۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه

سیری در شعری از نیکا نیکزاد (2)

نیکا نیکزاد
مترسك

انبوهي نقاط سياه از دور
زمين آفت زده اي از نزديك
اين همه حاصل مرگ مترسك است؟!

.......

روزي كه زاده شد
مغزش را ربودند
مبادا انديشه كند
به حقي
براي پاسداري در
آفتاب سوزان.
يا باران و بوران.
.....
روزي كه زاده شد
قلبش را ربودند
تا مبادا دل ببندد
به آفتي

و او حتي
گنجشكك خيس باران زده
را در جيب خود
جاي نداد!

......
روزي كه زاده شد
دهانش را ربودند
پس وقتي موريانه وجودش را جويد
فريادي نزد
تنها سقوطي بي صدا
پایان يك قلدرِ پوشالي!

پايان
سرچشمه:
صفجه فیس بوک گروه موسوم به
«شعر و شعور و شعار»


تحلیلی از شین میم شین


1

مترسك

مترسک ـ به مثابه سمبلی ـ از سوی افراد مختلف مورد استفاده قرار گرفته است و باید دیر یا زود مورد بحث قرار گیرد:

پرنده ای که از مترسک بترسد، از گرسنگی خواهد مرد!
ارنستو چگوارا

• هومانیست بزرگ قرن بیستم ـ ارنستو چه گوارا ـ در این حکم خویش، به نیت تشجیع توده ها، به تحقیر مترسک می پردازد و منظورش از مترسک، رژیم های دست نشانده امپریالیسم است.

• شاعری دیگر نیز شعری تحت عنوان مترسک دارد:

مترسک
محمد روحانی (نجوا کاشانی)

مترسک می ترسید،
گره شال گردنش
باز شود
و همه ی پرندگان بفهمند
که چیزی در بساط ندارد،
غیر از شال و کلاه
یک لباس کهنه
و چند تکه چوب.

اولین گردباد
کلاه را از سرش برداشت
گره شال گردنش باز شد

هنوز بر زمین نیافتاده بود،
که کلاغ ها
لباسش را پاره پاره کردند
و توخالی بودنش را قار قار.
پایان

• در این شعر نیز مترسک انسان واره می شود و ضمنا مورد تحقیر قرار می گیرد :
• معیاری که شاعر برای تحقیر مترسک به خدمت می گیرد، معیاری سرتاپا اجتماعی ـ طبقاتی است:
• فقر مادی است.
• معیاری مبتنی بر مالکیت خصوصی است:
• هراس مترسک ـ در قاموس شاعر ـ از افشای آن است که چیزی به «غیر از شال و کلاه و لباس کهنه و چند تکه چوب»، «در بساط ندارد.»

• در پایان شعر، مترسک حتی از داشتن همین شال و کلاه و ژنده شرم انگیز هم محروم می شود:
• گردباد شال و کلاهش را برمی دارد و کلاغ ها « لباسش را پاره پاره و توخالی بودنش را قار قار می کنند.»

• در مثل و در هنر مناقشه نیست.
• می توان مته به خشخاش ننهاد و گذشت.

• مترسک اما یکی از وسایل تولید کشاورزی است.
• مترسک فونکسیون معینی در تولید کشاورزی بدوش می کشد، به همان سان که خری، گاوی، گاوآهنی، بیل و کلنگ و خیش و خرمنکوبی
• گاهی این هراس در دل آدمی جوانه می زند که نکند، تحقیر مترسک نیز از همان سرچشمه آب می خورد که تحقیر عمله و حمال و کلفت و نوکر و خر و گاو و گوساله.

• در هر صورت، اکنون شعر دیگری تحت عنوان مترسک سروده شده که قابل تأمل و تحلیل است.

بند اول شعر
انبوهي نقاط سياه از دور
زمين آفت زده اي از نزديك
اين همه حاصل مرگ مترسك است؟!

• شعر مترسک با تصور و تصویر و سؤالی آغاز می شود:
• تصویری از سرزمینی آفت زده در دیدرس و تصوری از انبوهی از پرندگان مهاجم ویرانگر کوچنده در دوردست و سؤالی در زمینه علت این فاجعه.

• ظاهرا انبوه پرنده ها به تخریب موفقیت آمیز کشتزاران سرزمینی نایل آمده اند و سؤال شاعر این است که آیا تنها دلیل این فاجعه، مرگ مترسک بوده است؟

• ظاهرا شاعر ایدئولوژی معینی را به چالش می کشند.

• ایدئولوژی توجیه گری که همه کاسه کوزه ها را بر سر سوبژکتی می شکند و مدعی است که اگر مترسک نمرده بود، این فاجعه رخ نمی داد!

• باید در روند تحلیل شعر به چند و چون جهان بینی شاعر و پاسخ ایشان به سؤال خویش پی ببریم.

بند دوم شعر
روزي كه زاده شد
مغزش را ربودند
مبادا انديشه كند
به حقي
براي پاسداري در
آفتاب سوزان
يا باران و بوران.

• شاعر در این بند شعر به تشریح بیوگرافی مترسک می پردازند:
• معنی تحت اللفظی این بند شعر:
• روزی که مترسک زاده می شود، کله اش را از مغز تهی می کنند، تا به حق پاسداری در آفتاب سوزان و باران و بوران نیاندیشد.

• شاعر در این بند شعر، دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک مغز و تفکر بسط و تعمیم می دهند.

• این شعر اما در داربست دیالک تیکی از واژه و تصویر تبیین می یابد.
• شاعر عکسی از نظامیان و یا شبه نظامیان را نیز ضمیمه می کند تا نشان دهد که منظورش از مترسک، انسان است.
• یکی از تصاویر ـ اگر تصادفی نباشد ـ بیانگر ایدئولوژی و گروهبندی سیاسی معینی است.

• منظور شاعر به احتمال قوی، تشریح روند و روال مترسک واره کردن انسان است.
• حتی اگر تصویر ضمیمه این شعر نمی شد، کشف منظور شاعر دشوار نمی گشت.
• چون تهی کردن جمجمه مترسک از مغز عملا بی معنی بود.

• شاعر احتمالا به عمد از فعل «ربودن» مغز استفاده می کنند:
• مغز ربائی، فرار مغزها!

• این می تواند بدان معنی نیز باشد که مترسک خود از بی مغزی خویش با خبر نیست.

• به این مسئله دوباره برمی گردیم.

بند سوم شعر

روزي كه زاده شد
قلبش را ربودند
تا مبادا دل ببندد
به آفتي
و او حتي
گنجشكك خيس باران زده
را در جيب خود
جاي نداد!

• شاعر اکنون آفت را به نام می نامد:
• گنجشک!

• قلب مترسک را از قفس سینه اش بیرون می کشند، تا با مهر و رحم نسبت به گنجشکان بیگانه گردد و حتی گنجشک خیس باران زده ای را در جیب خویش پناه ندهد.

• شاعر در این بند شعر، دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک قدرقدرت مجهول الهویه و مترسک بسط و تعمیم می دهد.
• قدر قدرت مجهول الهویه ای که با موفقیت نه تنها از مترسک مغزربائی، بلکه حتی قلب ربائی می کند، آنهم نه شخصا، بلکه بواسطه عمالش.

• از سر تا پای این شعر شاعر، بوی تفکر کافکائی به مشام می رسد.
• در آثار کافکا نیز موجود مجهول الهویه قدر قدرتی پشت پرده در کار تصمیمگیری مدام و صدور فرمان است، مجهول الهویه ای که همیشه بی نام می ماند.

• مترسک در هر صورت به سه لحاظ مسخ می شود:

1

• اولا سلب شعور طبقاتی می شود و از قدرت تمیز منافع طبقاتی خویش از منافع طبقاتی طبقه حاکمه عاجز می ماند:
• (حقی برای خود جهت پاسداری از مزارع در سرما و گرما قائل نمی شود.)

• به آلت دست بی شعور و نتیجتا بی اراده بدل می شود.
• اوبژکت واره ، چیزواره می شود.
• سلب سوبژکتیویته، سوبژکت وارگی می شود.
• ابزار واره می شود (اینسترومنتالیزاسیون)

2
• ثانیا سلب شعور عاطفی می شود.
• بلحاظ عاطفی مسخ می شود.

• آن سان که دیگر توان دلدادگی را از دست می دهد، عاری از رحم و مهر می شود و حتی گنجشک خیس باران خورده ای را در جیب خویش پناه نمی دهد.

بند سوم شعر

روزي كه زاده شد
دهانش را ربودند

• ثالثا با ربودن دهانش، او را از توان فریاد واپسین حتی محروم می سازند.

• انسان انتزاعی کافکائی در تمامت خویش مسخ می شود:
• اوبژکتی ابزار واره و آلت دست می شود، به موجود بی هویت بی همه چیزی بدل می گردد که نه توان تفکر دارد، نه توان ترحم و مهر ورزی و نه توان حتی فریاد توخالی.

بند پنجم شعر
پس وقتي موريانه وجودش را جويد
فريادي نزد
تنها سقوطي بي صدا
پایان يك قلدرِ پوشالي!

• پایان ماجرا در این بند شعر تصور و تصویر می شود:
• قلدر پوشالی مترسک واره را موریانه ها می خورند و بی فریادی حتی فرو می پاشد.

• شاعر از پایان قلدری توخالی خبر می دهد.
• آلت دست توخالی فرو می پاشد، ولی سوبژکت فاجعه در سنت کافکا، به قول روزبه مهرگان، مجهول الهویه و ناشناس می ماند.

• اما واقعیت از قراری بکلی دیگر است.
• نه سوبژکت مجهول الهویه ای در پشت پرده اسرار وجود دارد و نه انسان این چنین علیل و ذلیل و بی هویت است.
• دلیل این ابهام و اغتشاش فکری در بینش کافکا و پیروانش، دلیلی جهان بینانه است که باید در فرصتی دیگر توضیح داده شود.

• نه مترسک، بی هویت طبقاتی است و نه سوبژکت مورد نظر مجهول الهویه و ناشناس است.


فقط باید ذره بین دیالک تیکی ـ ماتریالیستی بدست آورد
و همه چیز هستی را از خرد و کلان از صراحت گذراند
.
پایان

۲ نظر: