۱۳۹۱ مهر ۲, یکشنبه

سیری در شعری خطاب به سهراب (4)

 سرچشمه:
صفحه فیس بوک
مریم اسلامی
تحلیل واره ای از  شین میم شین
 
·       شعری نگفته ام که بنویسم، تا بگویی:
·       «وای چه زیباست!»

·       تنها چند خط گریسته ام، میان دفتری که سال ها ست
·       لذت خودکاری را به خویش ندیده است:

·       من نمی دانم چرا سهراب گفت:
·       «چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید!»

·       من همه چیز را همانگونه که هست، می بینم!

·       آیا آن کودکی را که دراز کرد ه است، دست
·       و یا آن گل که ز بی مهری دهر پژمرده است
·       و یا آن کس که از تنهایی
·       به نوشتن ترانه دل بسته است،
·       جور دیگر دیدنش انصاف است؟

·       وقتی می بینی که زنی با فریاد
·       بهر فرزندانش، تن به هر کاری داد

·       وقتی می بینی که غروب خورشید
·       همه جا را گرفته است، چون باد

·       وقتی می بینی که همه غمگین اند، با نقاب گشته اند شاد
·       وقتی می بینی که سکوت در ظلمت با هزار آه و صدها فریاد
·       ناله ها را سر داد،
·       باز هم می گویی:
·       «جور دیگر باید دید؟»

·       وقتی خط به خط متن ها همه نیست جز آه
·       وقتی «مرده»  اند، همه در شهر سیاه
·       وقتی که بر لب هر پیر و جوان هست: 
·       «زندگی ام گشت تباه!»
·       باز هم می گویی:
·       «جور دیگر باید دید؟»

·       با هزار خنده ی تلخ، می گویم که به این حرف تو باید خندید!

·       شاید آن روز که سهراب می گفت:
·       «تا شقایق هست، زندگی باید کرد»
·       خبر از داغ دل نسترن سرخ نداشت.

·       شاید آن روز سهراب به قد قامت موج ایمان داشت
·       شاید آن روز سهراب…!
پایان

تلاش در جهت تحلیل این شعر از
مریم اسلامی

6
  من همه چیز را همانگونه که هست، می بینم!

آیا آن کودکی را که دراز کرد ه است، دست
و یا آن گل که ز بی مهری دهر پژمرده است
و یا آن کس که از تنهایی
به نوشتن ترانه دل بسته است،
جور دیگر دیدنش انصاف است؟

·       شاعر در این بند شعر، برای دفاع از بینش رئالیستی خویش دلیل می آورد.
·       ما دلایل شاعر را یکی پس از دیگری مورد تأمل قرار می دهیم:

1
آیا آن کودکی را که دراز کرد ه است، دست
جور دیگر دیدنش انصاف است؟

·       این اولین پرسش انتقادی سرشته به پرخاش شاعر است:
·       آیا می توان «چشم ها را شست»  و بدون عرق شرم بر جبین، کودکی را که برای دریافت سکه ای به ازای کالای حقیر خویش، دست دراز می کند، طور دیگر دید؟

·       در همین بند شعر، جامعه و جهانی به تیغ تیز انتقاد انقلابی سپرده می شود، جامعه و جهانی که قادر به تأمین نیازهای اولیه نسل فردا نیست و شکننده ترین و بی دفاع ترین اعضای خود را تنها و بی پناه رها کرده است.

·       اگر این جامعه و جهان، جهنم نیست پس چیست؟

·       و اگر جنهم است، به چه دردی جز تخریب دیالک تیکی و نوسازی بنیادی می خورد؟

·       شاعر رئالیست دیگری به نام کوروش آقا مجیدی همین مصراع شاعر این شعر را در قالب شعری تکاندهنده ریخته است.

·       هومانیسم شعله ور در شعر آقامجیدی مو بر اندام هر بنی بشری سیخ می کند و روانش را به توفان می سپارد:

 کوروش آقامجیدی

 چهارراه
سرچشمه

·       آنک چراغ قــرمــز، ماندن به ناگزیـر
·       یعنی دوبـاره دیر شــــد، آری دوباره دیر

·       رنگ درنگ، سایه ی خود را فکنده است
·       سنگین، به روی حوصله های جوان و پیر

·        دستی نحیف و کوچک ـ آنسوتَرَک ـ کشد
·       بر شیــشه دستمال کثیفی به رنگ قیر


·       و پتک محکمی به سرش که «نکن، نکن!
·       بدتـر کثیف کردی اش آخر، بیا ، بگیر!»  

·       حالا غرور له شده از مشت کوچکش
·       می افتد و به جاش در آن، سکه ای حقیر

·       تردید: «پس دهد؟ بپذیرد؟ قبول؟ رد؟»  
·       باز امتحان ـ دوباره ـ چه بی رحم و سختگیر!

*****

·       آنک چراغ سبز وَ حرکت وَ می برد 
·       رنگ درنگ، سایه ی خود را از این مسیر

·       اما هنــوز، آبی این چــــــــارراه را 
·       پوشانده است سایه ی یک لاشه خوار پیر
  
 آذر هشتاد وشش
2
و یا آن گل که ز بی مهری دهر پژمرده است
جور دیگر دیدنش انصاف است؟

·       شاعر در این بند شعر در نهایت سادگی، دنیائی حرف برای گفتن دارد:
·       او از سوئی گل های پژمرده در دستان نحیف کودکان گلفروش در چهار راه ها را به تصویر می کشد و بسان مذابی از آهن داغ بر سر وجدان خفته جامعه و جهان دستخوش بحران می ریزد.
·       و از سوی دیگر دهر در هیئت مناسبات تولیدی طبقاتی حاکم را بیرحمانه به محاکمه می کشد که از بی مهری و بی اعتنائی اش گل ها می پژمرند و از مدافعان سرخوش عرفان می پرسد که آیا می توان بر اینهمه فاجعه چشم بست و در عالم هپروت به سیر و سیاحت رفت؟

3
و یا آن کس که از تنهایی
به نوشتن ترانه دل بسته است،
جور دیگر دیدنش انصاف است؟

·       شاعر در این بند شعر به تنهائی و بی پناهی اعضای جامعه و جهان اشاره می کند که از فرط تنهائی به خودگوئی روی آورده اند، به همنشینی دردانگیز با خویشتن تنهای خویش و همگوئی با خویشتن تنهای خویش.

·       سؤال شاعر کماکان این است که آیا می توان چشم ها را شست و اندوه عمیق همنوع را ندید؟

·       روشنگری انقلابی هزار فرم دارد، اینهم یکی دیگر از آن فرم ها ست.
·       خودویژگی این فرم از روشنگری انقلابی این است که شاعر با شعری بیدارنده و هشدارنده به سراغ شعر تخدیرکننده و خواباننده می رود.
·       درست بسان مینا و نیما و یوسف و دیگر امثال نادر آنها.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر