سرچشمه:
صفحه فیسبوک
زری مینوئی
میم
حجری
پیشکش
به ندا فضلی
دوست
دیرین و دردمندمان
به
دخترم گفتم
:
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
و تجربه، تمامی معیار نیست،
نیست،
که نیست،
ولی تسلایی است.
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
و تجربه، تمامی معیار نیست،
نیست،
که نیست،
ولی تسلایی است.
بر این مسکن بی رحم اعتیاد مکن
که اعتیاد، عبث اعتبار می بخشد
ز اعتبار عبث انحراف می روید
و باز فاجعه تکرار می شود
تکرار!»
به دخترم گفتم :
«دری که کوبه ندارد کسی نخواهد کوفت
در انتظار مباش!»
دوباره
دخترکم گفت
:
«کیست؟
کیست؟»
گریست.
سکوت بود و سکون
که گفت دخترکم:
«هزار دست کوبه ی پولادی بزرگ، چرا
به در نمی بندی
که نعره ی هر یک
بزرگتر ز تپش های خواهشم باشد؟»
صدای در برخاست.
کسی به در می کوفت
نه با دو دست
که با قلب
با غمش،
با...
«کیست؟
کیست؟»
گریست.
سکوت بود و سکون
که گفت دخترکم:
«هزار دست کوبه ی پولادی بزرگ، چرا
به در نمی بندی
که نعره ی هر یک
بزرگتر ز تپش های خواهشم باشد؟»
صدای در برخاست.
کسی به در می کوفت
نه با دو دست
که با قلب
با غمش،
با...
با...
پایان
پایان
·
برای تأمل روی
این شعر نصرت رحمانی و آشنائی با جهان بینی ایشان باید آن را نخست تجزیه و بعد
تحلیل کرد.
به
دخترم گفتم
:
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
و تجربه تمامی معیار نیست،
نیست،
که نیست،
ولی تسلایی است.
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
و تجربه تمامی معیار نیست،
نیست،
که نیست،
ولی تسلایی است.
بر این مسکن بی رحم اعتیاد مکن
که اعتیاد عبث اعتبار می بخشد
ز اعتبار عبث انحراف می روید
و باز فاجعه تکرار می شود
تکرار!»
·
معنی تحت اللفظی:
·
به دخترم گفتم:
·
«طنین عاشقانه در رگِ در خانه،
دیگر مرده است.
·
تجربه نه معیار
معیارها، بلکه تسکین و تسلایی است.
·
بر این مسکن بی
رحم تجربه معتاد مباش.
·
برای اینکه
اعتیاد به چیزی، بدان چیز اعتبار عبث می بخشد و از اعتبار عبث، علف هرز انحراف می
روید و در نهایت، فاجعه تکرار می شود.»
1
به
دخترم گفتم
:
·
شاعر در این شعر
با دخترش در گفتگو ست.
·
و درست به همین
دلیل ـ خواه و ناخواه، مستقیم و غیرمستقیم ـ وضع و حال نیمه دیگر جامعه را، وضع و
حال زنان را در همین شعر خویش انعکاس می بخشد:
2
به
دخترم گفتم
:
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
·
از همین کلام آغازین
شاعر می توان دریافت که دخترک به مثابه نماینده نیمه دیگر جامعه، موجود منفعل و
منتظر و علافی است.
·
دخترک ظاهرا علاف
علیل و ترحم انگیزی است که کسب و کار و هنری جز گوش سپردن به دق الباب خانه
ندارد.
3
به
دخترم گفتم
:
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
·
شاعر بدون درنگی
از همان آغاز گفتگو، دخترک را از اعجاز در نا امید می سازد.
·
دق الباب به
مثابه «طنین عاشقانه در رگ در خانه مرده است.»
3
به
دخترم گفتم
:
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
·
زیبائی صوری این بند
شعر در هومانیزاسیون (انسان واره سازی) استه تیکی ـ هنرمندانه ی جمادات است:
الف
·
در خانه در این
بند آغازین شعر به انسانی تشبیه می شود، کوبه در به رگ در انسان واره و کوبش در (دق
الباب) به جریان خون حیات بخش در رگ آن.
ب
·
بعد همان کوبش
واقعی ـ عینی در، در پسیکولوژی جماعت زن، بازتعریف می شود:
·
کوبش در به مثابه
طنین نوای عاشقانه تصور و تصویر می شود.
4
به
دخترم گفتم
:
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
·
شاعر دخترک را از
کوبش در نومید می سازد:
·
بزعم شاعر، دیگر کسی
به در نخواهد کوفت.
·
ترجمه مفهوم « قحط دق الباب» در پسیکولوژی دخترک عبارت است از قحط طنین نوای عاشقانه.
·
انگار هر
خواستگاری عاشق دلباخته ای است.
·
ذلت فکری و
فرهنگی به همین می گویند:
·
بدین طریق و بدین
سهولت، هم از تخریب و تخلیه معنوی مفهوم سحرانگیز عشق پرده برداشته می شود و هم از
به ابتذال کشیده شدن آن.
5
به
دخترم گفتم
:
«طنین
عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
·
این کلام شاعر حاکی
از آن است که نیمه دیگر جامعه به حد متاعی بی ارج و ارزش و لذا بی مشتری، بی مصرف،
بدردنخور، نامولد و انگل تنزل یافته است.
·
کم نیستند، مردان
خودپرستی که در ملأ عام، هر زنی را کنه ای تصور و تصویر می کنند و ضمنا سودائی جز
دستیابی به همان کنه در سر ندارند.
·
زن در این بند
شعر ـ در هر صورت ـ به حد متاع حقیری تنزل یافته است که هر دق البابی را طنین
نوای عاشقانه ای تصور می کند و هر خواستگاری را عاشق دلباخته ای و چه بسا منجی موعودی.
6
به
دخترم گفتم
:
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
«طنین عاشقانه دگر مرده است در رگِ در
·
در این بند آغازین
شعر، اما جهان بینی شاعر نیز عربده می کشد:
·
این ادعای شاعر بدان
معنی است که قبلا چنین نبوده است.
·
قبلا نوای عاشقانه
در رگ در، شب و روز طنین افکن بوده است.
·
قبلا خیل بیشمار عشاق،
پشت در خانه صف کشیده بودند و برای دق الباب خانه و طنین افکن سازی نوای عشق از
روی جسد و جنازه یکدیگر می گذشتند.
·
حتما شاعر دلایلی
در این زمینه دارد.
·
و ما بهتر است که
از داوری شتابزده پرهیز کنیم و شاعر را در صف پرستندگان زمان ماضی جا ندهیم و
منتظر شنیدن دلایل خیلی خیلی قوی شاعر باشیم.
·
ولی سؤالات
متعددی بر ذهن آدمی هجوم می آورند:
·
چی شده است که
جنس زن به این روز افتاده است؟
·
آیا در دوره های
قبل وضع زنان جامعه واقعا بهتر از این بوده است؟
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر