۱۴۰۱ شهریور ۲, چهارشنبه

درنگی در انعکاس سایه در آیینه کدکنی (۴)

زادروز استاد هوشنگ ابتهاج

درنگی

از

یدالله سلطانپور

سایه
آینه‌دارِ غم‌ها و شادی‌های عصرِ ما
محمدرضا شفیعی کدکنی

 

۱

سایه بی‌آنکه مدعی خلق جهانی ویژهٔ خویش باشد،
 آینه‌دار غم‌ها و شادی‌های انسان عصر ما ست
 و اگر کسانی باشند که بر باد رفتن آرزوهای بزرگ انسان عدالت‌خواه قرن بیستم را با تمام وجود خود تجربه کرده باشند،
 وقتی از زبان سایه می‌شنوند:
 
چه جای گل که درختِ کهن ز ریشه بسوخت
ازین سمومِ نفس‌کش که در جوانه گرفت
 
همدلی‌شان با سایه کم از هم‌دلی دردمندان دورهٔ «امیر مبارزالدین» با خواجهٔ شیراز نیست.
 آنجا که فرمود:
ازین سموم که بر طرفِ بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ یاسمنی

تحلیل کدکنی از این بیت غزل سایه درست است.

مقایسه سایه با حافظ

اما

خطای خطیری

است.

ما نخست غزل سایه را ذکر می کنیم:

گریه ی شبانه

 شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
 دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت 


 شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست
 دوباره خرمن خکسترم زبانه گرفت

 
 نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست
 صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت 


زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر
 نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت 


 امید عافیتم بود روزگار نخواست
 قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت 


 زهی بخیل ستمگر که هر چه داد به من
 به تیغ باز ستاند و به تازیانه گرفت 


 چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا
 به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت 


 چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
ازین سموم نفس کش که در جوانه گرفت

 
دل گرفته ی من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریه ی شبانه گرفت 

پایان

 فقط مفهوم «سموم» نیست که کدکنی برجسته می کند،

اکثر قریب به اتفاق مفاهیم غزلیات سایه از خواجه شیرازند.

 

شعر سایه

 اما  

به لحاظ  محتوای سیاسی و طبقاتی و فرماسیونی

صد در صد ضد شعر خواجه است.

خواجه

طرفدار نظامات برده داری و فئودالی

است.

خواجه

مرتجع است.

 

خواجه مخالف سرسخت اوپوزیسیون ضد فئودالی در هیئت طرفداران تصوف و طریقت و عرفان است.

بیت بیت اشعار خواجه

لشکرکشی بر ضد اهل تصوف و طریقت و عرفان

است.

خواجه حتی عرفا را به سلاطین و خوانین فئودالی لو می دهد.


کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل 

بگو:

 «بسوز که مهدی دین پناه رسید.»

 

خواجه بهترین دوست تیمور لنگ

است.

 

 غزل خواجه

دو یار زیرک و از باده کهن دومنی

فراغتی و کتابی و گوشه چمنی

من این مقام به دنیا و آخرت ندهم

اگر چه در پِیَ ام افتند هردم انجمنی

هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد

فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی

بیا که رونق این کارخانه کم نشود

به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی

ز تندباد حوادث نمی‌توان دیدن

در این چمن که گلی بوده است یا سمنی

ببین در آینه جام نقش بندی غیب

که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی

از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت

عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی

به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند

چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی

مِزاجِ دَهْرْ تَبَهْ شد در این بلا حافظ

کجا ست فکر حکیمی و رای برهمنی

پایان

 

اگر تاریخ سرودن غزل سایه روشن باشد،

می توان گفت که سایه به مناسب کدام شکست انقلابیون پرولتری ایرانی و جهانی

غزل مربوطه را سروده است.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر