۱۳۹۱ شهریور ۱۸, شنبه

سیری در شعری از شهره پارنگ (1)

سرچشمه:
صفحه فیس بوک

شهره پارنگ

خاطرات را باید
سطل سطل از چاه زندگی بیرون کشید

خاطرات نه سر دارند نه ته !
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند

گاهی وسط یک فکر
گاهی وسط یک خیابان
و گاهی حتی وسط یک صحبت
سردت می کنند
رگ خوابت را بلدند!
زمینت می زنند
خاطرات تمام نمی شوند
تمامت می کنند.

• شعر بسیار زیبائی است و فرمولبندی مصراع واپسین آن ـ بویژه ـ فوق العاده و غول آسا ست.

شاعر از تشریح محتوای خاطرات خویش صرفنظر می کند و معلوم نیست که از کدامین قماش اند.

• اما در هر صورت، نباید فراموش کرد که فقط نمایندگان اقشار و طبقات اجتماعی معدودی به خاطرات خوش گذشته دل خوش اند.

• برای خیلی ها خاطرات حتی دو روز پیش زجرآور اند و جانفرسا، چه برسد به خاطرات دور!

• هرمان هسه همین نظر را تعمیم می دهد و به حساب کلیت بنی نوع بشر می نویسد:

هرمان هسه
زیبائی بخشی از جادویش را از گذشته می گیرد.


• صائب تبریزی هم در شعر زیبایی همین ایده و اندیشه را به تبیین می نشیند:

سرچشمه:
صفحه فیس بوک
مهدی قاسمی


صائب


آنچنان کز رفتن گل خار می ‌ماند به جا

از جوانی حسرت بسیار می‌ ماند به جا

آه و افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است
آنچه از عمر سبک ‌رفتار می ‌ماند به جا

کامجویی، غیر ناکامی ندارد حاصلی
در کف گلچین ز گلشن، خار می‌ ماند به جا

جسم خاکی مانع عمر سبک‌ رفتار نیست
پیش این سیلاب، کی دیوار می‌ ماند به جا؟

هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست
وقت آن کس خوش، کزو آثار می‌ ماند به جا

زنگ افسوسی به دست خواجه هنگام رحیل
از شمار درهم و دینار می ‌ماند به جا

نیست از کردار ما بی ‌حاصلان را بهره ‌ای
چون قلم از ما همین گفتار می ‌ماند به جا

عیش شیرین را بود در چاشنی صد چشم شور
برگ صائب بیشتر از بار می‌ ماند به جا

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر