۱۴۰۴ خرداد ۱۴, چهارشنبه

درنگی در شعری از احمد شاملو خطاب به ایران درودی (۷)

  پرتره‌ای از شاملو، عکاس: هادی شفائیه

 
درنگی
از
میم حجری
 

احمد شاملو


تمامی الفاظ جهان را در اختيار داشتيم 
و آن نگفتيم 
كه به كار آيد،
چرا كه تنها يك سخن، يك سخن در ميانه نبود:
آزادي!


ما نگفتيم
تو تصويرش كن!
 
معنی تحت اللفظی:
ما همه سخنان جهان را در اختیار داشته ایم، ولی علیرغم آن، حرف به درد بخوری نزده ایم.
برای اینکه جای یک سخن به نام آزادی خالی بود.
یعنی اجازه زدن حرف به درد بخوری را نداشته ایم.
تو اما بر خلاف ما،
 ناگفته های ما را تصویر کن.
 
این بند آخر این شعر شاملو خطاب به ایران درودی نقاش است.
 
ما این بند شعر او را نیز نخست تجزیه و بعد تحلیل می کنیم:
 
۱
تمامی الفاظ جهان را در اختيار داشتيم 
و آن نگفتيم 
كه به كار آيد،
چرا كه تنها يك سخن، يك سخن در ميانه نبود:
آزادي!

ما نگفتيم
تو تصويرش كن!
 
شاملو خیال می کند که برای بیان حقیقت امری (برای گفتن حرفی) باید الفاظ و یا سخنان بیشتری در اختیار داشت.
 
کسی نمی پرسد
 که 
سخن چیست، از چه تشکیل می یابد و پیش شرط لازم برای تشمیل و تبیین سخنی، چیست؟ 

در اختیار داشتن همه سخنان همه ابنای بشر
(چه به صورت ذهنی و چه به صورت کتبی)
فقط به درد طرز «تفکر» اسکولاستیکی (کلریکالیستی، آخوندی) می خورد.
گلچین کردن سخنی از سخنان این و آن
و
تکرار طوطی وش آن، بسته به شرایط موجود.
 
یعنی
نشخوار مو به موی آیه ای، روایتی، حدیثی و حرفی از حریفی.
 
امروزه به برکت سوسیال ـ مدیا مثلا فیسبوک و غیره
کار همه از خرد تا کلان، همین نشخوار سخنان این و آن شده است.

شاملو و همگنان اما علیرغم در اختیار داشتن همه سخنان جهان،
مجاز به زدن حرف به درد بخوری نبوده اند.
چون سخنی به نام آزادی در بین نبوده است.

شاملو و طرفداران بی شعورش
 تفاوت واژه با سخن را نمی دانند.

به همین دلیل نمی دانند 
که 
آزادی یک واژه است و نه یک سخن.
به عبارت دقیقتر،
آزادی یک مفهوم است و نه یک حکم (اندیشه).
 
سخن باید فرم جمله داشته باشد و نه فرم کلمه.

اگر ویرایشگر با شعوری در دسترس شاملو می بود، تصحیحش می کرد:

تمامی مفاهیم جهان را در اختيار داشتيم 
و آن نگفتيم 
كه به كار آيد،
چرا كه تنها يك چیز در ميانه نبود:
چیزی به نام آزادي!

ما نگفتيم
تو تصويرش كن!
 
اشعار سیاوش کسرایی | ای واژه خجسته آزادی 
 
سیاوش کسرایی
بر خلاف شاملو
از واژه آزادی سخن گفته است و نه از سخن آزادی:

ای واژه خجسته آزادی

ای واژه خجسته آزادی
با این همه خطا
 با این همه شکست که ما را ست
 آیا به عمر من، تو تولد خواهی یافت 
 خواهی شکفت،

 ای گل پنهان
 خواهی نشست آیا روزی به شعر من
آیا تو پا به پای فرزندانم رشد خواهی داشت 
 ای دانه نهفته
 آیا درخت تو
 روزی در این کویر به ما چتر می زند ؟


گفتم دگر به غم ندهم دل ولی دریغ
غم با تمام دلبری اش می برد دلم
 فریاد، ای رفیقان، فریاد
 مردم، ز تنگ حوصلگی ها دلم گرفت.

 
وقتی غرور چشمش را با دست می کند و کینه بر زمین های باطل
می افکند شیار
 وقتی گوزنهای گریزنده
 دل سیر از سیاحت کشتارگاه عشق
 مشتاق دشت بی حصار آزادی
همواره
در معبر قرق
قلب نجیب خود را آماج می کنند

غم می کشد دلم
غم می برد دلم
 بر چشم های من
غم می کند زمین و زمان تیره و تباه .


 آیا دوباره دستی
از برترین بلندی جنگل
از دره های تنگ
صندوقخانه های پنهان این بهار
از سینه های سوخته صخره های سنگ
گل خارهای خونین خواهد چید؟

 
 آیا هنوز هم
 آن میوه یگانه آزادی
 آن نوبرانه را
باید درون آن سبد سبز جست و بس؟

 
با باد شیونی است
در بادها زنی است که می میرد
 در پای گاهواره این تل و تپه ها
 غمگین زنی است که لالایی می گوید.

 
ای نازینن من ،گل صحرایی
 ای آتشین شقایق پر پر
 ای پانزده پر متبرک خونین
بر بادرفته از سر این ساقه جوان

 من زیست می دهم به تو در باغ خاطرم
 من در درون قلبم در این سفال سرخ
عطر امیدهای تو را غرس می کنم.
من بر درخت کهنه اسفند می کنم به شب عید
نام سعید سفیدت را ای سیاهکل ناکام.

 
گفتم:

 «نمی کشند کسی را»

 
گفتم: 

«به جوخه های آتش
 دیگر نمی برند کسی را.»

 
 گفتم:

 «کبود رنگ شهیدان عاشق است.»

 
غافل من، ای رفیق
 دور از نگاه غمزده تان، هرزه گوی من
به پگاه می برند
 بی نام می کشند
خاموش می کنند صدای سرود و تیر

این رنگ بازها
 نیرنگ سارها
گلهای سرخ روی سراسیمه رسته را
 در پرده می کشند به رخساره کبود

 

بر جا به کام ما
گل واژه ه ای به سرخی آتش، به طعم دود

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر