستیز یاوه پرداز را آچمز می کند.

2

·        شاعر از سوی دیگر ضمن پی بردن به یاوه وارگی استدلال خود، راه حلی برای معضلات زیست در کله و چنته ندارد.

·        او بهتر از هر کس می داند که دلیل قحط دق الباب خانه نه فقدان کوبه، بلکه چیز مبهم و نامعلوم دیگری است.
·        ولی برای پی بردن به آن چیز مبهم و نامعلوم به سرمایه نظری نیاز است، سرمایه ای که شاعر به هر دلیلی هم که باشد،  ندارد.

·        بن بست ایدئولوژیکی شاعر همین جا ست.

3
صدای در برخاست.
کسی به در می کوفت
نه با دو دست
که با قلب
با غمش

 
·        حالا خود شاعر است که با جنون سوزان خویش بر در می کوبد.
·        آنهم نه با دو دست که با قلب، که با غم.

·        چرا و به چه دلیل؟
4

·        دلیلش این است که دخترک پاره تن و جان شاعر است و شاعر به حکم غریزه او را بیش از هر چیز و هر کس دیگر می پرستد.

·        به همین دلیل طاقتش از مشاهده رنج دختر خویش طاق شده است.

·        شاعر و اصولا هر مادر و پدری در این جور شرایط کلافه می شود و از فرط بیچارگی و ندانمکاری جنون می گیرد.

·        کوبش بی خویش شاعر با قلب و اندوه خویش بر در به همین دلیل است.

·        عشق مادر و پدر به فرزند قوی ترین و اصیل ترین عشق در روی زمین است.
·        هر مادر و یا پدری بویژه به هنگامی که فرزندش بیمار است، به همین کلافگی و جنون دچار می شود.

5

·        دلیل حدت و شدت کلافگی و جنون شاعر ضمنا از آن رو ست که او از خرد کل اندیش و عام اندیش بی نصیب است.
·        شاعر خردستیز است و نه خردگرا.

·        به همین دلیل راه حلی برای نجات فرزند از این بن بست، از این بی دورنمائی و نومیدی ندارد.

·        وابستگی به طبقات اجتماعی ارتجاعی و فقر معرفتی ـ نظری می تواند زندگی آدمی را چه بسا به دوزخی با عذاب الیم روحی و روانی مبدل سازد.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر